من فکر کنم هورمونای بهم ریخته خانومها دلیلی میتونه باشه بر تمامی حوادث تاریخ بشریت! وقتی می خواستم اینجا رو اپدیت کنم تو یه حال دیگه ای بودم خیلی دگرگون و داغون! ولی فرصت نشد بیام و بنویسم. الان که به سفارش همسری ماکارونی رو بار گذاشتم و یه دمنوش برای خودم ردیف کردم نشستم بنویسم و پر از شور زندگی هستم! همین قدر متضاد!

خب استاد منم یه مدت میخوان مرخصی برن و ازم خواستم استراکچر تز رو ارایه بدم و در نبودشون نوشتن رو شروع کنم! همین ارایه موکول شد به سوپوایزری کمیتی و یهوو دو نفر از دو جای مختلف سر دراوردن که کو سوپروایزم بشن. هر دو پیشنهاد استادم بودن و منم استقبال کردم. کلا دوست دارم با ادمای مختلف کار کنم و نتورکمو قوی کنم. یکیشون که کلا در ارتباط با صنعت تو تخصص منه و می تونه برام خوب باشه خیلییییی

یه برنامه مرتب و هفنگی بزارم میتونم نوشتن تز رو هم منسجم ببرم جلو. باید هر هفته از مرکز تصحیح رایکینگ دانشگاه وقت بگیرم واسه فرستادن فایلام. اینجوری هر هفته مجبورم یه قایل جدید براشون داشته باشم. نوشتم که یادم بمونه!

خب همون روزی که حالم داغون بود همسری فرمودن نمون خونه و برو سر یه کاری! همون شب خودشون واسم اپلای کردن و تاریخ مصاحبه هم اوکی شد و هزار تا هم کار سر من ریخت!

درسی که استادم ارایش داده بود افتاد گردن من و دوستم. البته که پرداختی داره ولی خب بالاخره کار میبره. برای یه درس دیگه هم تی ای هستم و امروز کل روزم فقط برای تصحیح برگه های اون درس گدشت! تو خونه که اصلا نمی خواستم بمونم پاشدم رفتم کتابخوته و جه محیط خوب و دنجی داشت. رو یکی از مبلا تو افتاب لم دادم و تا برگشتن بچه ها از مدرسه مشغول بودم. بعدم رفتم دنبالشون و واسه نهار هم بادمجون سرخ کردم و بعد قرنی چقدر غذا بهم چسبید.

همسری هم که مشغولن و فعلا که از نظر درامد جلوتر از برنامه ریزی اشون پیش میرن و این یعنی حالشون زیادی خوبه.

با بچه ها هم حسابی کار می کنم که تو مدرسه مشکلی نباشه و یه یهونه ای میشه با هم وقت بگذرونیم. امروز با شازده حدود دو ساعت مشغول ریاضی بودیم و برام جالب بود اصلا خسته نشد و قشنگ همه تمریناشو انجام داد.

سه شنیه هم جلسه کمیتم هست با دو تا سوپروابزر جدیدم. یه فاندی هم بهم اضافه کردن که خیلی حال داد و یه رقمی هم بعد کمیته اضافه میشه. خدا رو شکر که بعد مالی ماجرامون داره خوب پیش میره.

یکی از کسایی که باهاشون ارتباط دارم رو میخوام از زندگیم حذف کنم. هی من کمرنگ میشم هی اون پر رنگ تر ظاهر میشه. ادم بدی نیست به هیچ وجه ولی خب من راحت نیستم باهاشون و حس بد و منفی زیاد میگیرم ازشون. ببینیم چی پیش میاد خیلی خیلی حسش بده و هر بار باهاش مجبور میشم حرف بزنم یه حس مضحرفی میاد سراغم مثل خودفروشی یا همچین چیزی. امیدوارم زودتر حل شه این یه مورد!