ثبت لحظاتی از عمرم

۱۲ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

یازده از چند؟

خوب امروز رسما همه پروژه ها رو سابمیت کردم و همه چیه این ترم تموم شد. سخت نبود و خیلی زود گذشت. برای ترم بعد میخوام فقط یه کورس بردارم چون تی ای هم هستم ممکنه نرسم خصوصا که ممکنه ترم بعد جابجایی هم داشته باشم.

مامانم از دیروز چند بار زنگ زدن برا احوالپرسی و آخر سر امروز گفتن حتما بیایین و واقعا ندیدن بچه ها اذیتم می کنه. منم بهشون گفتم ساعت چهار میاییم و چند ساعت میشینیم تا قبل ساعت نه بتونیم برگردیم بابت محدودیت تردد کرونا. یه ماهی بود نرفته بودیم خونشون.

نشستم پروژه رو نوشتم و تموم شد و خیلی سرسری یه نگاه بهش انداختم و با اینکه ددلاینش فردا بود سابمیتش کردم و دقیقا از زمان ارسال حس کردم باید بیشتر روی ویرایشش وقت میزاشتم. عجله کردم چون اگه به مامان یه ساعتی رو بگم باید دقیقا همون ساعت اونجا حاضر باشم وگرنه انقدر پشت سر هم زنگ میزنن که من اصلا استرس می گیرم بی خودکی. نوشتم تا تجربه بشه برام برام چیزی که مایه گذاشتی نزار مرحله آخر بابت عجله خراب بشه. این بود که بعد رسیدنم نشستم یه بار متن رو کنترل کردم و دو سه تا غلط املایی و دو سه تا هم گرامری داشت و یه جا هم رفرنس یادم رقته بود. مجدد ایمیل کردم به استادم و خواهش کردم قبلی رو نادیده بگیره.

و اما رسیدیم خونه مامان، برادرمینا هم اومدن به عشق دیدن بچه ها ولی برادرزاده هام نیومده بودن. یه کم بعد مامان گفتن برم دنبالشون بیارمشون. من و همسری با هم راهی شدیم و سر راه رفتم برای فسقلی هم یه شلوار راحتی خریدم چون به هوای یه ساعت نشستن رفته بدیم و فسقلی با جین راحت نبود. برا جایزه خودمم رفتم یه خط چشم ماژیکی خریدم که دقیقا همون رو روزای اول ازدواج خریده بودم و خیلی حس قشنگی داشت و یه رژ.

بعدشم تا شام حاضر شه نشستیم موهای مامان رو کوتاه کردیم که نرن آرایشگاه و بعدشم رنگ واسشون گذاشتیم و شبم فقط به خنده و حرف و شادی گذشت و همزمان چک کردن ایمیل!!!!

آخر شبم چون ساعت نه رو گذشته بود نمی دونستیم چیکار کنیم و نهایت ماشینو گذاشتیم موند خونه مامانینا و با اسنپ برگشتیم. یه دوش گرفتم نشستم فایلو ویرایش کردم و فرستادم استادم. از فردا هم باید یه برنامه بچینم و مفاله ها رو حسابی بخونم تا به قولی که به استادم دادم عمل کنم و قبل شروع ترم موضوع تز رو بزارم رو میز استاد جانانم.

خدایا میشه ویزامو زودتر ردیف کنی لطفا؟؟؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

ده از چند؟

خوبم آرومم بهترم البته بعد از سه روز متوالی در پایین ترین حالت مد سینوسیم! چه خوبه چند نفرو دارم که تو شرایط خودم هستن و راحت میتونم مسائلمو باهاشون مطرح کنم. هر چند که راهکاری هم نباشه همینکه گوشی هست که میشنوه و عمیقا درک میکنه چی میگم عالیه. یادمه شبی که داغون بودم شروع کردم با دوستم حرف زدم با اینکه چیزایی میگفت که باب میلم نبود ولی همینکه یه نفر از بیرون گود به دغدغه ام نگاه کرد و حقیقت رو گفت کلی اروم شدم. بعدشم یه ماکارونی مشت درست کردم با سالاد شیرازی و ارامشمو با مرتب کردن خونه تو خونه پخش کردم.

با هر صدای ایمیل میپرم رو گوشی. شازده میگه منتظر چی هستی؟ میگم ویزا و بهش میگم دعا کن زودتر بیاد خسته شدم! خیلی شیک میگه مامان جونی باید صبر داشته باشی و هیچی دیگه دو روزه داریم صبر تمرین میکنیم! 

این روزا خوبیم آرومیم یه وقتایی به روزای رفتن فک میکنم و کارایی که باید روزای اخر حتما انجامشون بدم. بد نیست یه چک لیست بزارم هر بار به ذهنم میان بنویسم یه سریهاشون خیلی مهمن! تنها چیزی که یه کوچولو اذیتم میکنه همکارمه که الان دقیقا چهار ماهه اموزش دیده و کار رو عملی دادم انجام هم میده ولی دیگه واقعا رو مخمه واسه هر چیزی سوال میپرسه. بابا فک کن نیستم یه کم تحلیل کن یه کم بسنج چندتا چیزو چک کن و تصمیم بگیر. حالا ببینم میتونم تا رفتنم رو این بعدشم کار کنم که تمرین کنه. چون این ماهیت کار منه نهایت تصمیم گیرنده انجام کار خودشه و خوبه اینم تمرین کنه.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نه از چند؟

من خیلی دوست دارم مناسبتای تولد و این جور چیزا رو برا طرف هایلایت کنم و بگم خیلی برام مهمی. از وقتی بچه ها رو داریم هم همیشه تلاش کردم ببینن این بهوونه ها رو برای شادی کردن. تولد شازده بود و از اول ماه داشت میشمرد به روز تولدش برسه. دیگه بزرگ شدن و نمیشه یه جوری حواسشو پرت کرد تا سورپرایزش کنیم. دیگه شب تولدشم خوابیدنی تاکید کرد که الان زود بخوابم فردا بهترین روز زندگیمه. منم که سرم شلوغ بود نتونستم برم خرید وسایلایی که خونه رو تزیین کنم براش همسرمم این روزا سرش شلوغ. گفتم این که دیگه می دونه و سوپرایز نمیشه بی خیال شم. صبح زود پا شد و قیافه که این چه وضعشه چرا خونه تزیین نشده چرا منو سورپرایز نکردین هههه پشت بندشم تلفن و تلفن و تبریک تولد شازده. هیچی باباییشو فرستایم رفت وسایل بخره خودشم رفت اتاق مثلا نفهمه چندتا هم کادو خریدیم که مثلا کادو زیاد بگیره خوش به حالش بشه. کادوهاشم همون چیزایی که این روزای اخیر چشمشو گرفته بود خریدیم و یکیشیم دادیم فسقلی بهش بده. خاله جونشم اومد طبق معمول پر از کادو و حسابی خوش خوشان بچه ها شد. کیک خوردیم فشفشه بازی کردیم الکی رقصیدیم و عصر شد و افتادم به جون پروژه لامصب یه تیکشو نمی تونستم حل کنم و باقی حل هم وابسته به اون یه تیکه بود و دو روز وقتمو گرفت و همین الان پیدا کردم چی به چیه و خوشحال که تا شب تمومش کنم و فردا هم بدم همسری کشیدنی هاش رو بکشن دستشون تند تره و اون یکی پروژه رو جمع کنم.

خب خب خب در راستای کار کردن رو خودم که از فضای مجازی کمی فاصله بگیرم که هم وقتمو نگیره و هم استرس نگیرم بابت عقب موندم ویزام، کتاب دارن هاردی رو گذاشتم دم دستم و هر بار وسوسه میشم گوشی بگیرم دستم بجاش کتابو بر میارم و چند صفحه ای می خونم و چون محتواش انگیزشی هست سریع برمیگردم رو کارم. دیروزم که کلا گوشیم موند تو داشبرد ماشین و با خودم نیاوردمش. 

باید بعد از موفقیتم یه جایزه برای خودم بگیرم.

این روزا وقتی شب میشه میخوام بخوابم واقع خسته ام و اصلا نمی فهمم کی خوابم برده. درس خوندن و انجام پروزه اصلا برام سخت نیست و اصلا تا الان حتی یکبار هم به ذهنم نمیومده بگم اه اه خستم کرد و به جورایی انگاری اصلا مهم هم نیست برام. شاید چون هدفم یه چیز دیگست و این تنها راه رسیدن بهشه و به اون هدفه تمرکز کردم سختیاش اصلا به چشمم نمیان و نتیجه هم خوب میگیرم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هشت از چند؟

از صبح کارامو لیست کردم و دونه دونه انجام دادم یعنی همه رو ها حتی دوش گرفتن وکرم زدن به کف پا!! وقتی رو کاغذ میاد آدم ذهنش آرومه و دقیقا می دونه میخواد چیکار کنه!

الانم نشستم رو پروژه دینامیک تا یه جایی ببرمش جلو. دوشنبه ها انگار وقت اضاقه زندگی منه. اونور اول هفتس و شب ما که میشه تازه اول هفته اونا شروع میشه. واسه همین همیشه دوشنبه ها تا غروب بازدهیم بالاست میگم تا صبح اول هفته شده فلان کارو تموم کنم.

امروز تو اداره اتاق یه هوا و نور خاصی داشت از همون حسا که همیشه دوست دارم. حجم کار اداره زیاد بود و تا 1 طول کشید تموم بشه انقدر فضای اتاق دلنشین بود که تا دو و نیم نشستم و کار کردم و بعدش جمع کردم و خیلی رو دور کند و با آرامش وسایلا رو جمع کردم و آروم رانندگی کردم و تو ماشین آهنگ زند وکیلی گوش دادم و چقدم دلگیر بود. ماشین انداختم حیاط و روشم مرتب کشیدم که شیشه هاش یخ زنه.

کلا امروز آروم بودم رسیدم دیدم بوی قورمه سبزی میاد و همسری داره جارو میزنه و خونه رو دسته گل کرده.

بعد غذا یه کم با شازده پیانو تمرین کردیم و تیک اونم تو لیستم زدم. عصرم تا دوش بگیرم یه دمنوش زنجبیل دارچین  زعفرون دم کردم و با عسل خوردم. اون وسطا نرمش امروزم انجام دادم و آها کرم پا رو هم زدم و تیک خوردن. نشستم چند صفحه کتابمم خوندم و  از پنج و نیم دینامیک رو شروع کردم الان که اول هقته شده باز حواسم رفت پی ویزای لعنتی دیگه یه جوری شده همسری هم پرسید نیومدددددد

برا اینکه حواسم پرت شه اومدم دو کلوم اینجا بنویسم و تمرکز کنم برم پی بقیه پروژه. می خوام هر شب یه ساعت رو اون یکی پروژه وقت بزارم اینجوری اونم جلو میره و ایشاله هر دو رو با هم جمع می کنم و سابمیت و تمام.

فردا تولد شازده هست و اصلا یادش نمیره از اول آذر داره روزها رو میشماره. فردا من و همسری هر دو خونه ایم و اگه بشه می تونیم صبح قبل بیدار شدن از خواب  بساط سورپزایز رو فراهم کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفت از چند

خب من پرزنتم رو انجام دادم و نتیجه خوب بود یعنی باید بگم عالی بود. بعد تموم شدن ارائه ها از استاد وقت خواستم که باهاش یه مشورتی در مورد تزم داشته باشم. ایشون جایی کار میکنن که من توش سابقه دارم و سابقه من براش خیلی جذاب بود و به کم حرف زدیم دیدم خودش اصلا تز رو بوسید گذاشت کنار و ازم رزومه خواست براش بفرستم و برای هفته بعد گفتن مجدد باهاشون جلسه داشته باشم.

از همین راه دور انرژی مثبت آدم هاش رو میبینم و از همین دور تو جمع چهارنفره کلاس آدمی هم دیدم که همین الان بخاطر همین جور آدما دارم فرار می کنم!!!  صبحپا شدم دیدم هم کلاسیم تو واتساپ پیام داده و بابت ارایه عالیم تبریک گفته.مهربووون

خلاصه که شب هم بساط حلیم رو بار گذاشتم روز قبلش مامانمی کفت خیلی وقته هوس حلیم کردن و خیلی زیاد شد!! من که صبح ساعت شش خوابیدم و همسری که از سر کار رسیدن باقی کارهای حلیم رو ردیف کردن و جمع کردیم بردیم خونه مامانو به برادرمینا هم گفتیم اومدن سر راه بربری تازه هم خریدیم. حلیم رو که خوردیم من اصلا نمی تونستم چشامو باز نگه دارم کلی هم تصمیم گرفته بودم امروز به کارام برسم که نوشتنی ها رو تموم کنم نمونه واسه روزای آخر. بدجوری هم سر درد داشتم ظهر برگشتیم خونه و یه دوشکرفتم یه چایی خوردم نشستم با همسری حرف زدن و بعدشم شامبار کذاشتمو بازم حالم خوب نبود و سردرد دیوونم کرد. بچه ها رفتن اتاف باز کردن من وهمسری هم آهنگتار انداختیم و نشستیم به کتاب خوندن و تصمیم کرفتم صبح بشینم سر کارم. سر کار دو تا کار مهم و اصلی رو انجام دادم و ایمیلا رو هم فرستادم و به کم نشستم سر پروژه دینامیک ببینم سخت نیست که!! سخت نیستا ولی انقدر فصلای درهم برهم سوال داده که یه کم حوصلم نکشید. عصرم خوب پیش نرفت ولی خب الان شروع کردم دو سه تا ویدواوی درس رونگاه کنم تا سرعت حل مسالم بره بالا.

امروز نمی دونم چم شده بود همش تو ذهنم بود یه وبفرم بزنم بکم بابا ترم بعدی شروع شد زود باشین دیگه ولی فعلا طاقت آوردم و تا این کارام تموم شن فعلا صبر می کنم و سرم خلوت شد ولی وبفرم رو می زنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شش از چند؟

دیروز هر کاری کردم نتونستم بشینم پای کار یعنی حتی سریال هم نشستم نگاه کردم!! شبم نمی دونم چی شده بود که هم کمر هم پا درد داشتم یه پتو کشیدم دراز کشیدم رو مبل کنار رادیات و مشغول کتاب خوندن شدم. به زور پاشدم مسواک زدیم ظرفا رو چیدم ماشین و رفتیم لالا.پرده رو دادم بالا نور چراغ خیابون بیافته رو تخت و کتاب بخونم. گوشی رو هم گداشتم رو 6 صبح و تو سالن که حتما زنگ خورد بیدار شم.

صبح زود کارمو شروع کردم و وقتی هوا روشن شد دلم خواست بخوابم اصلا از اینکه این فرصتو دارم تو خونه و تو تختم باشم دوست داشتم بخوابم وگرنه که خوابمم همچین زیاد نبود. بیدار شدم ساعت 10 بود. صبحونه خوردم یه کم کار کردم بچه ها بیدار شدن و تصمیم گرفتم برم خونه مامان تا عصر اونجا تمرکز کنم و تموم کنم. قشنگ استرس رو گرفتم که دیر شروع کردم و حجم کار زیاده. اونجا هم موفقیت آمیز نبود و مامان کلی کار داشتن و منم کمک کردم و حتی کیک هم پختیم!!!

رسیدم خونه دو ساعتی کار کردم بعدم آخرین جلسه کلاسم شروع شد و استادش قرار شد فردا پروژمونو بهمون بده! یه کم خودمو جمع و جور کردم که تا ساعت دو شب امشب کار می کنم فردا هم چهارشنبست و میرم سرکار تو اتاق تنهام می تونم تمرکز کنم پنج شنبه رو هم دارم. پس بی خودی بهونه نگیر سنبلش کنی و خوب از آب درش بیار!

به همین زودی ترم تموم شد!!!

نتایج تا اینجا عالی بوده

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پنج از چند؟

یادمه چند سال پیش تو تصوراتم این بود که کارمو عوض کردم و از خونه کار میکنم. از اونجاییکه به شدت به تصویر سازی هم اعتقاد دارم هم علاقه دارم خودمو تصور می کردم که صبح ها پامیشم قهوه رو ردیف می کنم و تا آماده بشه روتینهای صبح رو انجام میدم میشینم روبروی پنجره پشت لپ تابم و از بوی قهوه مست میشم و میشینم پای کارم. آدمی نیستم که زیاد اهل یا تلفن حرف زدن باشم و تصور می کردم که تو کار جدیدم همیشه کارامو با ایمیلم ردیف می کنم. اصلا من آدم؟ ههههه دوست دارم خونه بشینم حرف هم نزنم ههههه

امروز که قهوه رو آماده کردم مسواک زدم جلوی آینه به خودم رسیدم نشستم پشت میز دقیقا جلوی پنجره و همزمان که کار میکردم کارای اداره رو هم با ایمیل جلو میبردم یهوو یاد اون تصویرم افتادم! یادآوری اینکه امرز من رویای دیروزم بوده خیلی هیجان انگیر بود و به موتیو اساسی شد.

و اما در راستای فضای مجازی که واقعا اسیرم کرده بود و وقتمو می کشت تصمیم گرفتم هر بار میخوام دست به گوشی بزنم کتابو باز کنم و چند صفحه کتاب بخونم یا پیانو شازده رو روشن کنم چند خط با هم تمرین کنیم یا حتی با بچه ها بازی کنم. چند دقیقه بعدش کارهام بهم یادآوری میشن و میریم سراغ کارام. خیلی خوبه اگه بتونم ادامه بدم. هم به کارهام میرسم هم کتاب میخونم هم برا بچه ها فانه.

پروژه ها هم خوب پیش میرن و استاد جان هم پابه پام دارن میان و خدا رو شکر روابط حسنه هستش. اگه بتونم اینم حل کنم خوب میشه مثل چی از استاد حساب میبرم ههههه حالا خوبه طفلک تا حالا کاری بهم نداشته و همیشه ساپورتم کرده شایدم بخاطر همین خوبی هاشه که هی نگرانم سوتی ندم.

دیگه سایتم چک نمی کنم اصلا دادین دادین ندادینم چه بهتر دیرتر میرم شاید دردسرهای کرونا کمتر بشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهار از چند؟

دقیقا تو لحظه ای که کار و بار پروژه رو جمع شده فرض کردم از استاد جان ایمیلی دریافت کردم که با یکی از اساتید در مورد پروژم صحبت کردن و ایشون هم ضمن تعریف از من که چه دانشجویی هستم تو کلاسشان نظر نهاییشون رو گذاشتن بعد از اینکه من پروژمو پرزنت کردن بگن و استاد جان هم تاکید که این پروژت حیاتیه و حسابی براس وقت بزار و بفرست بهت فیدبک بدم. هیچی دیگه از نظر خودم جمع شده بود منتها شروع کردم چند تا مقاله دیگه ریوو کردم که یه کم نتایج تحلیلی رو بیشتر کنم. از استادم تشکر کردم که پیگیر کارامه و پشت بندش ایمیلی فرستاد که مثل همیشه منو مثل چی تحریک می کنه که بشینم سرکار!!! ساعا یک و نیم شب بود و میخوستم ادامه بدم کارو که دو تا از هم دانشگاهی ها بینشون یه سئ تفاهم پیش اومده بود و نمی دونم در من چه دیده بودن که من شدم ریش سفیدشون و نصف شبی بساط داشتم. اونم تموم شد و گرفتم خوابیدم. فرداشم تا پاشیم صبونه بخوریم دیدم مجبورم یه فایل کد بفرستم به یکی ازاستادام و رو لپ تاپم کد نداشتم و با همسری راهی اداره شدیم که دوتایی سه سوت فایلو بکشیم بفرستیم که وسط کار همسایه زنگ زده که بچه ها اومدن حیاط و در قفل شده و نمی تونن برن تو و خونه ما هم نمیان! میگن مامان گفته خونه غریبه ها نرین. هیچی برگشتیم بچه ها رو جابجا کردیم و تا کارامو بکنم تقریبا هیچ وقتی رو این پروژه کذایی نذاشتم و خدا رو شاکرم که فایل اون یکی پروژه هنوز به دستم نرسیده!

کلاس صفه شب هم که به فان و پرسش و پاسخ گدشت و ساعت 5 بود گرفتم خوابیدم و یازده بیدار شدم دیدم چه برفی باریده!!! قبل کلاسم ایمیل تی ای رو گرفتم و خوشحال شدم.

الان که ساعت 7 شده فقط دو ساعتی رو پروژم کار کردم و بعدش یه جلسه دارم و بعدش میخوام سینا ببینم و شبم موقع خواب پرزنتم رو تمرین می کنم!!

فردا شیفتمه و کار خاصی ندارم و تو اداره فایل اون یکی پروژه رو باید ران کنم خروجیاشو بگیرم که بشینم اسلایددای اونم آماده کنم.

ترم تموم شد و من همچنان منتظرم!!!!

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سه از چند؟

خب اسلایدها تمام شد بی استرس بی فشار. با همسرم صحبت میکردیم که رفت سمتی که همیشه منو آروم میکنه. جملش جادو کرد برام. زندگیمون قشنگه لحظه به لحظش عین خوشبختیه انقدر عجله برا رسیدن نکن از مسیر لذت ببر هر چی که هست. منم انگار کل استرسهام شسته شد و رفت!

صبح بیدار شدم و شیفت کاریم بود. نیمرو زدم و همه رو لقمه کردم سرکار بخورم. تو اتاقم تنهام و مشکلی نیست. باورم نمیشد شیشه ماشین یخ زده بود! همسری تمیزش کردن و در رو هم باز کردن و بستن. عاشق این حرکتشم که میتونه صبح اصلا از تخت نیاد پایین ولی میاد حیاط در رو باز و بسته میکنه. تو این خونه ریموت نداریم! 

اول که فایل یه استادی رو اماده کردم. ایمیل زدم اعتراض کنم به نمره تکالیفم برام کار تراشید! نمره میانترمم گرفتم و خودم فک میکردم کامل بشم ولی ۲۲ از ۲۵ شدم. بعدشم نشستم پای کارای اداره. قبل شروع کار خودم یه بریک دادم و پریدم تو فضای مجازی که واقعا رفتنت با خودته و برگشتت با خدا! شکر خدا شارژ گوشیم پنج درصد بود و خاموش شد و منم نشستم پای کارم. فسقلی پای تلفن سفارش بستنی داد. اونم سر راه خریدم. تا خونه رو مرتب کنیم و شازده مشقشو بنویسه نهار همسری هم اماده شد. خوردیم و نشستم کمی کار کردم و همسری هم موهای پسرا رو کوتاه کرد. عصر کمی گپ زدیم. چندتا تلفن و ایمیل داشتم اونا ردیف کردم. شام خوردیم. یه ساعتم کار کردم و نشستیم بعد قرنی یه فیلم ببینیم. آخرین بار تو قرنطینه قبلی که فروردین بود فیلم دیده بودیم. البته شبی یکی!!! هر فیلمی انداختیم یه جوری نشد با بچه ها ببینیم. یا خشن بود یا ترسناک بود بی خیالش شدیم. همسری یه مستند پزشکی دیدن منم تا جمع و جور کنم و مسواک پسرا رو بزنم مستند هم تموم شد و اومدیم لالا.

دوست جانم فایل یه کتاب فرستاده میخوام از امشب بخونم خیلی وقته کتاب فارسی نخوندم خودمو مجبور کرده بودم کتابا رو انگلیسی بخونم و الان شروع کردم به خوندش حس میکنم با سرعت خیلی بالایی میخونم!

هنوز خبری از ویزا نیست! دوستام اکثرا تعیین تکلیف شدن بلیطاشونم گرفتن! خوبه به کسی نگفتیم یه گروه هم کلاسی میدونه یه برادرم یه همکارم همینا برام کافین که اگه منم یادم رفت منتظرم اونا یاداوری کنن. اووووف

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

دو از چند

با اینکه ساعتو گذاشتم که ۷ بیدار شم گرفتم خوابیدم تا همسری رسیدن. نشستم پشت میز تو آشپزخونه کارمو شروع کردم همسری صبحانه اماده کردن همزمان با کارم صبحانه خوردم. بعد رفتن خرید و دوست داشتم خودم کنار مشقای شازده باشم. بعد از مشقش درسش شروع شد که برا اولین بار خودم همراهیش کردم و بعد کلاسش مشقاشم تموم کردیم و عکس گرفتیم همسری فرستاد. خیلی خوب بود که درساش تا بعد از ظهر و شب نموند. تفاوت کار خانم و آقا همینه!!!!

امروز ساعت تلویزیون دیدنشون رو محدود کردم به دو تا یه ساعت. یه بار صبح و یه بار بعد از ظهر. برنامه ریخته بودم که امروز هشت ساعت کار کنم و تا سه شنبه اولین مقاله رو ببندم. نشد که نشد. فقط تونستم ساختار کلی چیزی که نیخوام بنویسم رو در بیارم و بعدم دیدم ددلاین ارائش سوم دسامبره و بهتره بجای نوشتن مقاله بشینم پای درست کردن اسلایدا و اینگونه بود که مهر تایید بر تنبلیم زدم. اون یکی پروژه هم فقط یه جاشگنگه که که به استاد درخواست میتینگ دادم فعلا جواب نداده حالا پنج شنبه شب باهاش کلاس دارم نهایت همون روز میپرسم. پروژه درس بعدیم که هنوز تعریف نکرده استادش و احتمالا فردا شب سر کلاس تعریف کنه. به نفعمه تا فردا شب قبل کلاس این یکی قال اسلایدا رو بکنم و خلاص!

شازده چند روز بود درخواست آش داده بود و از ذهنش بیرون نمیومد منم اصلا آش پز خوبی نیستم هر چی بود عصر همسری رفتن سبزی آش و اینا خریدن درست کردیم و بعد از دقیقا یکسال رفتیم خونه مامان همسرجان. دو هفته پیش تو امتحانا باهاشون صحبت میکردم حس کردم فک میکنن مشکلی دارم باهاشون که نمیرم. رفتیم و اونم تمام شد. بچه ها اونجا خوابشون برد و ما بی ماشین رفته بودیم. در نتیجه با همسری اومدیم خونه تا مسواک بزنن و برگردن پیش بجه ها و منم موندم اینجا خونه خودمون. از مزایای نزدیک بودن خونه به عزیزان همین بس!

روزی هزار بار هم ایمیل چک میکنم و دیگه واقعا دلزده شدم از جواب نگرفتن.

امروز فهمیدم ۲۵ روز دیگه شب یلداست و من هنوز ایرانم هههههه

قول میدم تو گزارش فردا بگم اسلایدا تمام شدن و میخوام پروژمو شروع کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو