ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

32ء

ساعت چهار و نه دقیقه صبحه و سرم به شدت سنگینه. پسرا جلو تی وی خوابشون برد و بعد جابجا کردنشون یه چایی زعفرونی توپ خوردیم و تی وی لالالند میداد که هیچکدوممون رو جذب نکرد. حمع کردیم رفتیم تو تخت بخوابیم که حس کردم واقعا دارم رها میشم از این حجم از آرامش و خواب راحت که صدای شازده اومد که وارد اتاق شد و پایین تخت خوابید. یه کم بعد صدای فسقلی اومد که فرمودن جیش دارن. تا رفت دسشویی دستوراتش شروع شد که آب میخوام فلان میخوام بیسار میخوام آخر سرم اومد پیش من و منم چوب خشک شدم که خوابش ببره. یواشکی ازش جدا شدم اومدم تو تخت خودمون بخوابم دیدم شازده نشسته رو تخت عین یه گربه داره اینور اونورو نگاه میکنه. حرف زدنش گل کرد مشغول شد یه دو ساعتی مشغول بودیم دیدم خوابش برد و خواب از سر و کله من پرید. اومدم تو تخت مشغول نوشتن امشب شم که یهوو بیدار شد و اومد باباشو بغل کرد حالا ببینم خوابش میبره یا نه...

ولی ولی ولی من مادر شاغل قبلی نبودم و تو کل شب آروم آروم بودم و حقیقت رو خیلی راحت پذیرفتم و تازه حس آرامش فوق العاده هم داشتم از این مادری کردن های نصفه شبی و همه رو مدیون تمرین بیست و یک روز عادت های امسالم بودم...

این روزا مشغول زبان هستم و هر از گاهی سرچ تو دانشگاهها

اینجور که بوش میاد حجم کارای اداره به طرز فجیعی داره زیاد میشه و باید یه فکری براش بکنم و وقتشه یکی از اهداف رفتاری امسالم رو تمرین کنم که تعارف نداشته باشم و واقعیت و توان خودمو راحت مطرح کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

31ء

و اما بالاخره مدارکی که میتونست ترجمه بشن رو جمع کردم. چقدر مدرک داشتم نمی دونم به درد میخورن یا نه ولی خب اونایی که مهم بودن رو دادم ترجمه. از شانس گلم دوتا پوزیشن خالی تو نروژ یافتم که میشه به من ربطش داد هههههههههه منتظرم مدارک برسه دستم اپلای کنم. این اولین تجربه اپلای من هست و خیلی خرسند خرسند رویا میبافم که فک کن یهوو بشه در حالی که می دونم راه درازی در پیشه. 

یکی از قشنگ ترین تجربه های این روزام اینه که وقتی پسرا میخوان با هم درگیر شن با هیجان صداشون می کنم میشینیم دور هم با حرکت انگشتا و دستامون داستان خیالی میگم که دست از سر هم بردارن امیدورام تکراری نشه براشون.

این روزام ترکیب قشنگی از آرامش و هیجانه و خیلی دوست داشتنی هستش برام. و بدون اغراق میگم نماز خوندن سر وقتم دلیل اصلی این همه قشنگی تو رزوهامه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

30ء

روز دوم رو مشغول جستجو بین تجربیات دیگران بودم و چه دنیای پر از اطلاعات هر چیزی هست این دوره زمونه. هفت ساعت تمام یک کله چشمم به مانیتور بود. بعد از خوردن اون حجم خوشمزه از پیازچه و هویج و ذرت ادویه دار کنار غذا با بچه ها پتو میندازیم کف سالن و هر کدوم مشغول کتاب خودمون میشیم. خوابشون که میبره با خودمون فک میکنم گاهی له له خواب میشم و یه دقیقه ساکت نمیشه خونه. کتابو میزارم کنار چشمامو میبندم خوابم نمیبره ولی ادامه میدم همین حجم از آرامش و سکوت خونه دونه دونه سلول های کله ام رو یه کش خوشایندی میاره و یهوو میبینم رسیدیم به مرحله نهایی تصمیممون و همسری داره تو تلفن نظرشو راجع به اسم پسر همکارم میگه صدای بارون میاد و همسری در بالکن رو باز میکنن و یه فرش قرمز تمیز رو میارن تو خونه. یه هوایی با عطر بارون میاد میخوره به صورتم و دارم به در بالکن فکر میکنم که چرا تا حالا طرح های سیمرغ روش رو ندیده بودم و ممکنه دیگه هیچ وقت نبینمش...

خیلی منگ با کله سنگین با صدای باز و بسته کردن در توسط فسقلی از رویام میام بیرون...

خوابم برده بود و خیلی چسبید خوابی که توش حس بویایی داشتم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو