ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

مچاله شدم

دیروز،عصر با پسرا رفتیم پارک. تو سنی هستن که میتونم ازشون فاصله بگیرم ولی از دور حتما رصدشون میکنم. 

سه تا بچه دارن با هم حرف میزنن. یکیش شازده منه. یکیشون یه دختر چند سال بزرگتر از نیما ولی،فوق العاده با حجاب. شازده سرشو انداخت پایین .سرخ شد .هر چی نیرو داشتم گذاشتم رو پاهام دویدم سمتشون

ماجرا رو پرسیدم از دختر خانم فوق العاده با حجاب

گفت پسرت فحشمون میده!

حرف بد میزنه بهمون!

از راحت دروغ حرف زدن یه بچه شاخ درمیارم اونم انقدر مسلط،بدون تته پته

و قلبم مچاله شد که شازده من پرسید مامان فحش یعنی چی؟

مچاله شدم از،اینکه بهش یاد ندادم چکار کنه در این مواقع؟

مچاله شدم از،سرخ شدنش از سرشو پایین انداختنش!!!!

شب با باباش تلفنی حرف میزد 

گفت بابا دوستم تو پارک به من میگفت پر رو بیشووور

بمیرم برای دلپاکیت که هنوزم میگی دوستت هست.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

در ادامه پست 33

مدتها بود ننوشتم آخرین مطلبم درخصوص اقدام برای،اپلای بود. تجربه،خوبی بود خیلی خوب

فهمیدم بیاد بپری و وارد استخر بشی تا بفهمی میتوانی یا نه؟از دور نگاه کردن دور از،واقعیت است. قبلا فکر میکردم اپلای،گرفتن سخت است دکترا خواندن آن هم در خارجه شق القمر است و کمتر از،یکماه چند مصاحبه و پذیرش داشتم و مسیر کلا عوض شد.

در این سن فهمیده ام که نباید روزهای ارزشمندم را در دانشگاه تلف،کنم که زودتر بروم...

من متفاوت از،افرادی هستم که الان دانشگاه علاقه انهاست 

تصمیم بر این شد تلاش،کنیم با هم برویم. چهارتایی و بالی،بیابیم برای،انجام هر آنچه در ذهن داریم 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نگاه از عقب

در راستای زبان خوندن این روزها تصمیم گرفتم کتابخونه رو امتحان کنم. آخرین باری که تو کتابخونه درس خوندم برمیگرده به قبل کنکور سال 81 و حالا رفتم کتابخونه برای خوندن آیلتس با یک مدرک لیسانس و فوق لیسانس فنی، با یک درآمد شخصی، با یک ماشین، با یک خونه، با یک همسر خوب و هر آنچه در سال 81 برایش،رفتم کتابخانه یا حداقل فک میکردم اگر بروم کتابخانه به این ها میرسم. 

حالا دوباره کتابخانه ام کنار دختران خوشتیپ بدون روسری با لباس های زیبا مناسب مهمانی و با صورت های میک آپ شده و رژهای فوق العاده خوشرنگ 

آمده اند من بشوند

و

من آمده ام که فرار کنم از هر آنچه بندم کرده به این جغرافیا


فلش بک خوبی بود

کاش فلش اهد هم داشتم و میشد همانوقتا این وقتهایم را ببینم.

همه تلاشم را کردم امیر را بگذارم جای الان خودم تا ببیند خودش را پونزده سال بعد در جایی که الان من ایستاده ام و خوشحالم موفق شدم سهمی از عمه بودنم را برایش تقدیم کنم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو