ثبت لحظاتی از عمرم

۴ مطلب در اسفند ۱۴۰۲ ثبت شده است

هفته یازدهم

این هفته حسابی رو کار شرکت تمرکز داشتم و میتونم بگم جمعه عصر که ساعت ۵ شد لپتاپو شات داون کردم و پریدم تو ویکند. همون شب مهمونی نوروز دعوت بودیم که واقعااااا بهم چسبید. مهمونی پات لاگ بود و من وسطای کارم لازانیا و شیرینی گردویی درست کردم بردیم. دیجی هم که مثل همیشه عالی بود و بهمون خوش گذشت.

شنبه که هوا عجیب عالی بود. صبح همسری رفتن دویدن و من تمیزکاری رو شروع کردم و وقتی برگشتن بکوب افتادیم تموم کردیم تا ظهر. همزمان دلمه درست کردیم و کوکوسبزی. 

بچه ها و همسری رفتن دوچرخه منم رفتم پیاده روی که افتابش کیف میداد و انقدر گرم بود که تاپ پوشیدم.

رسیدم خونه یه کم استراحت کردم چایی زدم و با دوستم و پسرش و شازده رفتیم پارک تا غروب.

امروز صبحم با همسری رفتیم دوتا مغازه که شبیه سمساری های ایران بود ولی لوکس و شیک که یه کم چیز میزای قدیمی ببینیم و هیچی هم نخریدیم. بعدم برگشتیم سه سوت حاضر شدیم و رفتیم مهمونی که برا نهار دعوت بودیم و از خجالت مردم که دیر رسیدیم. ساعت یک و بیست دقیقه بود رسیدیم اونجا. من خیلی گرسنم بود چون صبح فقط یه قهوه خورده بودم. نهار رو سه و ربع اوردن چون یه مهمون دیگه هم داشتن و منتظر اونا بودن. تا عصر اونجا بودیم و پسرا حسابی با پسر اونا بازی کردن و برگشتیم خونه. انقدر هوا محشر شده که سریع لباس عوض کردیم و با همسری رفتیم یه پیاده روی تند.

 

فکر میکردم فردا یکشنبه است ولی انگار دو شنبست😊

هفت سین نچیدیم شیرینی هم نپزیدم اگه برسم فردا انجامشون نیدم. به یکی از دوستام که با پسرش اینجا تنهاست گفتم شب عید بیاد خونمون باهم باشیم. دختر خیلی خوبیه و تنها کسیه که انقدر باهاش راحتم که دوست داشتم شب سال نو رو با هم باشیم. 

سه شنبه که باید برم افیس ماهی رو میزارم مزه دار میشه و به محض برگشتن میفرستمش فر که سبزی پلو ماهی شب عید رو بزنیم بر بدن.

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱
مینو

هفته دهم

محض اینکه هفته نگاریمو تکمیل کنم پست میزارم

چیز خاصی به ذهنم نمیاد بگم جز اینکه تصمیم گرفتم دوشنبه ها و جمعه ها رو از خونه کار کنم. حالا هر روزی هم که نشد میرم افیس. مثلا جمعه قبلی روز زن بود و مدیر جانمان خانوما رو دعوت کرده بود کافی بار نزدیک شرکت که دیگه رفتم منم افیس. چقدم اون روز دیر برگشتم خونه. بابت یه ددلاینی موندم افیس و کار کردیم چون هم تیمی هام هم همه کار میکردن. دیگه پنج بود جمع کردم اومدم خونه و بچه ها گیمز نایت داشتن و یادم نبود. قرار با دوستم رو کنسل کردم که پسرا رو ببرم. شام هم که از قبل اردر داده بودم و همونجا خوردیم. پسرا که مشغول بودن و منم نشستم پای میز یکی از دوستام و معاشرت کردیم و برگشتم خونه یه چهارساعتی هم دوباره با هم تیمی نشستم پای مدل که دیگه ویکند رو کار نکنم و ساعت ۱۲ شب بود که گفتم هپی فرایدی! واقعا احتیاج به این ویکند داشتم. 

صبحشم رفتیم خونه رو یه بارم دیدیم و بعدش رفتیم یه کم کابینت و یخجال و اینا دیدیم و چقدر حس خوبی بهم داد. نهارم بچه ها بیرون زدن و من و همسری خونه نهار خوردیم.

بعدشم که همسایه پیام داد پسرا بیان بریم فوتبال که راهیشون کردم و خودم دراز کشیدم کتاب بخونم قشنگ خوابم برد! واقعا کیف کردم از اون خواب! بچه ها که برگشتن بیدار شدم. شامشون رو دادم و راهی یه پیاده روی طولانی و تند شدم! تو گوشیم فیلم میندازم و صداشو با هدست گوش میدم و باهاش راه میرم. خیلی خوشم اومده از این روش! 

برگشتم واسشون یه شیر داغ درست کردم خوردن و نشستیم پای بازی.

بعد بازی هم هر کدوم جدا جدا معلم شدن و یه چیزی که دوست دارن رو برامون درس دادن! شازده که همچنان رو تاریخ قفله 

ولی فسقل جان عوض شده انگار علایقش و از جدول مندلیف شروع کرد و رسید به سیستم ایمنی بدن😅

با اینکه عصر خوابیده بودم در حد چی خوابم میومد جمع و جور کردم خونه رو و رفتیم لالا و اصلا نفهمیدم کی غش کردم.

امروزم که صبح با خواهری چت کردم و ترجیح میدادم زنگ بزنیم بحرفیم جای اینکه این همه وقت بشینیم پای چت! ولی ترجیح خواهری چت بود. بعدشم یه سوپ بار گذاشتم خوردیم و هدست زدم پریدم بیرون راه رفتم.

برگشتم دیدم وقت دارم به دوستم پیام دادم که بالاخره امروز میتونیم بریم بیرون. اونم اوند و بعد قرنی دوتایی تنها بودیم و همون مسیر صبح رو یه بارم با دوستم راه رفتیم و حرف زدیم و مگه حرفای ما تموم میشه! رسیدم خونه دیدم ۲۲ هزار قدم زدم امروز! 

شام هم که از ظهر سوپ مونده بود و از دیروزم شوید پلو داشتیم خوردیم و نشستم کتاب خوندم و یه کوچولو تغییر دکوراسیون ریز داشتم واسه تنوع. 

باید پاشم وزنه بزنم اندکی بعدش چایی بزنم دلم چایی میخواد شدید!!!!!

 

چه زود عید شد. حسشو که اصلا نگرفته بودم. ظهر دیدم دوست همسری دعوت کرده واسه پارتی عید یهوو دیدم اوا هفته بعد عیده. چهارشنبه سوری هم نمیدونم برسیم بریم یا نه. میدونم که سه شنبه زیادی شلوغ هستم و ممکنه نرسم. حالا رسیدیم که میرم.

 

و وزن نازنیم رو حدود ۵۴ هست و واقعا آینه رو نگاه میکنم حال میونم با خودم😅

 

فردا هم وقت نهار با استادم قرار گذاشتم که همین اطراف با هم نهار بزنیم و از طرفی جلسه این پروژه ساعت ۱ هستش. باید همون اول کاری به استاد جان بگم نیم ساعت پیشتم بزنیم نهارو و بای بای

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هعته هشتم و هفته نهم

منی که آخر هفته میخواستم بنویسم و یادم نمیومد چی باید بنویسم و فک کردم بهتره روزانش کنم یهوو شد دو هفته! 

نمیدونم این دو هفته چطور گذشت 

خیلی سر شلوغ، خیلی در خدمت بقیه بودن، خیلی بازم از کار خودم زدن!

بخش زیادی از سر شلوغی بخاطر ورود همکارام بود که همچنان وقت قابل توجهی ازم گرفته میشه. خصوصا روزی که رسیدن ویکتوریا رو خدا اصلا جزو زندگیم حساب نکنه!

این دو هفته کارای شرکت رو خیلی نتونستم عمیق شم توشون و در حد رفع و رجوع بود و میتونم بگم خیلی خیلی بهتر میتونستم باشم که عدم تمرکز و وقت گذاشتن برای بقیه و همینطور بقیه چیزها برای خودم باعثش شد. یه تیکه از ددلاینی که برا خودم گذاشتم مونده که حالا بعد شام بچه ها میشینم پاش تموم میکنم.

دیکه اینکه یه مدت بود صبحا دویدن رو شروع کردم قبل اینکه برم افیس و بخاطر سر شلوغیا مرتب نرفت جلو ولی دیگه پیک رو گذروندیم و از هفته بعد میرم رو روال. ورزش مقاومتیم هم همینطور مرتب پیش نرفت تو این دو هفته ولی هوازی رو دایم انجام دادم. خصوصا که باشگاه افیس رو تایم ظهر و عصر قبل اومدن به خونه رفتم و فقط و فقط تردمیل زدم. و یه بارم که یه جلسه طولانی داشتم پریدم باشگاه رو تردمیل و سرعتو زدم بالا و تجربه خوبی بود برای استفاده مفید از تایم جلسه!

و اینکه در یک اقدام انتحاری خونه خریدیم:) برای من دستاورد خیلی خیلی بزرگی بود و یکی از اونا بود که واقعا فک  نمیکردم انقدر حس خوب بهم بده. یکی از سرشلوغی های این دو هفته همین بود. بازم خوب و کوتاه پیش رفت چون تو دو هفته جمعش کردیم از یافتن و پسندیدن و افر دادن و اکسپت نهایی. بقیه ماجرا دیگه کاغذ بازی هاست که ایشاله اگه همه چی خوب بره جلو تمامه و صابخونه شدیم!

صبح برا دوستم ترشی لیته بردم که دیشب با همسری درستیدیم و فکر کر یم چه خوب شده. اونم در پاسخ یه ظرف شور بهم داد که یه جور ترشیه و مامانش درست کرده و طعمش دوست داشتم. این شد که یه استامبولی ردیف کردم ترتیب ترشی رو بدم. 

خدا رو شکر که فردا یکشنبه هست و کل تایم رو میخوام فقط برا خودم و بچه ها باشم. افتاب جان پلیز همراهی کن

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

هفته هفتم

هفته هفتم کمی درگیر بودم برای پیدا کردن خونه واسه همکارم و چت کردن باهاشون که خب خیلی وقت گیر بود خصوصا بخاطر فاصله زمانی ایران و کانادا که میافتاد تو تایم کاریم و متاسفانه بازدهی کاریم این هفته خیلی پایین بود. 

از طرفی برای خودمونم دنبال خونه بودیم و اونم این هفته زیادی وقت گیر شد ولی خب مجبور بودیم روش وقت و انرژی بزاریم بفهمیم چی به جیه.

برای جبران کم شدن بازدهیم خب ظهرا نرفتم پیاده روی و مشغول کارم شدم. عصرا هم همسری شلوغ بودن و یا نرفتم یا نیم ساعت رفتم. ولی وزنه رو زدم هر روزش و تغذیه هم سر جاشه همچنان سالم خوری و امروز روی وزنه عدد ۵۴ رو دیدم. البته که تازه امروز دیدمش و زمان میبره رو این وزن استیبل شم. ظاهرم خیلی خیلی فرق کرده و از ذوقم چندتا لباسمو که تنم نمیشدن امتحان کردم و عالی بودن! از اون طرف خب شلوارای روزمرم گشاد شدن. دوتاش که کلا قابل پوشیدن نبودن مابقیش با کمربند اوکی هستن. به شدت راضیم از اینکه بالاخره فهمیدم باید حواسم به بدنم و خورد و خوراکم باشه.

جبران کم بازدهی هفته رو ویکند انجام دادیم. پیاده روی های قبل طلوع صبحگاهی و ورزش. امروزم رفتیم دان تاون پیاده روی و کلا نگاهم بهش عوض شده و الان دوسش دارم و بدم نمیاد اونورا خونه پیدا کنیم‌. متاسفانه نتونستیم به اصرار بچه ها غلبه کنیم و بعد مدتها کشوندنمون بیرون غذا بخوریم و من تقریبا میتونم بگم نخوردم! کلا نگاهم به غذا عوض شده. برا بچه ها هم فقط یه آپشن فیله مرغ رو گذاشتم رو میز که چرت و پرت نخورن.

همکارم و خواهرشون فردا میرسن و پاشدم یه کم خونه رو مرتب کردم که اگه شرایطی پیش اومد که بیان اینجا خونه مرتب باشه.

و

مزه این روزها سس پستو که مستم میکنه لامصب. امروزم قرمزشو پیدا کردم و دیگه رسما دیوونش شدم.

لانگ ویکند خیلی زود تموم شد و میتونم بگم دیروز یه کم استرس یه پروژه ای رو گرفتم که من نفر اصلی انجامشم و تا حالا اینکارو انجام ندادم. ولب پروژه هیجان انگیزیه و استرسم بخاطر ندونستنه. فردا میشینم سرش ببینم میتونم مثالی پیدا کنم که راحت بتونم استانداردها رو فالو کنم یا نه.

بریم برای یه شروع پر انرژی که هفته کوتاهی داریم و از همین الان ویکند بعدی جلو چشمه😊

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو