ثبت لحظاتی از عمرم

۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

خوب پیش نمیره

از وقتی که تصمیم گرفته آروم و متین باشه همه چی به شدت خوب پیش میره همه چی سر جاشه و دقیقا دیروز مصادف با 29 فروردین 95 شازدش کلا از پوشک جدا شد و شبا رو هم بدون پوشک می خوابه. این یعنی یه موفقیت بزرگ براش. و دقیقا وقتی قهمید می تونه موفق بشه که بی خیالش بشه و یه روند عادی تو زندگی هر بچه رو خیلی بزرگش نکنه!!!

این روزا هورماناش قاطن ولی اون مهربونه و هنوز صبوره و پای قولش مونده فقط ظهر موقع خواب شازده یه کوچولو زیر قولش زد!!! شاید چون می خواست به همسرش ثایت کنه که شازده رو خوب میشناسه و الان وقت خوابشه و همسرش گفته بود که خوابش نمیاد بزار بره!!!!!!!! و یه موردم عصرش که شازدش کلا بد اخلاق بود و خونه رو گذاشته بود رو سرش و برای هر چیز الکی ای گریه میکرد و در حد صدم ثانیه مادرش رو عصبانی کرد!!! البته بهتره اینطوری بیان بشه که تونست کنترل مادرشو دستش بگیره ولی مادر سریع خودشو جمع کرد و به خودش گفت آروم باش مسلط باش نزار تو رو کنترل کنه و تماممممم شد.

همه چی در ذهن ناخودآگاه آدمها معجزه ایجاد می کنهههه و هر داده ای که به ذهن وارد میشه حتی اگر اون داده فقط تلقین مثبت یا منفی در ذهن فرد باشه باعث ایجاد روابط جدید در نرون های مغز و تغییر الگوریتم آنها میشه. پس بهتره این تغییر در روند رو به بهبود قرار بگیرهههه. تلاشمون رو بکنیم و هیپنوتیزم مانند به خودمون آرامش رو تزریق کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

خوابی که بیدارت کنه

مدتیه ته دلم فسقلی رو بی نهایت دوست دارم آدم نمی تونه ترازو بزاره و اندازه بگیره دقیقا کدوم بچه رو بیشتر دوست داره!! بچه بچه هست و پاره تن شاید بخاطر کوچولو و موش بودنشهههه هی می چلونمش و سرکار دایم چشمم به عکسشه و دلم براش تنگ میشه.

دیشب خوابی دیدم که توش فسقلی رو از دست دادم!!! خیلی بد بود خیلییییییییییییییییییییی خودم عمدا نجاتش ندادم یه جوری انگاری تسخیر شده بودمو قشنگ حس میکردم چیزی جلومو گرفته و یه نیروی شیطانیههه از ته دلم اعوذ بالله من الشیطان رجیم رو فریاد میزدم و یه نیروی نامریی اطرافم میخواست گسیخته بشه و منو رها کنه ولی نمیشد انگار زور فریادم کم بود و وقت گذشت و فسقلی رو از دست دادم!!!!!!!!!!!!!

تا خود صبح تو خواب گریه کردم و همسری خونه نبود که بیدارم کنه. تو خوابم خاطراتی که با فسقلی گذروندم رو مرور میکردم و ته دلم یه کوه غم بود از نداشتنش و بدترینش یاداوری خاطراتی بود که به دلیل بی حوصلگیم از فسقلی رنجیده بودم.

یهوو از خواب پریدم و از ته دلم خدا رو شکر کردم که خواب بود. پاشدم به فسقلی سر زدم که خواب بود و چند دقیقه به صورت ماهش خیره شدم و رفتم نماز خوندم و مجدد خوابیدم.

دلم برای چسبوندش به سینم تنگ شدههههه 5 دقیقه مونده تا برم سمت خونهههههه

فسقلی تو راهم که بیام بخورمت لطفا وقتی میرسم خواب نباش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

فیلم بینی

از سریال شهرزاد خوشم میاد انتخاب موضوع و از همه مهمتر لوکیشن ها و انتخاب دیالوگها و بازیگران واقعا توانا کار شده. از منی که کلا حوصله سریال به ویژه از نوع ایرانیش رو ندارم واقعا بعیده. از بازی شهاب حسینی و ترانه علیدوستی خوشم میاد.

پریشب که کارای روزمره و بازی با بچه ها تموم شده بود و تو کانالا بالا پایین میکردم دیدم داره درباره الی میده و بازیگرای اصلیش ترانه و شهاب هستن. خیلی سال پیش دیده بودمش و خوشم میومد از فیلم. ترانه رو یادم بود ولی اصلن یادم نبود شهاب هم تو فیلم بوده. نشستم پاش و با وجود تبلیغاتهای طولانی مکرر بین فیلم طاقت آوردم و کانالو عوض نکردم و تا ساعت یک و نیم شب فیلم رو دیدم. وقتی تبلیغ شروع میشد صداشو قطع میکردم و میپریدم آشپزخونه ظرفا رو میچیدم تو ماشین یا میز رو دستمال میکشیدم و ظرفا رو جابجا میکردم یا اسباب بازی های بچه رو جمع و جور میکردم. کمی انگاری از حس و حال فیلم فاصله میگرفتم و اینش خوب نبود. چیه لحظه حساس فیلم قطع می کنن تبلیغ پخش می کنن؟؟؟؟؟؟؟ کلا اون تبلیغ مضخرفترین چیز میشه و آدم کلا از اون کالا زده میشه. نکنید اینکارو نکنیدددددددددددددد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این روزاش

این روزاش عالین. خونه مرتب. بچه ها سرحال. غذای تازه به راه. بازی بچه ها سرجاش. بیرون رفتن و مهمونی رفتن و صحبت با دوستان در کمال آرامش!

فقط دو سه تا مقاله خوند و تصمیم گرفت برای اینکه زندگیش طبق رویاش باشه فاصله ای نیست!کافیه آروم باشه مهربون باشه متین باشه. همه چی به شدت عالی و حتی وقتی پسرش شورتشو خیس نمیکنه دلش میخواد بخورتش.

با همسرش کمی حرف زد مطالبی که خونده بود و تصمیمی که گرفته بود نذاشت حرفشو ادامه بده و انتقاد از رفتار و حرفای همسرش بکنه. تصمیم گرفت اول این جو آروم رو تو خونه جا بندازه و متانت و آرامش و مهربونی خودش رو نشون بده تا جرعه جرعه رو همسرش غیر مستقیم تاثیر بزاره.

خدایا شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

روز مهربون

صبح شازده با مادرش همزمان بیدار شد. ولی مشغول بازی با ماشینش شد. مادر هم فقط بوسیدش و صبح بخیر گفت بهش. یه بیسکویت داد دستش و لی گفت نه!! به حال خودش گذاشت شازده رو. رفت آشپزخونه یه لقمه درست کرد خورد. دوتا لقمه هم از دیروز مونده بود تو کیفش که گفت اگه گرسنش بشه میخوره که خب ترجیح داد سر کار آجیل بخوره که بهتر بود. تو اداره تقریبا طبق معمول کاری نداشت حجم کاراش کم شده. مشغول وقت گذرونی تو سایتها با خوندن مقالات شد. کمی هم رفت اتاق همکار و گپ زدن. نماز خوندنش فرق کرده و بهتر شده و دقت و توجه توش هست. وقت اداری تموم شده. داره بارون میباره. همکارشو میبینه که میخواد بره دنبال پسرش تو مهد. اونو سوار می کنه با اینکه مسیرشون یکی نیس ولی میرسونه و بعدش میره خونه. وقتی میرسه پارکینگ قبل پیاده شدن تو ماشین هی به خودش تلقین می کنه که خیلی آروم و متین و خانومه!! همسرش رفته پشت بوم که سیمای آنتن رو از کانال بخاری رد کنه و تلویزیون رو بزنه دیوار. تو این فاصله خودش میز رو میچینه. کرفسی که از دیشب بار گذاشته و جا افتاده و برنجی که همسرش کته کرده عالی. نهارو میخورن و تلویزیون نصب میشه. پسرک میاد رو مبل بغلش می کنه که خوابش میاد ولی دوست نداره بخوابه تا جیشش رو بکنه چون امروز خوب پیش رفته و اصلا شورتشو خیس نکرده. تلفنش زنگ میخوره و پسرک میپره و نمی خوابه. همسرش برای کار نظارت میره بیرون و سر راه لباس مخاطب پشت خط رو میبره تحویل میده. پسرک رو جیش میگیره و مثل همیشه مقاومت نداره تو دستشویی. بعدش میرن دراز میکشن که پسرک خوابش میبره. همسرش میرسه و کنار هم میشینن و کمی نوازش و مهربونی و وقت رفتن همسرشه. همسر میره و خودش ترجیح میده بلند شه تا پسرا خوابن کارا رو تموم کنه. ظرفا رو میچینه تو ماشین و اونایی که جا نشد رو میشوره آشپزخونه رو برق میندازه. فسقلی بیدار میشه. کمی با اون ور میره. جاروبرقی رو میزنه که شازده با صداش بیدار شه و خودشم کارشو بکنه. آخرای کارش شازده بیدار میشه. یه بستنی میخورن و کیف عالم رو می کنن. از اینکه تی وی رو دیوار روشنه ذوق می کنن. تا مشغولن شام و نهار فردا رو آماده می کنه. با شازده مشغول بدو بدو بازی میشه که صدای خنده جفتشون میره هواااا و کیف می کنه. خودش خوبه آرومه بچه ها هم خوبن آرومن. وقت جیش پسرک بهتر از دفعه قبل بدون مقاومت و تعلل جیش می کنه تو دستشویی. شام رو میکشه و پسرا عالی همه رو میخورن. خودشم کمی میخوره بعد پسرا و نهایی. میره دوش میگیره و فکر مهمونی فرداشه که چی باید بپوشه و تو حموم چیکار کنه با انتخاب لباسش. فقط دستاشو ژیلت میزنه وقت اپلیدی نداره. میخواد تاپ بپوشه. میاد بیرون و حسابی با پسرا بازی میکنه بعدش خودش میشینه مستند جهش علم ببینه. پسرا می بینن برنامه باب میلشون نیست میرن برا خودشون بازی تو اتاق فسقلی. یه لیوان پر مالشعیر میریزه همراه مستند دیدن بخوره که شازده هم میبینه و هوس میکنه و دوتایی میخورن. کم کم وقت خوابه. شازده کمی نق میزنه. مسواکشون رو میزنه و بعدش باید خودشون بزنن دوست دارن اینکارو. تا جمع و جور کنه و خودش مسواک بزنه میبینه مسواکهاشون رو جابجا کردن و تو دهنشونه!!!! ازشون میگیره. شیر فسقلی رو میده دستش و سریع میخوابه. شازده تا میبینه چراغ خاموش شد طبق روال گریه. محلش نمیده سریع و گریش بند میاد. منتظره بخوابه تا پوشک پاش کن و تو دلش استرس داره نکنه جیش کنه!!! بعد به خودش میگه مهم نیست حتی اگه جیش کنه چون پیشرفتش خوب بوده. بالاخره می خوابه ولی جیش کرده. میره پوشک و لباس میاره. روی فسقلی رو میکشه. لباسای شازده رو عوض می کنه و روشو میکشه. میشینه پای تلگرام کمی با دوستاش میحرفه و خوابش میاد. چند شبه سرشو میزاره نزدیک رادیات حس می کنه باعث شده خیلی راحت تر بخوابه! شب خواب مکه رو میبینه به همراه همسرشه!! یه خواب هم موازی باهاش میبینه که انگار قراره اتفاق بدی بیافته. احتمالا نشات گرفته از مستند تایتانیک بوده که جریان غرق شدنش رو از زبان مسافرای زنده مونده روایت میکرد.

روز خیلی عالی ای داشته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

عاجزم در برابر خودم

مفاله میخونم بازی برای پسرا سرچ میکنم تو ذهنم برنامه میریزم امروز چهارتایی بریم بیرون یا عصر پسرا تو بغلمون باشن و دوتایی صحبت کنیم و اونا هم تو بغلمون گوش بدن و کلی چیزای خوشگل اینطوری... ولی واقعیت چیز دیگه ای میشه... میرسم به یه خونه ای که بمب توش ترکیده. مشکلی نیست غذا رو میخوریم با حاشیه هاش که ناشی از خستگی همسریه و کاملا درکش میکنم چطوری پسرا سوهان اعصاب میشن گاهی و بعدش حتی وسایل صبحانه رو هم از میز جمع میکنم فقط در حدی که کمی آشپزخونه مرتب شه میرم سراغ شازده کمی بازی. شوشو یا میخوابه یا جلوی لپتابه یا سرش تو تبلته. هر چی که هست اون جمع چهارنفره نیست...

دو روزه اعصابم لهه. شوشو میگه بخاطر پروژه از پوشک گیری شازده هستش که خودم تو دلم برای شروعش کلی ذوق داشتم ولی اون نیست. روانیم میکنه با حرفای چرتش طوری که دوبار پشت تلفن خداحافظی کردم و سریع قطع کردم تا دیوانه نشم از چرتگویی هاش.

میخوام بدونم چیه؟که منو له کرده. گزینه ها زیادن

فالوو کردن پیج جهاز عروس این یکیشه چون خودم هیچی ندیدم الان میبینم وقتی از عروسی خوب و خوشگل برمیگردم حالم بده. وقتی حرف خرید جهاز و سنگ تمام گذاشتن میافته حالم بده. وقتی تشریفات عروسی و نامزدی اصولی رو میبینم و میشنوم حالم بده. چون هیچ کدومو ندیدم. هیچی هر چیم بگم من الم و بلم بازم یه زنم یه نیازهایی دارم . اولین حقوقم  رو که دو ماه بعد نامزدی گرفتم دو دستی دادم به همسرم و دلم نیومد حتی برا اولین عیدی که متاهل شده بودم یه حفت جوراب بخرم. اینطوری بار اومدم. اینطوری بارم آوردن.

البته این اخلاق تو خودم هم نهادینه شد و الان میبینم دوسش ندارم. از حقوقم هیچی صرف خودم نمیشه. چندتا ملک خریدیم که برا دلخوشیش هم که شده بنام من نیست. الانم که پسرا بزرگ میشن هزار جور هزینه در پیش رو داریم. همین مهد رو که با کلی وسواس دنبالش بودم خیلی راحت گفت هزینش زیاده و نزاریم مهد. نزاریم ههههه بگو نمیزارم

تو زندگیم چیکار کردم قراره چیکار کنم؟هیچی همش روزمرگی. تنها لطف این روزا اینه که مسایل سر کارم رو حل کردم و آدم دیگه ای شدم. دلم هزار بار میخواد همین اتفاق تو برخورد با پسرام بیافته. از خودم شرمم میشه که گاهی میگم خب برا چی پسرا رو به دنیا آوردم؟که چی بشه؟خودمو بدبخت کردم؟اصلن چه معنی داره؟

اینا اراجیف ذهن من تو این شب لعنتیه که دلم میخواست بالا بیارم. چون هیچ کس رو ندارم برای یه درد دل زنانه. بهترینام شدن یه گروه چهارنفره تو تلگرام با مادرایی که  از نزدیک ندیدمشون و قدمتش به تولد پسرم و نی نی هاشونه. حتی از خانواده و مادر هم شانس نیاوردم.

نمی دونم نمی دونم نمی دونم باید خودمو جمع و جور کنم زود زود تا اوضاع بهتر شه. وگرنه که تا حالاش نه ناز کشیدن دیدیم نه ناز خریدن. کلا انگاری بد عادت کردن اطرافیانم رو ملس انجام میدم. 

خدایا امشب بیا کنارم بغلم کن منی که حتی امشب لعنتی دوبار وضو گرفتم ولی سمت سجاده نرفتم. به شوشو اس دادم از حالم زنگ زد چرت و پرت و پوشک و شازده و سریع قطع کردم و موقع خداحافظی شنیدم میگه زر نزن!!! لهم لهم لهم از این کلامها از این حرفها. تو دلم فانتزی میچینم که بچه ها خیلی با ادب و محترم و مهربون به خانواده بزرگ شدن و چیزی که من نداشتم و شوشو هم نداشت رو خودمون چهارتایی به وجود آوردیم ولی زرشک با این اعصاب له من و ترکهاش و خوش حرفی های شوشو حتما آرزوم عملی میشه. اه این قسمتو نوشتم بیشتر حرصم گرفت

برم کمی روانشناسی سرچ کنم خود لعنتیموووو کمی آروم کنم بلکم بتونم بخوابم و صبح برم سرکار کمی فاصله بگیرم از این هیاهو و جنجال. کمک کمک کمک.   شازده من شرمنده گره کردن دستات دور گردنم هستم. یادم میافته خودمو از درون آتیش میزنممم مهربون و هدیه و معجزه من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

این مقاله خوب بود

عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها در برابر کارهای بچه ها فایده ای ندارد ، جز اینکه این نوع رفتار را به کودکان آموزش می دهد!!! از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، چطور رفتار کنند!

چطور پدر، مادر خونسردی باشیم؟
چه جور پدر، مادرهایی، وقتی که بچه کار ناشایست انجام می دهد، خونسردی خود را حفظ می کنند؟ البته پدر مادری که گاه وبیگاه خونسردی خود را از دست ندهند، از تک شاخ هم نادر ترند. به هرحال عصبانی شدن و فریاد کشیدن پدر، مادرها ثمری هم ندارد. پس اگر خونسردی خود را حفظ کنید، برای همه بهتراست .
من به عنوان یک پدر می توانم تعداد دفعاتی که عصبانی شدم را با انگشتان دستم بشمارم- البته ، آن دست باید نامحدود انگشت داشته باشد ومن نامحدود زمان برای شمردن آن انگشتان. به هرحال، از یک چیز مطمئنم: این روزها من جزء پدرهای آرام هستم. هنوزم گاه گاهی عصبانی می شوم (من هم آدم هستم)، اما نه هر روز و یا هفته ای یک بار.

راز من چیست؟ یک عالمه تمرین آگاهانه. من متوجه شدم فریاد زدن و تنبیه کردن فایده ای ندارد.
اجازه بدهید دوباره بگویم: فریاد زدن و تنبیه کردن از روش های غیر موثر والدین است. اگر این روش ها موثر بود، ما پدر مادر های فوق العاده ای بودیم و بچه ها باید بعد از داد وبیدادهای ما عالی رفتار می کردند.

اما داد و فریاد موثر نیست، لازم نبود در کلاس های تخصصی پدر، مادر بودن شرکت کنم، تا این ها را یاد بگیرم: من این را در بچه های خودم دیدم. مطمئنا، من هم می توانم فریاد بزنم، و اگر تصور کنند من دست روی آنها بلند می کنم، در هاله ترس فرو می روند. که در این صورت به جای آموزش خوب رفتار کردن، ترسیدن از من را یاد می گیرند. وحتی بدتراز این، به آنها یاد می دهم، به جای حل وفصل مشکلات با گفتگو و رسیدن به راه حلی صلح آمیز، هر وقت عصبانی هستند فریاد بزنند و هر مشکلی را با پرخاشگری حل کنند.

به آنها یاد می دهم که همیشه خواسته من از خواسته آنها مهم تر است، و برای دستیابی به خواسته هایم، کارهای وحشتناکی هم انجام می دهم، به هرقیمتی که شده، حتی به قیمت روابطمان.
این ها چیزهایی نیستند که می خواهم به بچه هایم یاد بدهم. می خواهم آنها بدانند روابط ما خیلی مهم تر از این است که بخواهم آنها را مجاب کنم که چطور باید رفتار می کردند.
و بله، درک می کنم که بچه ها باید حد ومرزی داشته باشند – من هم به حد و مرز اعتقاد دارم. آنها متوجه شدند که ، اگر از این حد ومرز پایشان را فراتر بگذارند، اصلا" برایم خوشایند نیست.
و بله، درک می کنم باید نحوه صحیح رفتار کردن را به آنها یاد دهم. اما اصلا" اعتقاد ندارم که فریاد زدن نحوه آموزش رفتار صحیح است. از کوره در رفتن و بد رفتاری کردن، به آنها یاد نخواهد داد، که وقتی خودشان از کوره در رفتند و بد رفتاری کردند، بعد چطور رفتار کنند.

چون نمونه های زیادی برای بچه ها مطرح می کنیم – که وقتی اوضاع بر وفق مراد نیست چطور رفتار کنیم – و این نمونه ها خیلی مهمتر از تعیین قوانین برای آنهاست. آنها همیشه درس هایشان را از این نمونه ها می گیرند.

خودم را متعهد میکنم که پدری آگاه و آرام باشم، حتی اگر گاهی از تعهدم، تخلف کردم. زمانی که از تعهدم تخطی می کنم، عذر خواهی می کنم و درباره اشتباهم صحبت می کنم. چون این نمونه  فرزندان من درباره رفتارهای بعد از بد رفتاری  خواهد بود.
وقتی هیچ چیز خوب پیش نمی رود، یک عالم آموزه برای حفظ خونسردی هست:

 

آرامش پدرانه و مادرانه خود را حفظ کنید 

این راجب به شما نیست
ما والدین عادت داریم از رفتار بد بچه ها برنجیم، انگار هر کاری آنها انجام می دهند انتقاد از ما ویا اعتقادات ماست، یک دلخوری شخصی. به همین دلیل خشمگین می شویم. عصبانیت کمکی نمی کند، اما همانطور که ذکر شد ما تصور می کنیم آنها برعلیه ما رفتار می کنند. آنها واقعا" کاری بر علیه ما انجام نمی دهند، آنها بچه هستند و نمی دانند وقتی چیزی می خواهند یا عصبانی هستند چطور رفتار کنند. موضوع سر این است که آنها چه مشکلی راپشت سر می گذارند، وفقط اگر دائم سوال پیچشان نکنیم، می توانیم منصفانه تر با مشکلشان برخورد کنیم و کمکشان کنیم.


راهنما باشید نه خود رای
بچه ها باید یاد بگیرند که راهشان را در این دنیا پیدا کنند، چون ما همیشه نیستیم که به آنها بگوییم چطور رفتار کنند. پس بهترین روش آموزش به آنها این نیست که دائم قوانین وضع کنیم و غر بزنیم که چطور رفتار کنند. اگر تمام رفتارشان را برایشان دیکته کنیم، هیچ گاه تصمیم گیری برای زندگی خود را یادنمی گیرند.باید به آنها فرصت داد که خودشان، البته با رعایت حد و مرزهایی، تصمیم گیرنده زندگی خود باشند و در زمان نیاز راهنمایشان باشیم. تصور کنید که آموزگار هستید نه دیکتاتور قبض روح کننده


نیاز آنها چیست؟
وقتی کارها بر وفق مرادشان نیست، وقتی عصبانی هستند، وقتی ترسیده اند... واقعا " بچه های شما به چه چیزی نیاز دارند؟ فریاد زدن و تهدید کردن های شما کمکی نمی کند- خودتان را جای آنها بگذارید (و تصور کنید که بچه هستید ) و از خودتان بپرسید آیا دوست داشتید، وقتی آشفته اید، دیگران سر شما فریاد بزنند؟ واکنش شما چه بود اگر فردی بزرگتر و قدرتمند تر از شما فریاد می زد و تهدیدتان می کرد؟ مطمئنا" دوست نداشتید، و از آن بزرگتر دلخور می شدید. در این لحظات چی چیزی کمک می کند؟ شاید کمی تسلی دادن؟ یا اینکه در آرامش درباره مسئله گفتگو کردن، دنبال راه حل گشتن. یک کم همدلی و همدردی. وبله، اگر واقعا" پای آسیب زدن به خودشان در میان باشد، باید حرفهای جدی زد و اختیارات آنها رامحدود کرد.


درنگ کنید
در لحظه ای که عصبانی هستید، بهتراست که از موقعیت دور شوید، نفسی بکشید و آرام شوید. وقتی آرام تر شدید گفتگو کنید و درست فکر کنید. البته که سخت است، زیرا ما پدر، مادر ها عجول هستیم و می خواهیم همه چیز زود سرو سامان بگیرد. اما وقتی عصبانی هستیم بسیار دشوار است که درست تصمیم بگیریم، با آرامش صحبت کنیم و منطقی رفتار کنیم. ضمنا" این درمورد بچه ها هم صدق می کند.


تامل کنید و شرایط را بازبینی کنید
وقتی در شرایطی هستید که فشار زیادی را تحمل می کنید ، تا هنوز خیلی شدیدتر نشده، نفس عمیق بکشید. درنگ کنید. یک نگاه به خودتان بیاندازید، درمانده اید و عصبی. برای این درماندگی به خودتان رحم کنید. که هم طبیعی است و هم صحیح. بی خیال مشکلات شوید، برای خوتان آرزوی شادی کنید، و یک نفس دیگر بکشید. اگر امکان دارد، دقت کنید بچه های شما هم مثل شما عذاب می کشند، آنها به دلسوزی شما نیاز دارند.


متعهد شوید، که به فکر بچه ها باشید
در واقع من به بچه هایم قول دادم که تا جایی که ممکن است، پدری متعهد باشم و از آنها خواستم، ناظر من باشند. هر وقت حین عصبانیت مچم را گرفتند، باید یک دلار برای بستنی خوردن کنار بگذارم و این کمکم کرد، بچه های من تا به حال با صدای بلند با من صحبت نکردند. طفلکی ها – حالا دیگر بستنی نمی خورند.( شوخی کردم ما هنوز بستنی می خوریم).


بدانید که عیبی ندارد اگر اشتباه کنید
احتمالا" مشکلاتی هست، اما باید از آنها درس گرفت. ببینید کجای راه را اشتباه رفته اید. زمانی که مشکلی پیش روی شماست، متعهد باشید و این گامی مثبت به سوی پدر و مادری متعهد و دلسوز بودن است. عملکردهای خودتان را مرور کنید، و به جای سر خوردگی، ببینید چطور می توانید بهتر از سابق باشید، و برای اتفاقات بعدی برنامه ریزی کنید.وقتی عصبانی هستید نباید تصمیم بگیرید، برنامه ریزی های زمان آرامش حایز اهمیت است. دوباره زمانی که مشکل پیش آمد، همان برنامه ریزی را بررسی کنید، تا اینکه برنامه ریزی های شما همگام با مهارت های دلسوزانه شما روز به روز بهتر شود.

مشکل اینجاست که ما پدر، مادر ها درباره رفتار بچه ها یک سری ایده آل در ذهن داریم. ما تصور می کنیم بچه ما باید ایده آل باشد، اما در واقع آنها ایده آل نیستند، آنها واقعی اند. خطاهایی دارند، همانطور که ما داریم. آنها نیازمند کمک هستند، اشتباه می کنند، عصبانی می شوند، مایوس می شوند. ما هم همینطور. بیاید محاسبه کنیم که وقتی اشتباه می کنیم، آشفتگی های زندگی را چطور سر و سامان می دهیم، با عصبانی شدن ، مایوس شدن این کارها را به بچه ها هم یاد می دهیم.

بچه ها را همانطور که هستند، بپذیریم. عاشقانه دوستشان داشته باشیم و به جای فریاد زدن، آنها را در آغوش بگیریم. در بین تمام ابزارهای پدرانه ام، معلمی موثر تر از در آغوش گرفتن پیدا نکردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

95 هم شروع شد

مثل هر سال با برنامه یزی کامل خانه تکانی رو تمام کردیم بدون احساس خستگی ناشی از خودکشی تکوندن خانه. یه لیست مینویسم میچسبونم به دریخچال و از بهمن ماه آسه آسه انجامشون میدم. نه خسته میشیم نه وقت کم میاریم و نه استرس بیخودکی میگیریم. لباسهای پسرک ها رو هم زودتر خریدم و خودمون هم خرید خاص و وقت گیری نداشتیم. هفت سین چیدیم با پسراها. شازده عاشق ماهی شد!! این روزها خیلی خوشگل حرف میزنه عاشقش بودم دیوننش شدم.

پارسال این روزا سنگین بودم روزای آخر بارداری فسقلی و امسال مثل پیشی کوچولو میاد خودشو میچسبونه بهم! عزیزای دلم

کار دوم رو کلا کنسل کردمش. به خودم اومدم دیدم کودکی بچه هامو نمی بینم و زمان داره به سرعت میگذره. هیچی با ارزشتر از وقت گذرونی با پسرها و همبازی شدن باهاشون نیست. تو یه شب تمومش کردم و واقعا فردا صبحش انگار آسمون آبی بود انگار من خوشبخت ترین آدم روی زمین بودم و انگار پسرا  هم شادترین بچه های این دنیا بودن. بهترین تصمیمی بود که گرفتم و پشت بندش هم به همسری گفتم منو وارد اقتصاد بازی هات نکن من فقط امور خونه و بچه ها رو به دوش میکشم!!!

امسال نذاشتم مثل هر سال استرس وای خونه کی نرفتیم بر ما حاکم بشه و هول هولکی عید دیدنی کنیم!!! همسری ساعتو کوک کرده بود و هفت و نیم بیدار شدیم. پسرها خواب بودن. به خودمون رسیدیم و صدای برنامه های شاد تی وی هم پخش میشد. سال تحویل شد و عکسای دونفره گرفتیم. صبونه خیلی مشتی آماده کردم و همینکه خوردیم پسرها بیدار شدن. ماچ بارونشون کردیم و صبحانشون رو آماده کردم و دادیم خوردن و در کمال آرامش آماده شدیم و عکس با هفت سین گرفتیم و رفتیم خونه همسرینا برای عید دیدنی. بقیه روز رو هم آسه آسه عید دیدنی کردیم و قشنگ وقت غذا برمیگشتیم خونه و بچه ها و من غذامون رو میخوردیم که از قبل تدارک میدیدمش. همسری هم که طبق روال کلا عیدا غذا نمی خورن!!!

جای خاصی هم نرفتیم فقط خونه خواهر و برادار رفتیم. پنجم هم تولد فسقلی بود که ظهر تلفنو برداشتم و همه نزدکا رو برای عصر دعوت کردم با خانواده هاشون اومدن و رفتم دوتا کیک گرفتم و دور همی کیک و چایی و میوه و شیرینی خوردیم و کلی عکس گرفتیم و کلی فسقلی و شازده خوشبحالشون شد اسباب بازی کادو گرفتن و چون ظهر نخوابیده بودن خسته بودن. همسری عصرش با ماشین رفت سرکار شیفت شب بودن . مهمونا هم رفتن و منم سریع براشون کباب تابه ای درست کردم که نیما دوست داره و تا آماده بشه خونه و ظرفا رو جمع و جور کردم شام پسرها رو دادم یه دستمال کشیدم دقیقا ساعت 9 کارها تموم شد و بردم پسرها رو بخوابونم که فسقلی سریع خوابش برد ولی شازده هنوز خوابش نبرده بود که خواهر شوهر کوچیکه و نامزدش زنگ زدن بیان عید دیدنی و نشد شازده بخوابه و برنامه های منم موند!!! که برای تنهایی شبم کلی برای خودم برنامه تدارک  دیده بودم. تا پذیرایی کنم ازشون سریع رفتن ولی خب تو خواب شازده وقفه ایجاد شد و تا بخوابونمش دیگه وقت خواب خودمم رسید. جشن ساده و خوبی بود و لازم نبود خودکشی کنم و اصلنم خسته نشدم و بهم هم خوش گذشت. فقط فسقلی کمی بخاطر مریضیش بی حال و بداخلاق بود و وقتی صبح شد و با خنده و شیطنت اومد تو اتاقمون پر از حس خوب شدم بابت شادیش.

این روزا رو دوست دارم خیلی زیاد عاشق جفت بچه هام و عاشق همسرم هستم. دلم میخواد زندگی همینجا واسته و من فقط نگاشون کنم و سیر بشم از این همه خوشی ولی سیر نمیشم. هر دوشون رو میچسبونم بخودم و میچلونمشون و بوسه بارونشون می کنم ولی بازم سیر نمیشمممممممممم

خدایا هزاران هزار بار شکرت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو