ثبت لحظاتی از عمرم

۵ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

۱۶ اکتبر

یه روزایی هم مثل  امروز حسابی افتاب میشه و نوید یه روز پر انرزی رو میده. با دل درد وحشتناک از خواب بیدار میشم و امیدوارم تختو کثیف نکرده نباشم میپرم دسششویی و بلههه و به خودم میگم امروز میمونم تو تخت و ههیچ جا نمیرم. میرم پایین یه دمنوش ردیف کنم و با خودم میگم تا اماده بشه بزار ساندویچ نهار بچه ها رو هم درست کنم. همزمان تا اون ردیف شه با خودم میگم بزار یه املت هم برای همسری ردیف کنم. تا اون ردیف شه نونا رو گرم میکنم و برای بچه ها توشو شکلات میمالم برای خودم پنیر و کره و گردو. میشینم با دمنوشم  بخورمش که عشقا  مییان و صبونه میخورن و خیلی زود اماده میشن. چرا چون افتاب و میخوان با اسکوتر برن . مراسم بوس مالی بابا رو انجام میدن و با حال خوب رفتیم مدرسه و من تو برگشت اصلا گرمم شد. یه قهوه ردیف کردم نشستم تو سالن افتاب بیافته روم. لپ تاپ تو بغل و پاها رو میز بریم کار کنیم... امروز گزارش نویسی میکنم. اگه هوا ظهر هم اینجوری بمونه بچه ها رو برمیدارم میرم وسط شهر یه کم درخت کریسمس ببینیم همه جا پر از تزیینات کریسمسه و با همسری هم هماهنک می کنم با هم بریم شام بزنیم و برگردیم خونه. به شرطی که تا ظهر کارامو تموم کنم. بدووو دخترررررر

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

14 اکتبر

دیشب دم خواب دیدم ایمیل جدید دارم و استاد جان قشنگ کار تراشیدن. انگشتتش رو فرو کرده رو بیس مدلم که پارسال تمومش کرده بودیم و همه چی بر پایه اون بیس بوده. خدا سایتو از سرم کم نکنه پسر خوب. چه کاریه اخه با من میکنی ههههه

 

شب با لپ تاپ رفتم تو تخت و یه بیست دقیقه ریو کردم چی به چی بوده و نتیجه نشون داد فردا رو کلا باید کار کنم. صبح پاشدم و یه ساندویچ سریع ردیف کردم خوردم یکی هم واسه کولم گرفتم سیب و توت و یه فلاکس چایی و لپ تاپ و راهی افیسم شدم و ریز ریز بارون مستم کرد اینجا نمی دونم بالاخره برای من عادی خواهد شد یا نه. نشستم افیس و صبح روز یکشنبه هستس و فقط من تو ساختمونم. برم بشینم کارو ببرم جلو و از این ارامش لذت ببرم. گوشیمم نیاوردم که مجبور نشم هی چکش کنم. چقدر ساکته اینجا به به

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

ششم نوامبر

خب من یه کیبرد مجازی دانلود کردم که راحت تایپ کنم چون اینجا استیکر فارسی نیافتم برای کیبرد لپ تاپ. امیدوارم بیشتر بتونم بنویسم و حس این روزام رو برای همیشه ثبت کنم.

روتین خوبی برای روزامون درست کردیم. همسری صبح ها هفت میرن سرکار. من و پسرا هشت بیدار میشیم و صبحانه ردیف میکنیم و همزمان اونا حسابی حرف میزنن. لانچ باکسشون رو پر میکنم. و معمولا همون صبح یه چیزی ردیفرمیکنم ساندویچ میکنم برای تایم نهارشون. چون برمیگردن حتما خونه غذا میخورن. منم باهاشون راهی میشم و بعد مدرسه میرم افیسم میشینم کار میکنم تا حدود ساعت یک و نیم. برمیگردم خونه نهارو ردیف میکنم و دو و  ربع میرم دنبال پسرا. تا نهار بخورن و جمع و جور کنیم همسری هم میرسن. یه قهوه و کیک میزنیم. حرف میزنیم. میریم بیرون میدویم و بچه ها میشینن پای تی وی. برمیگردیم با هم شام ردیف میکنیم. بعد وقت کتاب خونی بچه هاست. دیگه از این تایم به بعد اسکرین ها همه خاموش. حدود نه میرن لالاو من و همسری میشینیم پای کارای خودمون . 

اینجا هر روز بارونی هست بای دیفالت مگه اینکه قبلش یه نوتیفیکیشن افتابی بیاد رو گوشی. دیگه عادت کردیم به چطوری لباس پوشیدن که چتر نداشته باشیم.

مدرسه پسرا یکی از چیزایی هست که برام عجیب و جدید بود. هر لحظه موردی باشه معلم ایمیل میزنه به مادر و اکثرا این ایمیلها مثبت هستند. مثلا شازده داره یکی از بهترین روزاشو پیش میبره چون با انرزی داره میرقصه. دیشب به همسری میگم خوشبحالشون مدرسشون چه امکاناتی داره. سوای امکانات چه معلمایی. دیروز کیف فسقلی دست من بود و خودش زودتر دوید بره کلاس غیبت نخوره. من پشت در کلاس منتظر بودم فسقلی برسه پشت میزش که کیفشو بدم. معلمش منو نمیدید و از بیرون میدیدم چطوری داشت با دونه دونه بچه ها حال میکرد. خیلی عالی بود اون رفتارها.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اول نوامبر

حدود یکماه گذشت و به نظرم یه کم زیادی رو روال افتادیم و کلا فعلا فیلمون یاد هندوستون نکرده. بچه ها مرتب میرن مدرسه و تقرییا عر دو هفته یه لانگ ویکند دارن. همسری مرتب میرن سرکار و منم لیست انجام کارام یکی یکی تیک میخورن. 

چند روز بود حال و هوای هالوین بود اینجا و دیروز عصر که با بچه ها و دوستم از ساحل بر میگشتیم کلی بچه دیدیم که با هم میرفتن دم خونه ها و شکلات میگرفتن. ‍‍بسرا هم رفتن لباسای هالوینیشون رو بوشیدن و قاطی بچه ها رفتن. منم تو خونه بودم و چند نفری در زدن برا شکلات که شکلات دادم بهشون و رفتن. شب برای اولین بار رفتم مهمونی ای که فقط ایرانی ها توش نبودن. تجربه خیلی خوبی بود و جو مهمونی رو دوست داشتم. خیلی دوست دارم چند تا دوست این مدلکی واسه دورهمی و مهمونی که کانادایی باشن بیدا کنم.

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

23 اکتبر

به شدت احتیاج دارم که مثل روزای شلوغ تو ایران که چند تا ددلاین داشتم و از اینجا برای جزییات نویسی برنامم کمک گرفتم بشم و این روزا رو بگذرونم خصوصا دو هفته پیش رو

اولین جلسه رسمیم با استادم چهارشنبه بود که شیک کلید نداشتم بیام تو خونه و خودم درخواست داده بودم جلساتمون آنلاین باشه. جلسه رو انداختم جمعه و کلی کار رو سرم هوار شد! چند تا ددلاین مهم دارم. دیروز حسابی نشستم پاش و حدود ساعت سه و نیم با همسری رفتیم یه سر دانشگاه واسه فستیوال غذاهای بین المللی که استراحتی کرده باشیم. کار پرمیت همسر یکی از بچه ها ردیف شده بود و برای شب میخواست دور هم جمع شیم اولش گفتم نه و کلی اصرار کرد که استراحت میشه برات و اینا. رسیدم خونه بکوب کار کردم و بیشتر رو کارای همسری وقت گذاشتم تا خودم و نزدیک رفتم پریدم دوش گرفتم شسوار اساسی کشیدم و راهی شدیم.

خوب بود خوش گذشت این دوستامون جزو اونایی هستن که میشه واسه خالی کردن همه فشارها روشون حساب باز کنی! چقدم خندیدم دیشب و برگشتنی تو راه سکوت محض بود با همسری لاو ترکان گویان برگشتیم خونه و تا صبح لالا.

صبح دیرتر بیدار شدم و یه آهنگ گذاشتم خونه رو جمع و جور کردم. بساط الویه ردیف کردم و با فسقلی صبحانه زدیم و تمرین ریدینگ کردیم و تو برگش براش ثبت کردم. همسری پای جلسش بودو شازده هم مشغول بازی.

تا جمع و جور کنیم همسری رفتن سر کار و پسرا رفتن بالا تی وی ببینن و منم و کارم. بریم جلو ببینم چی کار میکنم امروز رو. شروع کارم 12.09 ظهر و میپرم رو ادیت مقالم که اصلی ترین کارمه.

12.45  تا الان رو مقاله بودم. یه نرم افزار مجبور شدم بزنم نصب شه. تا نصب شه برم الویه رو ردیف کنم بزارم یخچال خنک شه و برگردم ادامه کار

1.21 رفتم نهارو ردیف کردم نهار بچه ها رو دادم خودم گرسنه نبودم میوه خوردم و برگشتم سر کار بریم ادامه بدیم

2.21 تا الان فقط رو مقاله بودم و سخت ترین کامنت استاد رو حلش کردم و خودش به نظرم کار بزرگی بود. دارم صداقت به خرج میدم تو نوشتن و قشنگ معلومه چقدر نمیتونم مستمر بشینم پای کار! پاشم برم یه چایی ردیف کنم و یه کم تو خونه راه برم برگردم ادامه کار. اگه خوب پیش برم جایزم اینه عصر برم تو مسیر کدبرو کمی بدووم!

2.31 یه دمنوش ردیف کردم و بریم ادامه کار

3.06 همچنان مشغول کار بودم و رفتم دمنوش ریختم و توش عسل ریختم بزنیم. همسری همچنان سر کارن و من و پسرا تو اتاق کار منیم چون اینجا از همه جا گرمتره. برم دمنوش بزنیم و یه کم با پسرا بحرفیم رفرش شم برگردم ادامه بدم کارو

3.48 یه ساندویچ الویه خوردم دمنوش خوردم کمی وبلاگ خوندم و الان شروع می کنم ادامه کارو

4.27 دیگه دارم پا میشم از پشت میز برم کمی بدووم شاید ذهنم باز شه رسیدم به یه جای کمر شکن مقاله باید چند تا مقاله دیگه ریوو کنم

6.45  رفتم دویدم رسیدم به ساحل یه کم اونجا استراحت کردم برگشتنی بازم دویدم از کنار درخت پشت خونه یه سیب برداشتم رسیدم دم خونه یه خانم ایرانی و پسر کوچولوش رو دیدم که گفتن اینورا قراره خونه بگیرن و نقشه خونه ها رو نمی دونن چطوریه. تعارف زدن بیان خونه ما رو ببین اومدن و پسرش نشست با فسقل ما بازی منم قهوه دم کردم میز چیدم نشستیم کمی گپ زدیم و یه ساعتی نشست و راستش انتظار نداشتم این همه بشینه:) بعدش پریدم دوش گرفتم شام که داریم یه سوپ هم ردیف کردم و یه کم کدو حلوایی گذاشتم بپزه که صبحونه برا بچه ها پنکیک درست کنم باهاش. نشستم پای کار و میرم که شروع کنم

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو