ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

کار بیست و چهار ساعته

شب دیر رسیدیم خونه و بی توجه به آلارم گوشی صبح گرفتم خوابیدم. فسقل رو بهونه کردم که شب دیر خوابیده و الان نمی تونه بیدار شه. تو این حال خوشم واسه بیشتر خوابیدن آقا شازده اومد بالای سرم که صبحه و پاشو بریم مهد. یک ور وجودم خواست غر بزنه که اه آسایش نداری از دست این بچه ها و اون طرف وجودم گفت هزاران هزار بار این اتفاق برای تو افتاده مثلا پارسال فلان روز و اصلن جزییات اون روز یادت نیست که چقدر خسته بودی و چقدر دلت میخواست بخوابی و وقتی نخوابیدی چه حس و حالی داشتی.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

جمع بندی۹۷ و شروع سال ۹۸

خب سال ما از ۱۸ فروردین شروع شد و همین یه مورد یکی از تصمیمات امسالمه که واسه انجام یه کار، کارای دیگه رو تعطیل نکنم. خب من در بدترین شرایط ممکن روحی ووجسمی رفتم سر امتحان در حدی که متنو می دیدیم و میخوندم ولی هیچی تو ذهنم راجع به چیزی که میبینم نمیومد. توی دونه دونه سلولهای مغزم حس خلا داشتم. نتیجه امتحانی که دوشب بیدار باشی در کل روزشم اعصاب خوردی داشته باشی بدون صبحانه و در بدترین حالت جسمی یه خانوم بری از قبل کاملا مشخصه و کاملا به دید یه تجربه بهش نگاه میکنم و از همین الان تو فکرشم که چقدر بازه بزارم برای امتحان بعدی. نه حس ناراحتی و نه حس پشیمانی ندارم و از این بعد وجودیم خوشم میاد. استارت ۹۷ که اهداف سال جدید رو نوشته بودم به همشون رسیدم فقط یک چیزی که بیشترین انرژیم رو در ۹۷ روش گذاشتم جزو اهدافم نبود و یک مورد از اهداف ۹۷ هم که گسترش لقمه بود کلا خط خورد. از اواخر فروردین ۹۷ استارت فک مهاجرت به ذهنمون خطور کرد برای بار هزارم و من شروع به اپلای به چندتا کشور تو انگلیس کردم و چندمورد مصاحبه موفق هم داشتم و یه کم همه چی برام ریلکس شد که چه راحته. بعد به این نتیجه رسیدم اگه هدفم کاناداست یکراست برای همونجا اقدام کنم. رو پروژه پذیرش تحصیلی با هزینه خودم فک کردم و نهایتا با آشنایی با شخصی که در عرض یک هفته بعد سابمیت دعوتنامه گرفت تشویق شدم که این روشو برم و فقط باید نمره زبان میاوردم. از پاییز ۹۷ شروع کردیم به زبان که شروعش مصادف با شروع پروژه استانداردهام بود و نشد موازی پیش بریم تا آخر دی ما تمام وقت رو استانداردها کار کردم که به عمرم به این سنگینی برنداشته بودم و بعدش هم موازی هم زبان هم استاندارد. دوبار معلم زبان عوض کردم و هر دو رو در حد ۳ جلسه رفتم کلا نمیدونستن آیلتس چیه و دغدغشون فقط این بود که از ما پول بگیرن اینم از خوش بختی های زندگی در شهرستان!!! تا اینکه تصمیم گرفتم از تکنولوژی استفاده کنم برای دور زدن تحریمهای در شهرستان بودنم و کورس انلاین خریدم و هر چند از کیفیت این کورس در برابر کلاس های حضوری نمیتونم اظهارنظر کنم ولی دریچه جدیدی به چشم باز کرد و ما تازه فهمیدم آیلتس چیست و چی میخواد بنابراین با شلوغی اسفند زبان ما جدی شروع شد و مصادف با تعطیلات عید که یه بخشیش ناخودآگاه از کنترل ما خارج بود ادامه پیدا کرد و با اینکه از نظر خودم آمادگی کامل داشتم بخاطر یک اشتباه در مورد روزهای قبل امتحان همه به باد رفتن نمیخواهم کسی را قضاوت کنم و من مسیول رفتار دیگران و ناجی و مصلح اونها نیستم و خدا رو شکر به این درک رسیده ام که مشکل از اونها نبوده مشکل از من بوده میتونستم نرم اونجا! هر چه بود گذشت و من فهمیدم آیلتس راحت تر از غولی بود که در ذهنم ساخته بودم و مصمم ترم با نمره بالاتر 

امسال سال بچه هاست بیشترین وقت و انرژیم برای بچه هاست. 

امسال باید روی مهارت نقاشی و دست به قلم شدن شازده کار کنم

امسال شازده طبق علایقش به کلاس موسیقی میره

امسال به بدنم از دو بعد ارزش قایل میشم هر چیزی رو نمیخورم و ورزش منظم خواهم کرد.

امسال دعوتنامه از کشور مقصد را خواهم گرفت و پروسه بعدی در خصوص ارتقای مهارت رو شروع خواهم کرد.

امسال هر روز حداقل یکساعت مفید با زبان خواهم گذراند چون زبان مورد نیازم برای زندگی آیندم است.

امسال جابجایی به خونه جدید خواهم داشت.

امسال به راحتی توانایی نه گفتن را خواهم داشت و از آدمای با انرژی منفی و که بار مثبتی به زندگیم اضافه نمیکنن فاصله خواهم گرفت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

اعتراف مادرانه

دو سه روز مونده به امتحان و بخاطر تست زدن یکی از مسرا میرن خونه مامانم که خونه خلوت باشه وقتی هر دو با همند صدای بازیشون بلنده و نمیشه تمرکز کرد. امروز فسقلی جانم داوطلب شد بره مامانم خونه برادرم مهمون بودن و فسقلی هم خوش خوشانش شد و رفت اونجا. دوبار بهش زنگ زدم حرف زدم و الان که نه شب هست واقعا دیگه دلتنگیم اذیت میکنه انقدر دلتنگشم که ابدا نمیتونم تمرکز کنم. زنگ زدم که بچموو بیارین با دایی جونش رفته ددر. شازده هم بدتر از من هی میگه نمیخوام تنها باشم داداشم کو؟ 

هیچ وقت فکر نمیکردم که با این همه فشاری که رومه بابت دوتا بچه کوچیک وقتی یکیشون از من فقط چند ساعت دوره میترکم به معنی واقعی کلمه تو دلم رخت میشورن و الان قشنگ به حالت تهوع رسیدم هشداری که همیشه به من میگه اوضاع رسیده به خط قرمز. فسقلی جونم تو شادی خونمون هستی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو