ثبت لحظاتی از عمرم

۶ مطلب در اسفند ۱۴۰۱ ثبت شده است

شب سال نو!

صبح پاشیدم حلیم و بربری خوردیم! دو ظرف هم واسه دوتا از دوستامون بردیم و کیف کرده بودن!

بعدش جمع کردیم چهارتایی رفتیم استخر! برای پسرا جالب بود که منم میتونستم باهاشون وارد استخر شم. تا وقتی نا داشتن موندیم تو استخر. دو سال پیش پسرا رفتن کلاس شنا و بعدش کرونا شد و کلا رها شد. همسری میگفت نمیتونن شنا کنن خصوصا فسقلی. ولی امروز چیا دیدیم؟ آقا میرفت کلا تو صف بازی هایی که تو چهارمتری بود و قشنگ میپرید تو آب! قشنگ بلد بود! 

برگشتنی پسرا گرسنه بودن رفتیم نهار گرفتن و ما نخوردیم تو فکر ادامه حلیم بودیم! رسیدیم خونه حلیم زدیم. له بودممممم جالبه بچه ها هم حتی نا نداشتن با هم بحث کنن. خونه ساکت بود رو مبل دراز کشیدم و قشنگ خوابم برد. حس میکنم یه قرن بود که بعد از ظهر نخوابیده بودم. به ساعتی خوابیدم پاشدم رفتم شیرینی درست کردم. سابله رو اولین بار بود درست میکردم. ولی قطاب رو قبلا درست کرده بودم. وسطا سبزی پلو ماهی رو هم با همسری ردیف کردیم. سابله ها حاضر شد.شامو زدیم. خسته بودم اومدم بالا درازیدم و آشپزخونه رو همونجوری رها کردم. یه یه ربع بعد تودمو جمع کردم رفتم پایین یه پادکست انداختم و همزمان مشغول قطابها شدم. شیرینی ها که رفتن فر ماشینو خالی کردم و ظرفای ‌کثیفو چیدم و جمع و جور کردم تمیز و مرتب شد! 

شیرینی هم حاضر شد و همه رو چیدم تو ظرف و تمام!

امشب میخواستم بشینم واسه سال جدیدم برنامه بریزم فرصت نشد. 

فردا ظهر دانشگاه برا سال تحویل لحظه سال نو جشن داره! ما نمیریم چون من سرکارم. درسته از خونه کار میکنم ولی نمیتونم رها کنم پاشمبرم بیرون. یکی دو سافتی اطراف سال تحویل رو بد خانواده وقت می گذرونم.

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نزدیک سال نو

چندتا چیزو میخواستم بنویسم که اینجا داشته باشمشون!

اول اینکه مقاله ای که با اون سختی به ددلاین رسوندمش رو ایمیل زده بودم به استادم کامنتشو بگیرم که جواب نداد. رسیدیم به ددلاین بعدیش که شبش بهش زنگ زدم که گفت ایمیلمو اصلا نگرفته. مقاله رو ارسال کردم و باورش نشد که یه مقاله تپل اماده جلو دستشه! حتی گفت کامنتا رو هم خودش اعمال میکنه و یه شام مهمونم کرد برای تشکر! منم در جا گفتم بریم شام ولی مهمون من! خلاصه دیشب رفتیم یه رستورانی که چندتا غذای ایرانی داشت و استادم وقتی رسید گفت سلام و من اصلا هنگ بودم!!!! نزدیک سه ساله باهاش کار میکنم حتی یک کلمه فارسی با من حرف نزده بود! کلا انگار با یه ادم دیگه حرف میزدم. حتی شخصیت متفاوتی داشت وقتی فارسی حرف میزد. خیلی خیلی شب خوبی بود و چقدمممم از من و کارم هی تعریف کرد و خب کیه از تعریف بدش بیاد! از پروژه هاش پرسیدم که گفت پروزه شرکت استاپ شده به دلایلی که برای هردومون خوشایند نبود! حالا داشت از یه طریق دیگه میبرد جلو که ازش خواستم منم اپدیت کنه و با کمال میل قبول کرد. بعد شام هم پیشنهاد داد بریم یه جایی چایی بخوریم. معلوم بود نه فقط به ما خوش میگذره بلکه خودشم دوست داره با ما وقت بگذرونه.

بچه ها هم که از عصر رفته بودن تولد و خیالمون راحت بود ازشون. خیلی خیلی شب خوبی بود و موقع خداحافظی همسری به استادم گفت یکی از بهترین شبایی بود که از وقتی اومدیم اینجا داشته.

 

امروز اسپرینگ بریک بچه ها شروع شد. دو هفته تعطیلن. دوشنبه هم که عیده و ستم بود سرکار باشم. با مدیرم صحبت کردم چندتا مانیتور اوردم خونه که دوشنبه و سه شنبه بمونم خونه. بعد با خودم فک کردم حالا که اتاقم مجهز شده بیشتر بمونم خونه. از طرفی مرددم که میتونم از خونه با صدای بچه ها کار کنم یا نه! حالا این هفته رو بمونم بعد تصمیم بگیرم. خودم تو ذهنم بود دو روز از خونه کار کنم سه روز برم آفیس. ور منطقیم میگه کلشو بمون از خونه کار کن. امسال کمی سرم شلوغ میشه. چندتا برنامه رو باید خیز بردارم ببرم جلووو و اگه از خونه کار کنم بهشون میرسم ولی تو شرکت نمیشه واقعا! دو ساعت قشنگ وقتم برای رفت و امد به شرکت تلف میشه و برمیگردم دیگه نمیتونم برم پشت سیستم سراغ کار خودم.

دیگه اینکه یه دندون پزشک ایرانی پیدا کردم عکس دندون شازده رو دید و گفت دوشنبه تماس بگیر کلینیک وقت بگیر و همزمان بگو عکسای قبلیشو دکتر قبلی بفرسته بهم. همون دوشنبه بهم وقت داد. ظهر رفتیم و قبلش به شازده توضیح دادم قراره چطوری باشه و چشمم آب نمیخورد همکاری کنه. دکتر واقعاااااا عالی بود کارش و رفتارش و شازده ابدا تکون نخورد از جاش و هیچی هم نفهمید و جالبه دوتا دندونشو کشید!!!

یکسال بود درگیر دندون شازده بودم و فاکتورای وحشتناک بهم داده بودن و پیشنهاد بیهوشی کامل تو اتاق جراحی!!! خیلی ارزون و راحت دو یک جلسه حل شد.واقعا ممنونشممممم. چه ادمای با مهارتی داریممممم کلا ایمان اوردم به تخصص پزشکی ایرانی ها تو کانادا. سطحشون خیلی بالاتره!

چهارشنبه سوری هم انجمن ایرانیا همون جای پارسال گرفته بودن که رفتیم و هم به خودمون هم پسرا خیلی خوش گذشت و دکتر شازده رو هم اونجا دیدیم و خود شازده رفت جلو باهاشون صحبت کرد و فهمیدیم به به چه تجربه خوبی داشته که با دکترش هم کلام شده!

شازده به شدت عوض شده. خیلی بزرگ شده! خیلی حرفای منطقی میزنه وخیلی رفتاراش مثل ادم بزرگای با شخصیتی شده:)))))

دیگه اینکه مبلامون رسیدن و خیلی خیلی خوبن و خودم متعجب بودن تو کانادا همچین کیفیتی! که دیدم تولید مالزی هستند:)

امروز میخواستم برم یه کم وسایل هفت سین بخرم و چندتا ظرف آبی که یادم افتاد صبح وقت دندونپزشکی دارم و خیلییییی دوست داشتم نرم دندونپزشکیو! حالا مجبورم صبح برم دکتر از اونجا برم خرید. چندتا هم وسیله گرفته بود شیرینی درست کنم که اصلا وقت نشده نزدیکشون برم!

شب خوابیدنی فک کردم تا لنگه ظهر میخوابم صبح ساعت پنج و نیم با حس دسشویی بیدار شدم و خوابم پرید! دیدم همسری هم بیداره. خواب بد دیده بود. یه کم بعدم شازده بیدار شد رفت دسشویی. خوابش فک کنم پریده چون رفت پایین! چی خوردیم شب هممون جیش داشتیم😄

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

ماموریت با همکار

چند روز پیش همینطوری چشمی مواد کیک رو ریختم و توش پوست لیمو رنده کردم و نتیجه عالی شد! روز بعدش با آب پرتقال درست کردم و روز بعدش شکرشو کم کردم بعد پختن توش شهد زعفرون و گلاب ریختم محشررر شد. آشپزی این روزا هم روتین شده! هفته بعد بریک مارچ بچه ها شروع میشه و یه ایونت دنس دارن و امشب فسقلی گفت مامان میشه چهارشنبه بیایی دنسمو ببینی! آلارم گذاشتم اون ساعت مرخصی بگیرم برم مدرسه.

امروز یه ماموریت طولانی به یه شهر دیگه داشتم. تو راه فرصت خوبی بود کمی حرف بزنیم. ازش پرسیدم کامل متوجه میشی من چی میگم یا برات چالشه؟ گفت کامل متوجه میشم فقط خیلی آروم صحبت میکنی و کاش صدات کمی بلند تر بود! من نمیتونم تو جاهای عمومی بلند صحبت کنم.تو آفیس همه راحت صحبت میکنن ولی من همیشه آروم! خیلی بهم حس خوبی داد حرفش. اینم گفت که چندتا کلمه رو یه جور دیگه تلفظ میکنی! منظورش همون پرونانسیشن بود! اینو رفیقم که مدرس زبان هم هست گفته بود بهم که پرونانسیشن خیلی از گرامر مهمتره. گرامر غلط به کار ببری طرف میفمه چی میگی ولی با پرونانسیشن غلط طرف متوجه حرفت نمیشه! باید دقت کنم به این موضوع!

این همکارم دوماه بعد یه مرخصی نه ماهه میگیره که از کار فاصله بگیره و با بچش وقت بگذرونه. خانومشم مرخصی میگیره و با ونشون میرن مسافرت! میگفت نیاز دارم به این لیو که ببینم میخوام با زندگیم چیکار کنم! منی که از دور میبینمش میبینم زندگیش تو مسیره! واقعا چیکار میخواد بکنه! جالب تفکراتشون!

یه کمم راجع به کار و مابقی قضایا صحبت کردیم و چقدر خوشحال شدم که این فرصتو داشتم باهاش گپ بزنم در مورد یه سری چیزا. باعث شد بیشتر فکر کنم و یه تغییراتی تو مسیر کاریم بخوام بدم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

خانه تکانی!

شنبه صبح بود که به همسری گفتم بریم چندتا مبل امتحان کنیم که بتونم راحت انلاین بخرم. ایده ای نداشتم چطورین! پسرا که نیومدن باهامون. دوتایی رفتیم و فک کنم فقط سه تا استور رفتیم واسه مبل که دوتاش علنا هیچی نداشت! اون وسطا هزار تا کاری و خرد ریزی که باید میخریدیم رو هم گرفتیم. رفتم تو یه مغازه لیوان بخرم که یهوو یه پیرهن سفید با گلای سرخ آبی گنده چشممو گرفت پروش کردم و اولین بار همچین رنگی رو داشتم به عنوان لباس بیرونی میخریدم!! کم کم دارم از سیاه میکشم بیرون. هر چند که کمدمو باز کنم اکثر لباسا سیاه و کرم هستن! ناگفته نماند که کنارش دوتا لباس مشکی هم برداشتم که خیلی مناسب شرکت بودن! 

برگشتیم خونه نشستم مبل رو سفارش دادم از میفر یه کوچولو گرون شد ولی خب فک کردم من هیچ وقت مبل عوض نمیکنم بزار اونی که دوست دارمو بخرم. حتی صندلی تکیش رو نمیخواستم بردارم که همسری گفت ستشو کامل بگیر بعدا گیر نمیاری اگه دلت بخواد. تاریخ ارسال رو زده بود ۲۱ مارچ که همسری گفت میشه عید!!! من اصلا عید یادم نبود! یهوو چه حس قشنگی اومد سراغم. صبح پاشدیم و گفتن نداره که بربری تازه همسری پز خوردیم! چه میکنه همسری با خمیر جادوییش! یه بارم به خمیرش شکر بیشتر زد و شیرمال درست کرد و نگمممم چقدر جقدر از کیف کردن فسقلی کیف کردیم. چرا؟؟؟ چون شیرمال رو خیلی دوست داشت و تقریبا هر روز براش میگرفتیم و اولین بار بعد این همه مدت اینجا خورد و قشنگ چشاش برق زد و گفت اوووو این همونه(:

هیچی بعد صبونه زدم تو کار کابینتا و حسابی مرتبش کردم. یخچالم تمیز کردم. همسری هم کمدا و انباری رو مرتب کرد و تو اشپزخونه هم کمک من بود. وسطا نهارم درست کردم. اشپزخونه تموم شد نهار خوردیم. همسری خونه رو جارو زد من تی کشیدم. فرشایی که واسه هال ها خریده بودیم رو انداختیم قشنگ حس اسفند اومد سراغم.خصوصا که هوا هم آفتابی و ناز بود و حتی هیتر هم روشن نبود!

بعدشم رفت بالا کمد پسرا رو مرتب کنه که من از جام نتونستم تکون بخورم! دیگه علایم پیریه. یه اشپزخونه تمیز کردم افتادم!!!

چایی زدیم و فسقلی گفت بریم پارک. پاشدیم رفتیم کدبرو حسابی بازی کردن تا دم غروب. برگشتیم واسه نهار فرداشون سالاد ماکارونی درست کردم. فقط اندازه خودشون. از شانس چقدررر خوشمزه شد! همزمان هم تو مایکروفر سوپ پزیدم و خوشحال بودم ۱۵ دقیقه ای یه سوپ جا افتاده و خفن تحویل گرفتم. همسری هم شیرمال پزیده بودن. همه رو زدیم. نشستیم استداپ ببینیم که هبچ کدوم جذبمون نکرد. کلاه قرمزی ۹۷ رو دیدیم که خیلی حال داد و قشنگ واسه خودمون روزای عید رو تداعی کردیممممممم. بعدم تا صبح یه ضرب غش کردم!

صبح که پاشدم واقعا رفرش بودم چون شب زیاد خوابیدم. موهام کرلی کردم و لباس مشکی جدیدمو پوشیدم و تو افتاب ناز اومدم شرکت! تو راه هم فک کردم تو جلسه چیا میخوام بگم که همین باعث شد کیفیت حرف زدنم بالاتر باشه به نظرم نسبت به قبل! الانم نهار سالاد ماکارونی خفن رو میخورم چون شازده کالباس برد واسه نهارش!!!

 

اوووه یادم افتاد دیشب موقع سوپ درست کردن خورشت کرفس هم بار گذاشتم که امشب شام خوشمزه بخوریم! من عاشق کرفسممم

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

هفته تموم شد!

باورم نمیشه این هفته تموم شد! نوشتن مقاله، سابمیت کردن پی آر، تحویل دادن ده تا پروژه! آخیشششششش

یه چایی ریختم بخورم بعد برم خونه و به به ویکند!

دیروز یکی دو ساعت بیشتر موندم افیس و همسری زنگ زد گفت پدر همسایه بغلی مرحوم شده! رسیدم خونه دیگه نرفتم خونمون یه راست رفتیم دم درشون تسلیت که گفت چهلمه پدرمه امشب و بیایین تو! من خیلی شرمنده شدمممم که اصلا خبر نداشتم! رفتیم تو و همسری زنگ زد به چندنفری که میشناختن همسایمونو اطلاع دادن که بیان. جالبه همشون میدونستن و تازه برای اولین بار میخواستن بیان تسلیت!! عجبا

هیچی دیگه یه ساعتی نشستیم و اومدیم خونه با پسرا کمی حرف زدیم و یه راست تخت! 

خوشحالم هفته تموم شد و برم خونه اول باید جانانه خونه رو تمیز کنم که سگ میزنه گربه میرقصه!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

22February EE submit

که یادم بمونه دو هفته به شدت شلوغی داشتم و چند روز دیگه تموم میشه این هفته های شلوغ ولی امروز بزرگترینش که سابمیت پروفایل اکسپرس اینتری بود تموم شد. ظهر رفتیم مدیکال اگزم. من از شرکت زدم بیرون همسری هم بچه ها رو از مدرسه برداشت اومد. از همونجا گفتیم بریم یهو ایکس ری و آزمایش رو هم بدیم. ایکس ری وقت داد واسه هفته بعد آزمایش رو همونجا واک این کردیم تموم شد! به شدت گرسنم بود سه شیشه هم خون دادم داغون شدم. به مدیرم گفته بودم یه ساعته بر میگردم ولی شده بود سه ساعت. ماشین هم که بنزین نداشت! همسری و پسرا رفتن خونه من راهی شرکت شدم و رسیدم دیدم جلست و همونجوری با فشار پایین نشستم تو جلسه که خدا رو شکر آخراش بود. پریدم پیتزامو گرم کردم و همزمان یه قهوه درست کردم و با هم خوردم! نشستم یه کم کارمو بردم جلو و پنج و نیم زدم بیرون.

تو راه فک کردم رسیدم فقط با بچه ها بازی کنم. یه کم بازی کردیم و همسری گفت بریم واسه پروفایل عکس جدید بگیریم. راهی شدیم والمارت که بعد کلی تلاش واسه اینکه عکس درست بگیره از فسقلی گفت فایل دیجیتالشو نمیده! چندتا چیز میز خریدیم راهی لاندن دراگ شدیم. عکاسی موفقیت آمیز بود ولی واقعا خوب نشدن. دیگه همونا رو سابمیت کردم. یه دور هم پروفایلو با همسری چک کردیم و نهایت ساعت ۱۲ شب سابمیت کردیم تمام. ببینیم کی نتیجه میاد.

ویکند رو که کلا مشغول نوشتن مقاله و کارای پروفایل بودم. یه شب دوستم زنگ زد اومدن خونمون مهمونی. یه روزشم که نهار دعوت بودیم. عصر همون روز همسری بربری درست کرد و چقدر لذت بردیم. خصوصا پسرا. انقدر تعریف کردیم که دقیقا از اون روز همسری هر رکز خمیر درست کرده برای پیتزا یا نون! خلاصه فعلا خوش بحالمونه. دوشنبه هم فمیلی دی بود با بچه ها و دوستم و پسرش رفتیم موزه و سینما.

چه فیلمی؟ غارهای باستانی! که مستند بود و مورد علاقه فسقلی که عاشق سنگه! خودشون کیف کردن خصوصا که سه بعدی بود. من راستش وسطا یه چرت زدم انقدر که گرم و نرم بود محیط😄

مقاله رو هم دقیقا شبی که فرستادم بقیه نظراتشونو بدن ایمیل اکستندش اومد! 

بیشتر کارای دو هفته شلوغ انجام شدن و بیشتر کارای شرکت موندن که اوکیه و بکوب میشینم پاش فردا و پسفردا که تموم شن.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو