ثبت لحظاتی از عمرم

۵ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

چطوری پیش ببرم؟

پسرکم شب قبل زود لالا کرد و برای همین امروز صبح زود شاداب و سرحال بیدار بود. با اینکه خوابم میومد پابه پای خنده های نازش خندیدم و قربون صدقش رفتم. شیرشو که خورد یه سر رفتم سرویس بهداشتی و وقتی برگشتم دیدم خودش خوابش برده که از محالاته و حتما باید اینجا ثبتش میکردم. با تکونای دستش بیدار شد و گریش گرفت ولی نزدیکش نشدم و مجددا سریع خودش خوابید. منم باز افتادم رو دور تند و کارا رو انجام دادم و از دیدن چیزایی که از لباسشویی در میومد حسابی حرص خوردم!، هر دفعه لباسای همسری میره تو لباسشویی علاوه بر صداهای ناهنجار ناشی از انواع سکه و خودکار و پیچ و سایر وسایل وقتی کار ماشین تموم میشه صحنه پر از خرده های کاعد یا دستمال کاعدی روی لباسها واقعا سوهان روح و روانه!پسرک برای خواب بعداز طهرش بازیش گرفت و چون کلافه بود بدون شیرخوردن خوابید. برای همین چند دقیقه بعد از گشنگی بیدار شد و همزمان پدرش رسید خونه و کل خواب این پسر کن فیکون شد و دیگه نخوابید!!!!دوست دارم همسرم عادتهای پسرش رو بشناسه. دوست دارم براش با حوصله وقت بزهره که اینطور نیست.

 

از اینکه پسرک هر روز از صبح با منه میترسم. از اینکه نتونه استقلال پیدا کنه و بشه یه پسر مامانی که همش به من بچسبه. از طرفی کار شبانه روزی خونه و پسرک خستم میکنه و هر چی هم بخوام تطاهر کنم که شادم ته دلم داعونه. تصمیم داشتم وقتی همسری عصر میرسه خونه دیگه دست به پسرک نزنم مگه برای شیر خوردنش تا کمی هم برای خودم باشم به دور از نگرانی های روزمره پسری که نمیشه انگاری. همسری وقتی میرسه خسته هستش و اگه پسرک شارز باشه باهاش بازی میکنه و بعدش میره سراع کار خودش. کار خودشم یا بازی با تبلته یا تلویزیون و همیشه هم وسطش خوابش میگیره و اگه وسط خوابوندن پسرک باشه و من کاری باهاش لاشته باشم واقعا حرص میخورم. چون خوابش 180 درجه با خواب پسری فرق لاره و سیلم بیاد بیدار نمیشه، بی خوابی های شبانه خستم نمیکنه ولی این شرایط موجود واقعا از نطر روحی خستم میکنه. اینکه بعد از رسیدن به کارای پسرک تازه بیاد برم وسایل شام رو جمع و جور کنم و حتی یه صندلی رو سر جاش نمیزاره دیوونم میکنه. دیگه انقد تکرار کردم که طرف تو سینک نمونه و بچین تو ماشین خودم خجالت میکشم مجددا تکرار کنم حرفم رو. انزجار ااورترین چیز هم اینه که صدای فوتبال رو که ازش متنفرم میده بالا و همون اولش میخوابه و چون پسرک رو پانه هیچ رقمه نمی تونم اون صدا رو خفه کن. خسته ام خسته!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عشقبازی با کودکم

این روزها به شدت خوبم و از لحظه لحظه بودن با پسرکم لذت میبرم. وقتی فکر میکنم که چطور تونستم قبلا این همه در برابر موجودی که عاشقانه خواستمش تا بیاد مهمون دلم بشه و جونم رو براش میدم بی طاقت باشم خودمو نمی فهمم. راستش خودم فکر می کنم عدم مطالعه کافی برای کسب یه سری از آموزشهای بچه داری دلیلش باشه. حس کردم من دارم هون روند مادر قبلی و مادرم روند مادرقبلی رو پیش میره!! حرفای اطرافیان هم بی دلیل نبوده!! اینکه وقتی همسرم راجع بهمون میگه که شبا معمولا بیدارم و اذیت میشم و یا وقتی مادر و خواهرم صبحا میان دیدن پسرک و وقتی اصرار میکنم بمونید برای نهار میگن که از یه خانوم بچه دار نمیشه همچین انتظارایی داشت و محاله بمونن و یا وقتی به اصرار میگن که یه روز هماهنگ می کنیم همگی میاییم خونتو میتکونیم تو ناخودآگاه ذهنم  این تصور ایجاد میشه که پسرک چقد دست و پای منو بسته و من حتی یه آشپزی هم نمی تونم بکنم؟!!

از دستش ناراحت میشدم از دست یه موجود شیرین و بی نهایت دوست داشتنی  دو ماهه!!! فکرشم دردناکه برام

موضوع از جایی شروع شد که کاملا اتفاقی با سایتی آشنا شدم که مادرا راجع به مشکلاتی که تو رفتار بچه هاشون وجود داره درد و دل می کردن و به هم راهکار میدادن و من به عنوان یه خواننده خاموش وقتی از دور به قضیه نگاه میکردم می دیدم که به نظر من مشکل از رفتار مادرا بوده و گاها تو دلم به بعضی هاشون بد و بیراه میگفتم و فهمیدم خودم هم جزو کسایی هستم که شامل شنیدن این بد و بیراهها بودن.

همیشه مطالعم راجع به آموزش و پرورش کودک بوده تا بتونه از توانایی هاش بیشترین استفاده رو ببره. ولی این بار موضوع مطالعم رو عوض کردم و مشغول مطالعه در خصوص مشکلات رفتاری بچه ها و مادراها و خانواده ها هستم و بسیار از این اتفاق خرسندم!!!!

این روزها آرامم. وقتی پسرک بیدار است فقط و فقط با او بازی می کنم. کارها می ماند برای موقع خوابیدنش. حسابی انرژیش را تخلیه می کنم. و البته انرژی خودم را. وقتی با او بازی می کنم ابدا دلم نمیخواهد آن خمیازه را بکشد که یعنی لالا دارم. وقتی خمیازه شروع شود کمی بی قراری می کند در این مواقع کارهایی که خودش دوست دارد را برایش انجام میدهم و دیگه وقتی فاصله خمیازه ها کم میشه میره رو پام که لا لا کنه. همون لحظه هم که بی قرار و کلافه هستش و گاها گریه می کنه با عشق نگاش می کنم و با عشق آرومش می کنم و در کمال ناباوری سریع میخوابه!!

بچه ها خیلی خیلی ریز بین و دقیق هستن و حتی افکار بزرگترها رو هم میفهمن. قبلا حرص میخوردم که چرا نمی خوابی و تو دلم یه جورایی بد بین بودم بهش که چرا هم من رو و هم خودت رو اذیت می کنی. گاها بلند بهش می گفتم بخواب دیگههههه و اصلا برعکس میشد!! کودکی لجوج و بیقرار و عصبی که خواب هم دارد و گریه به راه میاندازد و چند ساعتی روی پا تاب میخورد و در بغل می چرخد و آخر سر وقتی قرار است در جایش بخوابد بیدار میشود و گریه و دوباره پروسه از اول. فکر کنم طفلکم حس آرامش نداشت و دوست داشت کسی کنارش باشد برای خواب تا امنیتش را تامین کند. الان فهمیدم کودک کوچک من دنیایی از آرامش و امنیت را میطلبد و دیگر چیزی نمیخواهد برای اینکه بخوابد!!! این حس آرامش هم فقط در برخورد با خود کودک خلاصه نمیشه و رفتار اطرافیانش به ویژه پدر و مادر با همدیگه هم بایستی مملو از عشق و به دور از مصاحبه کینه جویانه باشه.

شاید دلیل دیگر بیقراری های من این زمستان کوفتی شهر ما بود که ما رو حسابی خانه نشین کرد و الان که هوا ابری و آفتابی ترکیبی هستش و صدای گنجشگا حتی تو خونه هم می پیچه منو دیوونه می کنه. و اینکه چای سبز معجزه آساست و اثرش را وقتی یک روز نخورم میفهمم.

خلاصه تا پسرک بخوابه به خودم میرسم و کارای خونه و آشپزی و مطالعه و هر چی که دوست دارم رو انجام میدم و تازه چرت هم میزنم. اینه که حسابی با عشق ورزیدن به کودکم کلی وقت اضافه میاورم و وقتی پسرک بیدار می شود باید خودم متوجه بیداریش بشوم. بس که با آرامش بیدار میشه و برای خودش بازی بازی می کنه.

به نظرم خوبه که آدم از تجربه دیگران استفاده کنه ولی امروز دنیای اطلاعات به راهه و کوچکترین موضوعی رو می تونی گوگل کنی و کلی مطلب و مقاله علمی و حتی تجربه دیگران رو بخونی و خودت در برابر کاری که میخوای بکنی تصمیم بگیری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

زندگی رو دور تند

با اینکه شب رو خوب خوابیدم صبح به شدت خوابالوام. پسرک شبا خوب میخوابه. خصوصا اگه دیر بخوابه که وسط شب اصلا برای شیر بیدار نمیشه. داشتم یه مطلبی راجع به جدا کردن خواب بچه ها میخوندم که نوشته بود کم کم باید عادت بدین بچه ها شیر شبشون حذف شه تا جدایی براشون راحت شه. حالا من خودم نصفه شبی پسرک رو برای شیر بیدار می کنم. سوای اینکه می دونم پسری گشنه هستش و بخاطر خواب بیدار نمیشه خودم هم دلم برای بغل کردنش تنگ میشه. کرم درونم می لوله که بیدارش کنم!!!

صبح با هر مشقتی بود پسرک سرحال و سحر خیز رو خوابوندم هر چند خوابش تو روز از نوع خرگوشیه و سریع پا میشه. منم از همون چند دقیقه استفاد کردم و خوابیدم و این روند تا ساعت یازد پیش رفت!!! بعد بازی با پسرک تند تند تشکها رو جمع کردم و تعویض پوشک و شیر پسرک، جارو برقی رو روشن کردم که پسری با صداش مشغول میشه و بعدش یه نیمرو زدم که طبق معمول آخراش صدای فسقلی در اومد که خوابم میاد. تو این سن پسرک حتما باید به گریه هاش پاسخ داد و من هی یه لقمه میگرفتم می اومدم بالا سرش با دهن پر صدای عجیب غریب در میاووردم و آروم میشد و دوباره می رفتم و گریش شروع میشد. میز صبحانه همونطوری رها میشه و پسرک رو میخوابونم. رو پام میخوابه و موقع تکون دادنش مشغول خوندن مطالب تربیتی و آموزشی میشم که هر روز خودمو موظف کردم چند ساعتی بخونمشون.

میخوابه!!! همونطوری با بالشی که زیرشه رو مبل میمونه و میرم سراغ کارام. اول میزو جمع می کنم و بعد میرم سراغ مرغایی که همسری تمیز کرده و تو یخچاله. یکیشو برای شام آماده می کنم و وسط آشپزی میرم رو دور تند که بقیه کارا رو انجام بدم و لذت تمیزی خونه تکونده شده از بین نره. هویجای تو یخچال بهم چشمک میزنه که خردشون کنم برای فریزر. کار وقت گیریه بیخیالش میشم و میرم سراغ کارای مهمتر و احتمالا زحمت هویجا رو بدم به همسری. لباسای پسرک رو میشورم و وسطاش مرغ سرخ می کنم. ظرفا رو میچینم تو ماشین. لباسای خشک شده تا میشن و میرن تو کشوهای مرتب که از نگاه کردن بهشون کیف می کنم. ملحفه ها هم تو کشوی خودشون. چیز میزای ریز تو خونه رو جمع می کنم تا مرتب باشه. هی فکر میکنم که باید یه دوش بگیرم و هی میگم ممکنه پسرک بیدار بشه بزار بمونه برای بعد!! بلههههه پسر گلم بیدار شده و داره چهار چشمی به پنجره نگاه می کنه. جای مورد علاقش!!! شیرشو میدم و وسط شیر میخوابه. آروم میزارمش جاش و با خیال راحت میرم حموم. چون شیر خورده اگه بیدار هم بشه گریه نخواهد داشت. تنها دلیل گریش یا گرسنگیه یا خواب!!!!

در حموم رو باز میزارم و شامپوی کریستال رو میزنم که مو رو خیلی خوشگل می کنه و بوش رو موها می مونه. می دونم به موهام نمی خوره و باعث ریزشش میشه ولی خب هوس کردم!!!!! عاشق بوهای جدید شوینده ها هستم.

پسرک هنوز خوابه. وعده نهارو میزارم کنار و یه چایی سبز مشتی با کلوچه هایی که همسری خریده میخورم و لپ تاب رو میارم تا خاطره این روز زیبا رو بنویسم. پسری بیدار میشه!!! گفتم که خوابش خرگوشیه!!! وسط شیر یه کارایی می کنه زیاد که خیلی خوشحالم می کنه!!! یعنی حالش داره خوب میشه. بعد شستنش یه تشک میندازم جلو بخاری و میزارم باز بمونه تا با هم بازی کنیم که طبق معمول همه جا رو خیس می کنه!!!! لباساشو عوض می کنم و مشغول بازی میشیم. دو سه تا خمیازه که کشید میریم خواب. انرژیش خوب تخلیه شده و زود میخوابه و تا رو پاهامه منم مشغول آپ کردن اینجا میشم.

حالم خوبه خیلی و می دونم دلیلش تمیزی خونه هستش. به همین سادگی به همین خوشمزگی. کلا نمی دونم چرا حال من ربط مستقیمی به تمیزی خونه داره!!! تو کل چند سال زندگی مشترکمون هم هر وقت بحثمون شده دلیلش مربوط به تمیزی خونه بوده!!!!

اینه که تصمیم گرفتم خونم همیشه مرتب باشه و این بهانه خود گول زن رو که خونه بچه دار نامرتبه رو بزارم کنار. الحق همسری هم وقتی یادش باشه رعایت می کنه و که خب خیلی انگشت شماره ولی وقتی میبینم بدون اینکه بهش یگم کاری برام بکنه مثلا حموم رو تمیز کرده یا وسایلای پخش تو پذیرایی رو جمع کرده یا آشغالا رو برده بیرون بی نهایت مشعوف میشم. کلا ما اینیم دیگههههه همیچین انتظارات کوچیکی از همسری برای خوش بودنمون داریم و طلا و جواهر رو کلا میگیم علاقه بهش نداریمممم که خب به جاییمون بر نخوره.

الان میبینم که حسابی گرسنم شده. شام رو که آماده کردم. همسری برسه زودتر میخوریم که با خواب پسرک تداخل نداشته باشه. تو کل روز یه وعده رو با هم هستیم که اونم پسرک جدامون می کنه. تصمیم دارم وقتی بیداره بخوریم که با همدیگه باشیم. همسری هم که تا میرسه خونه مشغول بازی با شطرنج میشه و انگار نه انگار که یه نفر از صبح منتظره شب بشه تا یه بخش خوشگلی از زندگیش رو زندگی کنه. کلا این تیپیه و هر از گاهی میره تو فاز یه چیزی و باهاش مشغول میشه. فاز جدید این روزاش شطرنجههههه که ببینیم کی قراره ازش خارج بشه!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هی فکرای منفی نکن که جذب میشن!!

داشتم وسایلای پسرک رو جمع و جور میکردم که چشمم افتاد به شیشه قطره استامینوفن که تو روز واکسن دو ماهگیش خریدیم و استفاده کردیم. روشو خوندم دیدم نوشته از زمان باز شدن دربش یه ماه قابل استفاده هستش. تو دلم گفتم شاید به دردم بخوره و استفاده بشه. ای لال بشی مادر!!!!! نصفه شبی پسرک برای شیر بیدار نشد. اینجور وقتا از اون تیپ مادرایی نیستم که دل ای دل بزنم و بگیرم تخت بخوابم. بغلش کردم و نوازشش کردم تا بیدار شه و کمی شیر بخوره. اصلا خودم دلم براش تنگ میشه!!! همچین مادری هستیم ما!!! که دیدم ای وای من پسرک گرمه!!! تب سنج رو گذاشتم زیر بغلش و در کمال ناباوری دیدم عددش مثل فرفره میره بالا. هی تو دلم دعا میکردم واستااااا دیگه نرو بالا که نشد. در عرض یک دقیقه تبش زیادی رفت بالا از ترسم همسری رو بیدار کردم و فقط دلم میخواست باشه که ته دلم قرص شه.حتی اگه قراره کاری برام نکنه. الحق که بیدار موند و کمکم بود. لباساشو کم کردم و پوشکشو عوض کردم و با آب ولرم شستمش و دستمال خنک گذاشتم رو بدنش. کمی بهتر شد. ساعتو کوک کردم که یه ساعت بخوابیم و مجددا چک کنم. عین یه ساعتو بیدار بودم و کوچکترین حرکتهاش رو مانیتور میکردم. تبش هی بالا پایین میشد. همسری هم که نگران شد دیگه نرفت شرکت و ساعت 9 آماده شدیم رفتیم دکتر و بلهههههههههه

پسرکم سرماخورده. کوچولوی نازنینم.اولش غم عالم ریخت تو دلم. ولی بعدش مثل یک خانوم بالغ و کامل در نقش مادر خوشحال شدم که پسرک قبل بهار سرماخورده. چون بهار که بیاد پسرکو میبریم بیرون که برا خودش بچرخه. از زمان تولدش بخاطر سرمای وحشتناک بیرون نرفته بودیم جز خونه اطرافیان!! اینطوری خیالم تخته که تو هوای شاد بهاری یهووو سورپرایزمون نمی کنه و بدنش در برابر سرماخوردگی مقاوم میشه.

من اگه جای زنداداشم بودم دق مرگ میشدم که بچه نازنینش از روز تولدش درگیر چند نوع درمان بود و چندین بار رفت اتاق عمل. باید قوی باشم و از همه مهمتر جلوی پسرک وا ندم حتی تو دلم که می دونم پسرم کامل متوجه افکارم میشه.

خدایا همه کوچولوها رو در پناه خودت سلامت نگه دار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

حال و هوای آخر سال خانه ما

همیشه اسفند رو دوست داشتم. ماهی که همه مردم در تکاپو و تلاش برای خریدهای شب عید هستند و کوچکترین چیزی رو کم نمیزارن. همچین میافتن تو خیابونا که انگاری وقتی سال تحویل شه دنیا تموم شده و بعدش دیگه نمی تونن مایحتاجشون رو بخرن. ولی این روزا با کوچولوی نازنینی که داریم نتوستیم بریم تو شلوغی این خیابونا زندگی کنیم. حتی اگه شده خریدی نداشته باشیم بودن تو شوق جمعیت رو دوست دارم. هفته پیش همسری برای یه کاری مجبور شد تو یه روز بره رشت و تهران و برگرده خونه. فقط بخاطر سهل انگاری یه مامور پست!!!! می دونستم چه ساعتی میرسه. پسرک رو ترو تازه آماده کردم و لباس نوهای قهوه ای کرم رو پوشوندم. رنگی که خیلی به پدرش میاد و حالا پسرک توش مثل ماه شده. همسری که دیر کرد دلم آشوب شد. قبلا خیلی تلقین مثبت مبکردم ولی از زمانی که پسرک تو دلم لونه کرد همه افکار منفی میاد تو ذهنم. همینقدر بگم که گریه کردم. بالاخره رسید و گوشی رو سایلنت بود. خیلی خسته بود و تب داشت. خودش گفت از خستگیه ولی سرماخوردگی بدی گرفته بود. همه تلاشش رو کرد که به پسرک نزدیک نشه و همین قضیه نزدیک نشدن دردناکه. آدم دلش میترکه فسقلی رو بغل نکنه. تواثنای رسیدن به همسری کارهای خونه تکونی رو تموم کردم. من عاشق تمیزی هستم و وقتی اعصابم بهم بریزه دوست دارم خونه رو تمیز کنم تا آرامش پیدا کنم. موقع تمیز کردن خونه پسرک هی بیدار میشد و نمیذاشت به کارام برسم. کمی کلافم کرد ولی بعدش با خودم فکر کردم رسیدن به پسرک مهمتره و کار بمونه برای بعد . هر چند تصویری که از آشپزخونه بهم ریخته و پذیرایی نا مرتب جلو چشمم رژه میرفت واقعا رو مخ بود. بالاخره امواج مثبت به پسرک ساتع شد و به محض خوابیدنش مشغول کار میشدم و بالاخره تموم شد. آخرین مرحله خونه تکونی رو دوست دارم. موقعی که رومیزی های شسته شده رو پهن می کنم و گلا و وسایل تزیینی شسته شده رو خشک می کنم. نزدیک غروب یه خونه تمیز و یه شوهر رو به بهبود و یه پسر سیر از خواب و مشغول بازی واقعا به شعفم میاره. من عاشق زندگیم هستم و این عشق رو مدیون همسری و بعدش فرشته کوچولو هستم. این روزا که هوا بهتر شده صدای بازیه بچه ها از کوچه میاد تو خونه که من عاشقشم!!!! صدای ترقه های اسفند ماه هم که روز به روز بیشتر میشه و انگاری شمارش معکوسی برای رسیدن سال نو هستش. خدایا هزاران هزار بار ممنونم که امسال فرشته کوچولوم تو بغلمه.

امسال از حال و هوای اداره هم دور هستم. از بدو بدوهای آخر سال. از پاداش ها و پولای آخر سال که هی به گوش میرسید. از کادوهای عید شرکتا. از انواع و اقسام سر رسیدها که کل فک و فامیل و آشناها رو ساپورت میکردم. ولی این دوری رو دوست دارم. دوری ای که دلیلش نزدیکی به پسرم باشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو