ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در مرداد ۱۴۰۱ ثبت شده است

21 آگست 2022

دقیقا از روزی که گفتم دفاعمو میندازم عقب دست به فایل تزم نزدم و کامنتای استادم رو بررسی نکردم. نشستم به جاش کمی با بچه هام و دوستام وقت گذروندم. کارای نظام مهندسی اینجا ر شروع کردم. چیزی که همسر عزیز از جان از روز اولی که رسیدیم داره روش کار میکنه و نمیدونم کی باید متوجه شه کار کردن رو یه چیزی یعنی یک قدم عملی براش بر داری وگرنه میخوام چیکار هزار تا دیتا برام جمع کنی و فقط حرف بزنی!! کلا همسر جان تو فاز تحقیق سیر میکنن و دست به عمل نیستن! بر عکس من که میخونم میبینم چیه شروع میکنم انجام میدم. نشون به اون نشون که دو شب پیش قبل مسواک فکر کردم چتری داشته باشم و قشنگ کشو رو باز کردم و چتریمو زدم و بعد مسواک کردم! کارای نظام همسری تمام شد مال من نیمه موند چون دانشگاهم تو ایران رفتن تعطیلات و معلوم نیست مهر میان کی میان اصلا اومدن همکاری میکنن نمی کنن بساطی داریم!

تو این مدت دو تا شرکت خفن رو دل به دریا زدم و اپلای کردم. گفتم بزار این ترس مسخرم بریزه و از هر دو اینترویو گرفتم. یکیش مرحبه اول اوکی شد قرار شد تخصصی رو هماهنگ کنن و یکیشونم هفته بعده. باید بشینم کمی بخونم. این وسط دوتا بد شانسی خفن آوردم. فسقل زد اسکرین لپ تاپو شکست. تعویضش زمانبره. اون یکی لپ تابم که استاد داده خیلی کنده اصلا قالمو باز میکنم دیوانم میکنه بره جلو. دو روز پیش رو از صبح که بچه ها رو میزاشتم کمپ میرفتم لب و تا عصر میموندم اونجا کار میکردم. چرا؟؟؟ چون مسیول آی تی دانشگاه جانمون عوض شدن و مسیول جدید نرم افزارها رو آپدیت نکرده از خونه کار کنم و باید پاشم برم لب! ولی خب کم نمیارم جای غر زدن میگم خدا رو شکر خونم نزدیک لبه!

ار دیروز نشستم رو کامنتای استادم و قشنگ حرص خوردم از کامنتش ولی هر چی بود طبق نظرش همه رو انجام دادم و هفته بعد بفرستم ببینم چی میگه. امروز دیگه لپ تاه حرصمو دراورد به جوری که میخواستم یه جدید و خفنشو سفارش بدم باز سیطون رو لعن کردم احساسی تصمیم نگیرم شونصد سال طول میکشه به لپ تاپ جدید رو راه انداخت ایششششششش.

هفته پیشم که گوشی خواستم بگیرم قشنگ از درد اینکه وقت ندارم بشینم از اول همه چیمو انتقال بدم به گوشی جدید و باهاش ور برم و وقتم تلف شه به تعویق انداختممممممم. 

صبح زنگ زدم به مامانم و حسابی دلتنگ بود و البته مثل همیشه دایما میگفت کی میایین؟ داره یکسال میشه و ما اصلا حواسمون به تاریخ نبود که واقعا داره یکسال میشه و خیلی خیلی زود گذشت! میگفتن برای ما مثل یه قرن گذشته! الانم که به همسری گفتم پاشو با پسرا برو بیرون من تمرکز کنم این فصل نتیجه گیری رو تموم کنم! رفتن پارک و قشنگ تو نیم ساعت جمع شد! چطوری؟ لپ تاپ قبلیمو وصل کردم تلوبزیون و تو مانیتور تی وی کار کردم! یعنی قشنگ دارم با اعمال شاقه کارامو پیش میبرم. الانم بشینم دو سه تا استاندارد مربوط یه این کارها رو بخونم. امیدوارم بتونم از یکیشون آفر بگیرم. هر دوشون خوبن و عالی و برام فرقی نداره کدوم بشه فقط یشه و خیالم از کار راحت بشه و بدونم کجام و طیق اون بشینم دنبال خونه بگردم!

امیدوارم بتونم بیشتر بنویسمممممم از روزام و روزانه نویسی کنم! آها امروز ترازوم رسید از آمازون و دیگه میتونم راحت روند وزنمو ببینمو خوبیش اینه از ایناست که درصد چربی و ماهیچه و استخوان بدن رو هم نشون میده! قشنگ حس چاقی دارم ولی به هر میگم هر هر میخنده! خود که میفهمم اون تو موها چه خبره:)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

وقتی برنامه عوض میشه

خب در حالی که رو دور تند داشتم کارای تز رو انجام میدادم و همه چی آماده دفاع بود و سرم خلوت شد یه نگاهی به فایل پی آر بندازم و دیدمممم ای وای من! من تنها کاری که الان نباید بکنم دفاع و فارغ التحصیلی هست! یک روز فقط طول کشید چطوری به استادم بگم میخوام دفاعمو عقب بندازم! بالاخره گفتم بهش و خیلی خوشحال شد! چرا نشه؟! و من چقدر خوش شانس یودم که تو اون روزا یباقیمانده تا دفاع خواستم برنامه های پی آر رو ببرم جلو! وگرنه ممکن بود کلی از برنامه هامون عقب بیافتیم!

خب از اونجایی که همه چی من پ|آماده هستش برای دفاع و این روزا استاد هم رفتن بریک یه حس زندگی و آرامش عجیبی اومده سراغم. عصرا که بدون استثنا چهارتایی میزنیم بیرون. دیگه با دوستام نمیرم و همین لحظات چهارتایی رفتنمون جزو با کیفیت ترین ساعتای روزمونه. شبا هم بعد شام و قبل خواب یه بازی من درآوردی رو میکنیم و مشغول میشیم.

دیشب جایی دعوت بودیم که بخاطر اینکه دو نفر تو جمع ایرانی نبودن مجبور بودیم فقط انگلیسی بحرفیم و من اصلا فکرشو نمیکردم میشه بع انگلیسی رفیق داشت و باهاش بحث کرد و گپ کرد و حتی جوک گفت و قاه قاه خندید بدون اینکه حواست باشه داری به انگلیسی حرف میزنی! راستش مدتیه خوابام هم انگلیسی شدن! 

چقدر کیفیت مهمونی دیشبمون خوب بود با چه آدمای جدیدی آشنا شدیم اونجا که نایس بودن. شب موقع خواب با همسری در مورد دوستای دیگمون هم حرف زدیم. بهم حمع ایکسمون اصلا با مقایسه با جمع امشب نبود. بهش گفتم دوستای متفاوتی برای فازهای مختلفی داریم. قرار نیست وقتی با گروه ایکس جمع میشیم تو یه ارزشی یه چیزی از جمع یاد بگیری فقط فان داشته باش و بگو و بخند. نباید چیزی که جمع طلب نمیکنه رو به زور تو حلقوم جمع کنیم یا ازش انتظار داشته باشیم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

اتمام تز نویسی

خب دیروز ظهر فایل تزمو پی دی اف کردم ارسال کردم کمیته نظر بده و برای ۱۲ سپتامبر هم دفاع اگه ادای اضافی در نیارن و خلاص!

این مدت واقعا سرم شلوغ بود و همه روزهام دقیقا کپی هم بودن. فقط غروبا یه سر میرفتم بیرون تا دم ساحل یه هوایی به سرم بخوره!

هم کار پروژه بود. هم نوشتن تزم بود هم ارایه ها و جلسات بود که خیلی زمان میبردن! 

دیروز هم جمع شدیم خونه تهمینه اینا و هر کی یه چی درست کرد که تهمینه اذیت نشه و واقعا باید بگم خیلی خیلی خوب جریان مهمونی رو پیش بردن و یکی از بهترین شبای زندگیم بود و چقدرررررر رفرش شدم و حال کردم.

استادم هم ازم خواست بعد فارغ التحصیلی باهاش کار کنم و فعلا تا دسامبر قبول کردم قرارداد ببنده بینم بعدش چی پیش میاد. از طرفی دیروز مجدد پیشنهاد کار رو به پروژه دیگه ای رو داد با یه شرکت امریکایی که در لحظه جوابم منفی بود ولی گفتم چند روز بهش فکر کنم و قبل دفاعم هم بهش نه نگم. نتیجه این بود که دوست دارم ببینم جزییات پروژه چیه و قبولش کنم. هر فرصت جدیدی تو کشور جدید که باعث شه کانکشنات زیاد شن غنیمته. از طرفی پروژه هایی که براش مدل میکنم اولش انرژی خیل خیلی زیادی میبره ولی بعدش که مدل دستته راحت کارو پیش میبرس و به نطرم حتی میصرفه. حالا بعدن باهاش بحرفم ببینم قراردادش چطوریه و دستمو برای کار خودم نبنده که هم کار خودمو داشته باشم هم رو پروژه اون کار کنم.

برای عصر هم با بچه ها برنامه جوجه کباب گداشتیم و برای اولین بار بیرون آتیش روشن کنیم!

 

 

 

یه قانون نانوشته ای تو خونمون جاری شده که جمعه یه غذای خاص درست کنم تو خونه. که یه حس همیشگی تو خاطره بچه ها بابت شروع ویکندها بمونه. ایجاد این جور جوها همشون سرمایه گداری هایی ما برای نوجوونی بچه ها میتونه باشه! این هفته کباب کوبیده درست کردم داخل فر. دستورشو از پیچ یه آقایی تو ایسنتا برداشتم و طعم و ظاهر کاملا شبیه کوبیده های رستورانای ایران شد. شازده که فرداش از خواب بیدار شده بود یهوو گفت مامان غدای دیشبت فوق العاده بود و من رو ابرا بودم از زبونش اینو شنیدم. چون خیلی به عدا اهمیتی نمیده.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو