آخر هفته وارد ماه ششم میشم و هنوز کسی از بارداریم خبر نداره. راستش خودم هیجان دارم که قراره یه دختر به دنیا بیارم. همیشه تو ذهنم دو تا بچه تصور میکردم ولی اینکه انقدر زود این رویا به واقعیت تبدیل بشه برام ناباورانه هستش. خدا رو هزار مرتبه شکر به خاطر فرشته نازی که همین الان خوابید و بخاطر فرشته مهربونی که الان تو دلم بیدار شده و بازیش گرفته.

امروز چهارمین روزی هست که پسرم اسهال شده و این اولین مشکل جدی هست که از زمان تولدش دچار شده. دوباری سرماخورد ولی در حد یه آبریزش و قرمزی چشم بود که با تغذیه و استراحت کافی زود خوب شد. ولی این یکی واقعا کلافم کرده خصوصا عوارض جانبیش که دلمو واقعا براش کباب می کنه. ایشاله که زودی خوب شی عزیزکم

امروز اصن حال روحی خوبی نداشتم و با کلی تلقین و گریه و اینا تونستم خودمو جمع و جور کنم. بارها شده این حالت سراغم اومده و بیخودی کش پیدا کرده ولی الان مادرم و باید یه سری چیزا رو خوب مدیریت کنم. بعد از رهایی از اون حال سریع پسرکمو بغلم کردم و بوسه بارانش کردم. سعی کردم چشمامو نبینه ولی کوچولوی یازده ماهه بر میگشت و با یه مهربونی خاصی نیگام میکرد که دلم میخواست براش بمیرم.

امروز برای اولین بار دلم میخواست که پسرک می تونست حرف بزنه تا مشکلشو بگه بهم!!! از نفهمیدنش خودم عذاب می کشم.

دلخوری از همسر هم سر طفل معصومم خراب شد وخودم از خراب کردنش واقعا عصبی میشدم و حالم  بدتر میشد. الهی مادر فدات شه گلم.

با اوضاع این چند روزه ته دلم داشتم فکر میکردم کارمو بی خیال شم. نمی دونم تصمیم ذرستیه یا نه ولی دریافتی این شغل مثل دریافتی همه شغلای دیگست تنها مزیتش راحتی کار و کم بودن ساعت کاری و دولتی بودنشه. نمی دونم اگه دخملیمو به دنیا بیارم میتونم به هر دو برسم یا نه. خیلی فکرم درگیرشه

سختی های بارداری با وجود بچه کوچیک داره خودشو بیشتر نشون میده.  تو هفته های بدی هستم و جابجا کردن و بغل کردن پسرک حتی برای لحظه ای باعث میشه حس کنم لگنم داره می شکنه و بند بند وجودم از زیر شکمم جدا میشه. وقتی میخوام ساک و کیف و پسر به بغل پله ها رو بیام بالا از ته دلم از خدا کمک میخوام که بتونم نمی دونم تو ماههای بعدی چیکار میخوام بکنم ولی هر چی که هست همه سختی های این روزا یادم میره و فقط شادی دو تو ووروجک تو خونه نصیبم میشه. امیدوارم روزای باقیمونده رو هم به سلامت بگذرونیم. بدترین اتفاق ممکن این روزا هم نداشتن ماشینه و واقعا برای اولین بار انقدر پشیمونم که ماشین رو فروختیم.

و اینکه هر سال به توصیه همسر جان پکیج رو خاموش می کنیم و بخاری روشن میکنیم که به قول ایشون هم کم مصرف تره هم پر بازده تره!!! تا اینکه خودم امسال بخاطر پسرک و خطرات بخاری سرچ کردم و دیدم ای وای من حالت ایده آل همون پکیج بوده و جالبه با روشن بودن رادیاتها کل خونه هم دماست و واقعا شرایط مطلوبی داره. حالاببینیم تو سرمای بدتر هم جواب میده یا نه.

اینم از این روزای ما . . .