ثبت لحظاتی از عمرم

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۵ ثبت شده است

پاییز اومد

تابستون بود و خوابهای بعداز ظهرش. تابستون بود و شب بیداری هاش. تابستون بود و عشق بچه ها به آهنگهای خندوانه... همین شد که کل تابستوت رو نه فقط بچه ها که ما هم ظهرا باهاشون یه دل سیر میخوابیدیم و نتیجش شب بیداری بود و صبح های خسته...

از دیشب روند پاییزی رو شروع کردیم ...

بعد از ظهر نرفتیم تو تخت. بچه ها که نهار دلخواهش رو به غایت خوردن تا جمع و جور کنیم و از خونه بزنیم بیرون شد چهار و نیم. پنج تو پارک بودیم. هوا خنک بود عالی. پارک خلوت خلوت. حسابی بازی کردن. خصوصا پسر کوچیکه که فقط دوست داره تو زمین بسکتبال برا خودش بچرخه. 

برگهای پاییزی رو چمن های سبز و هوای خنک و ویوی عالی پارک منو به وجد میاره و چندتا عکس میگیریم. کم کم خوابیده های ظهرگاهی بیدار شدن و پارک آسه آسه شلوغ شد. 

به سفارش پسر بزرگم رفتیم قنادی و مثل همیشه یه جعبه شیرینی از انواع مختلف به حالت جمعه بازاری خریدمممم پسرکم هم ناپلئونی انتخاب کرد. فقط ناپلئونی رو شیرینی می دونه...

راهی خونه مادرم شدیم تو راه فقط گفت شیرینی... به زور سرشو گرم کردیم تا دستاشونو بشورن و شیرینی بخورن

مامان و بابا به مناسبت عید غدیر روزه بودن. برامون چایی و شیرینی آوردن و دم اذان ازشون خداحافظی کردیم. بهمون لقمه سنگک و پنیر داد تو راه خوردیم. رسیدیم برا پسرا شام فوری ردیف کردم. خوابشون میومد نخوردن و خوابیدن. همسری دلش غذا میخواد من میگم سیرم. خودش کوکوسیب زمینی درست میکنه و بوش منو به هوس میندازه. میز رو میچینم با هم شام میخوریم. تازه ساعت یازدههههه... اووو چقدر وقت داریممممنمن... میریم اتاق مشغول کتاب خوندن و صحبت میشیم و من تصمیم میگیرم زود بخوابمممم ... صبح واقعا سرحال بودم و قبل صدای آلارم گوشی بیدار شدم... و نکته مهمتر اینکه کلی وقت دو نفره با همسری داشتیم.

خوابیدن ظهرگاهی به شدت وقت آدمو میگیرههههه رفت تو تصمیمات اجرایی که ممنوع بشه به حز پسر کوچیکه که اگه دلش خواست بخوابه و اگر دلش نخواست که چه بهترررر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پیاده روی

بعد از خواندن کتاب "ماندن در وضعیت آخر" که خوندنش رو توصیه میکنم و قراره مجددا دوباره بخونمش، و در راستای اثری که روم داشت صبح روز جمعه بیدار شدم یه صبحانه سبک خوردم و راهی پارک بانوان شدم برای پیاده روی.

محیط این پارک رو خیلی دوست دارم به شدت زیباست خصوصا که الان خنکای پاییری هم داره. لباس ورزشی تنم کردم و یه دور مسبر جنگلی رو پیاده روی کردم. دور بعدی رو دویدم و در نهایت یه دور با ستهای ورزشیش مشغول شدم و تصمیم دارم ادامه بدم.

بعد زایمان دوم تو خنکای فصل بهار با پسر بزرگم رفتیم اونجا پیاده روی و به قدری بهم مزه داده بود که تصور صحنه هایی که اونجا دیده بودم باعث خوشی و آرامشم تو لحظاتی میشد که اراده میکردم و تصور میکردم. میخوام صحنه های زیبای زندگیم رو زیاد کنم و هر وقت دوست داشتم تصورشون کنم. مثل صحنه ای که برای اولین بار کعبه رو دیدم. مثل صحنه طوافم. نثل روزای شادی تو محمودآباد . مثل پیست دوچرخه سواری جنگلیش...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تجربه

در این سن، در این لحظه از زندگیم و در این موقعیت از زندگیم درک کرده ام که تجربه هایم با ارزشمندترین دارایی من اند ولو در قبالش تاوان سنگینی داده باشم همانند خراب کردن سابقه و اعتبار کاری به ظن خودم و یا تاوان مالی که به نظرم جزو کم اهمیت ترین تاوانهاست مانند جرایم رانندگی و یا انجام معامله ای ناصحیح.

تجربه هایی که به واسطه احساساتم و یا اشتباهم و یا منطق غلطم کسب کرده ام، در ادامه زندگی حکم نکته یا یادآوری هایلایت شده در متن زندگی را دارند.

وقتی ازدواج کردم فکر میکردم وارد مرحله ای از زندگی شده ام که به واسطه پذیرش برخی مسیولیت ها و استقلال بزرگ شده ام. ولی وقتی مادر شدم تازه متوجه شدم که پدر بودن و مادربودن نوعی بزرگی از جنس بلوغ و پختگی در افکار و رفتار و عقاید به همراه دارد که با هیچ چیز دیگری قابل مقایسه نیست.

با همسر جان که در مورد روزهای نوجوانی نیامده پسرها حرف میزدیم نظرم این بود که کاش میشد به گونه ای این تجربه ها رو غیر مستقیم به پاره های تنمان انتقال بدهیم به هر حال جای بسی ترقی بود که تجربه سالها زندگیمان در سرایط مختلف و با برخورد با آدمهای مختلف رو در طبقه اخلاص دو دستی تقدیمشان کنیم، ولی نظر ایشان خلاف این بود که تا خودشان تجربه نکنند شاید آنطور که باید نتایج آن را لمس نکنند و در حد پند و ارزهای ناشی از حساسیت پدر و مادرهای چند نسل قبل به حسابشان بیاورند. احساس مادرانه ام قلمبه میشود که حالا مثلا در رل هایی که به واسطه سن پسرها برایشان خیلی بزرگ و مهم است و برای ما چیپ، این تجربیات رو بازی کرد و نشانشان داد.

اگر بخواهم صادقانه بگویم عاشق این فصل از زندگیم هستم عاشق مادری عاشق انجام وظایف ریز و درشت ناشی از مادری عاشق حس آروم کردن پسرها وقتی نیمه های شب بیدار میشن و با حضور من بدون اینکه چشمانشان باز بشه دوباره به خواب میروند.

برخی شبها بعد از به خواب رفتنشون به صورت معصومشن زل میزنم و غصه دار فرداهای نیامده و دلتنگ روزهای امروزشان میشوم که بزرگ شده اند و مستقل و شاید محتاج حضور من، نه برای آرامش خودشان بلکه برای آرامش دل خودم در نیمه های شب نباشند.



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو