ثبت لحظاتی از عمرم

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است

به سرعت برق و باد

روزا به سرعت برق و باد میگذرن. انقدر سریع که حس می کنم هر روز پنج شنبه هست. چشم رو هم میزارم پنج شنبه بعدی رسیده. جمعه رو کلا درگیر لیستنینگ بودم وسطاش هم دایما شازده و فسقلی رو بغل میکردم با اینکه دایما کنارم هستن ولی به شذت دلتنگشون میشم. با این هوای خنک و بارونی برای شام عدسی درست می کنم و ساعت که نزدیک هشت میشه به صوت اتومات میرم موهامو شونه می کنم کمی رژ لب قرمز و یه لباس که بهش بیاد. بعدشم کمی از ادکلن روزای دوستیمون میزنم به موهام و یادم میافته که چه خوبه هنوز بعد این همه این سال برای هم بی تفاوت نشدیم و الان چندین و چند ساله که همین کارا رو نزدیک رسیدن همسری به خونه انجام میدم. بعد از شام هم همسری خودشون آشپزخونه رو مرتب می کنن و من همچنان پای لپ تابم رو میزغذاخوریم!!!

الانم که مراسم اداره هست و مثل هرسال نمیرم مراسم و این تنهایی و خلوت اداره رو دوست دارم. حسابی مشغول تمرینای لیستیتنگ بودم و یه چایی دم کردم و حس امروز قشنگمو ثبت کردم. 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

بارون قشنگ

این روزا همسری سر کار سرشون خیلی شلوغه و چندتا ماموریت خارج از استان داشتن. دیروزم که بعد از مدتها رست بودن من مهمون داشتم و مجبور شدن برن بیرون از خونه. امروز هم رست بودن و صبح با هم راهی شدیم و قرار شد سر وقت بیان دنبالم. عصر کلاس زبان داریم و میون این همه مشغله بخاطر گرفتگی و بارونی بودن پاییزی هوا تو ذهنم برنامه میچینم که میریم تو بالکن و چایی داغ با شیرینی میخوریم و تا وقت کلاسم یه کم زبان گوش بدم و غیره.

ولی برنامه ها اونجوری که فک میکردم پیش نرفت. برای همسری کاری پیش اومد و رفتن سرکار و من نه ماشین داشتم و نه کلید داشتم و از طرفی بخاطر اینکه اخر وقت سر کار انرژیم کلا صفر بود یه ساعتی رو نت گردی کردم و به خودم قول دادم تا عصر حسابی زبان خوندنو جبران کنم.... دست از پا درازتر راهی خونه مامانم شدم بدون هیچ کتاب و جزوه ای و فقط با هوای بارونی قشنگ

اولش یه کم دلگیر و عصبی شدم ولی بعدش به فال نیک گرفتم رفتم تو اتاق مجردیم که الان تخت مامان و بابا اونجاست دراز کشیدم با صدای رعدوبرق و بارون لغاتای چند درس که مونده رو حفظ میکنم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

یه روزایی هم اینطوریه

در این بازه از زندگیم ارزوم اینه که کاش روزا 48 ساعت بودن. با اینکه برای هر لحظه از روزم برنامه دارم و هیچ لحظه ای به بطالت نمیگذره بازم کم میارم. دوتا قرارداد بزرگ دستمه که حجیمه و هر دو ددلاینشون اخر آذره یعنی دقیقا همون ددلاینی که برای پروسه زبانمون درنظر گرفتم. وقتایی که میبینم واسه زبان تمرکز ندارم کار قرارداد رو جلو میبرم حتی داشتم روزی که موقع اشپزی لپ تاپ رو رو میز گذاشتم و وسط کتلت جابجا کردن تایپ میکردم که حداقل یه کم بره جلو

مینویسم که حس و حال این روزام برام ثبت شه و بعدا ببینم واسه چی چقدر تایم گذاشتم.

امروز از اون روزایی که هر چی تلقین بلد بودم کردم ولی نتونستم برم سراغ تست هام. لپ تابو بغل کردم رو کاناپه نشستم و با کمبود امکانات دارم کارمو جلو میبرم. یادم رفته فایلامو همرام بیارم خونه و دست به دامن تکنولوژی شدم واسه جبران کمبود فایلام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هر چهارتومنم جدول داریم!

خب زبان خوندن ما از فاز بیس و دانش خارج شده و وارد فاز تست و تمرین شده. از مرحله قبل دوست داشتنی تره. کلاس هم شروع کردیم ولی اونطور که ما فکر میکردیم نمیره و خودم دست به کار شدم.

یه برنامه سه ماهه شامل همه روزا درست کردم و برای هر روزش هم برنامه همون روز رو نوشتم که اگه طبق اون پیش بریم تا اول دی واسه امتحان آماده میشیم.

برای پسرا هم جدول جایزه درست کردم و خیلی خیلی خیلی برامون مفید واقع شد. مهد هم از اول مهر بهشون یه جدول داده که ماهانه باید تکمیل بشه و کمک بزرگی تو یاد گرفتن نظم و انجام کارای شخصیشون هست.

وقتی جدول خودمون رو میزدم دیوار، شازده گفت اگه بابا به کوچیکتر از خودش عصبانی شد بهشون ضربدر بده😊

همچین عسلایی داریم ما...

اوضاع و احوال این روزا خوبه فقط تو خونمون. حس گنگ و مبهمی نسبت به آینده اینجا دارم با این چیزایی که هر روز رو میکنن مثل کسی میمونن که میدونن اوضاع خرابه ولی بهدجای فک چاره اساسی از هول و هراس بدتر دامن میزنن به این آتیشی که روشنه.


جالبه شونصد هزار تا پست راجع به پاییز گذاشتم بسکه میمیرم براش


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو