ثبت لحظاتی از عمرم

۷ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

هفته سوم

نیم ساعتی هست رسیدم خونه! یه کم ذهنم درگیره! سریع لباس عوض میکنم با بچه ها حال و احوال میکنم میپرم آشپزخونه شام درست کنم. آشپزیو خیلی دوست دارم و به همسری گفتم نپزه خودم بیام ردیف کنم! یهو دلم لوبیا پلو خواست فک کنم بیش از یکماهه که اصلا برنح و غذاهای این مدلی نخوردیم. زعفرون دم میکنم و تند تند غذا رو میپزم. تو ذهنم فک میکنم بشینم محتویات ذهنم و درگیری هامو بیارم رو کاغذ ببینم چی به چیه! همه ظرفا رو هم میفرستم تو سینک! من که اشپزی میکنم دیگه دست به ظرفا نمیزنم همسری زحمتشو میکشه و دارم فک میکنم قبلا که همه کار رو خودم میکردم چقدر گناه داشتم😃

غذا رفت دم بکشه. ماست خیار درست کردم زیتون و تربچه خرد کردم و میزو چیدم و منتظر لوبیا پلوی خوشمزه هستم.عادت کردم به کم غذا خوردن و خیلی عالیه!

خلاصه کتاب آیین زندگی رو میزنم بیاره بخونم به دلم نمیچسبه! یادمه یه زمانی خوندمش که حالم واقعا بود و چقدر برام شفا بود اون کتاب!! 

غذا رو بخورم و بشینم ذهنمو خالی کنم رو کاغذ!!

صبح مدیر یه گروه دیگه اومد گفت که یه سازه خاصی داره و میخواد من روش وقت بزارم. هیچی هم در موردش نمیدونست چون خودش سازه نیست! یه کم ذهنمو درگیر کرد چون یه ددلاین سه روزه داشت و خودشم هفته بعد رو کلا میره ونکور! قشنگ دارم تفاوت شرکت بزرگ و کوچیک رو میبینم! تو شرکت بزرگ خودتی و خودت! رها میشی و باید کارو یه جور جمعش کنی. تو شرکت کوچیک هزار تا آقا بالاسر هست و واقعا دیگه یه جایی رو مخ میرن و سیستم من حداقل اینطوری نیست!

آشپزی که کردم حالم بهتر شد با خودم حرف زدم و گفتم این همون چیزیه که میخواستی! اینجا همونجایی هست که میخواستی باشی. تجربه های جدید! چالش های جدید و فیلد مورد علاقت. پس برو حال کن با فرصتی که داری! همه چی اولش سخته! نهایتش نمیتونی و یه جاهایی سوال داری! اونجا ها رو با فرضیات کارو میبری جلو و نهایت فرضیاتتو از یکی میپرسی! شیرجه بزن تو استخر!

 

این همه صبر کردم ویکند شه و با این شرحی که دادم ویکندی در کار نیست و باید بشینم یه چندتا استاندارد رو بخونم که موقع کار سرعتم بابت گشتن گرفته نشه! 

برنامه هامون خوب پیش میرن جز پیاده روی که حسابی این هفته برف داشتیم و امروز هوا بهتر شد و دارن آب میشن! اشتراک یه اپ یوگا رو گرفتم و خیلی باهاش حال مبکنم. اولین تجربمو و من اصلا فک نمیکردم یوگا یه جاهایی از بدنتو درگیر کنه که اصلا نمیدونستی اونجا وجود داره! 

خوب دم کشید غذای دوست داشتینیم.

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

هفته دوم

هفته دوم هم خوب پیش رفتیم و راضی بودم

فعلا که سر کار مشغول سلف ترینینگ هستم و این نرم افزارهای جدید حسابی جذبم کردن و گذر زمان رو نمیفهمم اصلا. کل روزها رو هم رفتم افبس 

جز جمعه که الارم کاهش دما داده بودن. اون روز موندم خونه و پسرا رو هم نزاشتم برن مدرسه حتی! 

از نظر تغذیه هم همچنان روالمون پابرجاست و اصلا دست و دلم نمیره خورشت و پلودرست کنم! تا تونستیم غذاها و طعم های جدید خلق کردیم. امروز ولی در راستای خالی کردن فریزر آبگوشت درست کردم که نعرکه شده بود. این دومین بار بود که از وقتی اومدیم درست کردم. اولش میخواستم دوستمم دعوت کنم بیان دور هم بخوریم بعد یاد حرف شازده افتادم که بهم گفته بود میخواد فلانی رو کمتر ببینه چون رفتارهاش عجیبه! از نظر من و همسری رفتارهاش نه تنها عجیبه بلکه خیلی خشن و خطرناکه و یه لحظه هم نمیتونیم با هم تنهاشون بزاریم.در این حد که یکبار وسط مهمونی دیدم چاقو دستشه و داره بچه ها رو تهدید میکنه! خلاصه کنسلش کردم و خودمون در حد ترکیدن خوردیم

ورزشمم هر روز انجام دادم جز دیروز که کلا زده بودم تو فاز تنبلی بودم و یه درینک هم داشتم که قشنگ منگم کرد و خوابم برد. شبم یه فیلم خیلی خوب دیدیم که اسمش اصلا یادم نیست!

کل ملحفه ها رو ریختم تو ماشین و اتاق خوابا بوی تمیزی میدن که عاشقشم. اگه بتونم خودمو جمع کنم که پاشم ریشه موهامو رنگ کنم خوب میشه!

جمعه که از خونه کار میکردم مدرعامل غرب کانادا بهم زنگ زد! برای پیام خوشامدگویی و چقدر حرفاش دلنشین بود و چقدررر حرفه ای حرف زد.حدود یک ساعت و نیم حرف زد و یه سوال ازم پرسید و وقتی تو جوابش خواستم بگم فلان سال وقتی مدرک لیسانیمو گرفتم ... یهو شوکه شد که ااا تو که جونیور نیستی و چقدر جوون موندی! 

منم که ذوق مرگ شدم و یه لحظه خودمو دیدم که در پریشان ترین حالت ممکن بودم! چون از خونه کار میکردم و انتظار تماس از کسی هم نداشتم! یکی از مدیرای گروه دیگه هم تو افیس ازم پرسید چندسال سابقه دارم. یه پروژه ای میخواست بگیره و نیاز به یه مهندس سازه داشت!وقتی بهش گفتم فلان سال سابقه دارم گفت مای گاد اسم کرمتو به منم بگو😃 هیچی دیگه جوگیر شدم🙃

پاشم برم خیارشور رو خورد کنم تو الویه که موادشو از صبح اماده کردم برای نهارهای مدرسه بچه ها. بعدم بپرم ریشه موهامو رنگ کنم و ورزشمو بکنم تا غروب بتونیم دور هم کتابمونو بخونیم!

این روزا بیش از حد آرومم بیش از حد رضایت از زندگی دارم و همه چی برام گل و بلبله

از فردا هم قراره پسرا رو زودتر بیدار کنیم که روتین های صبحشون رو کامل عادت کنن خودشون انجام بدن که دم مدرسه رفتن بیخود عجله نکنن و استرس نگیرن

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفته اول سال

من برای امسالم برنامه بزرگ و عجیب و غریبی نداشتم ولی چندتا چیز بود که میخواستم بزارم همیشگی جزو روتینمون بمونه. این یه هفته رو خوب پیش رفتیم و امیدوارم همینجوری هم پیش بره. حالا ممکنه یه روزی ادم نه وقتشو داشته باشه نه حالشو ولی همون روند به نظرمخوبه که تو مسیر پیش بره! 

یکیش ورزش و پیاده روی روزانه چهارنفرمونه که خب بخاطر شرایط کاری شبا رفتیم و وقتی برگشتیم با اپ ورزش رو هم انجام دادیم. بچه ها براشون سخت بود که با هدست حل شد. آهنگای موردعلاقشونو گوش میدن و ما به پای ما میان. هر از گاهی هم میدویم که اونم تمرین کرده باشیم.

یکی دیگش ریدینگ تایم شبانمون بود که مدتها بود فراموش شده بود و من واقعا اون تایم رو دوست داشتم اونم برگردوندیم و حدود یک ربع هر جهارتاییمون فقط کتاب میخونیم و خوب چون بچه ها جذب کتاب میشن بیشتر از یه ربع میره جلو.

بعدیش تغذیه سالم هست و که حواسم باشه چی میپزم و چطوری میپزم و چیا میریزم توش که واقعا راضیم از این بخش! غذاهای جدید هم تست میکنیم که برای منی که عاشق اشپزی کردنم عالیه

زبان گوش دادن رو شروع کردم و سعی میکنم هر روز یه پادکست ESL رو ببرم جلو. فریزهای خوبی یاد میده و مهمتر از همه برای من یادگیری اینتونیشن جملاته که اینجا خیلی خیلی مهمه تو فهمیدن حرفات توسط مخاطب!

و اما این یه مورد رو جدید و برای اولین بار میخواهیم تست کنیم وقت تنهایی با پسرا. یه هفته من با یکیشون میرم بیرون و همزمان اون یکی با پدرشون! و هفته بعد جابجا میکنیم. اون تایمم کلا برنامه ریزی با پسراست هر کاری دوست دارن با هم انحام بدیم حتی اگه خواستن میتونن خونه بمونن و فقط حرف و بازی کنیم. این برای ما هیجان انگیزه و خودشونم دوست دارن.

و اما اینستاگرام سم جذاب! انیستال کردم و فقط اجازه دارم تو ویکند نصب کنم لذتمو ببرم و دوباره انیستال کنم که اینم موفقیت امیز بود و فقط تو ویکند باز کردم چندتا پیجی که دوسشون داشتم رو نگاه کردم و دوباره انیستال کردم. چقدر بدون اینستا ادم برا همه چی وقت داره! 

همزمان کتاب فارسی هم میخونم که سرعتم تو خوندنشون بالاست و واقعا تو این دوسال خیلی کم کتاب خونده بودم و باید جبران کنم! من عاشق کتاب خوندنم! 

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مینو

حس بعد رسیدن به هدف!

همیشه همینه که وقتی میرسی به هدف دیگه ذوق و هیجان تموم میشه! امروز روز اول کارم تو شرکت جدید بود! شرکتی که وقتی آفر رو گرفتم بی نهایت خوشحال بودم و حتی پشت فرمون از خوشحالی داشتم جیغ میزدم! 

دو هفته بعد آفر رفتم شرکت و همین فاصله هه هم انگار سرد کرد حسمو😀 شایدم چون اولین جابم نبود! نمی دونم

ولی یکی از همکارم که اخیرا کارشو تو این شرکت شروع کرده تمام تلاششو کرد که بگه هم شرکت و هم جاب مضخرفه😅 و من آفرین میگم به خودم که حرفاش پشیزی برام اهمیت نداشت!

هیجان دارم روزای اول بگذرن و زودتر وارد کارای هیجان انگیز بشم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

طلوع بینان

نزدیک خونه ما یه ساحل هست که طلوعش معروفه! از وقتی یادم میاد قرار بوده برم طلوع ببینم! دیشب یهو یادش افتادم و ساعتو گذاشتیم که به موقع بیدار شیم بریم! همسری زودار بیدار شدن و قهوه درست کردن. عاشق اینم که صبحا میام پایین بوی قهوه پخش شده باشه تو خونه و دمش گرم که میدونه و صبحا قبل من مسئول بوی قهوه است! چند دقیقه مونده بود به طلوع و دیریم دیره با دوچرخه راهی شدیم! اون موقع صبح تو ارتفاع یک متری کف زمین مه بود و ما تو مه میروندیم! بیش از دو ساله اینجام و هنوز طبیعتش منو شگفت زده میکنه! کم کم اون صورتی نارنجی طلوع شروع شد و انعکاسش افتاده بود رو ابرای سفید و خونه های ویلایی اون سمت ساحل که کلا شیشه بودن! خیلی تصویر قشنگی بود و به همسری گفتم یه نکته دیگه به خونه ایندم اضافه کن که رو به طلوع باشه😄

نشستیم رو صخره ها رو به طلوع تا آفتاب کامل بیاد بیرون و یه لحظه تو ذهنم گفتم این آفتاب داره تو ایران غروب میکنه. کلی هم مرغ دریایی و غاز رو آب اقیانوس بودن که رو به خورشید آروم رو موجای کوچیک آب تکون میخوردن. خیلی خوشحالم که رفتیم دیدیم طلوعو. 

حالا همسری همون لحظه سرچ زدن و دیدن تو ویو پوینت میتونیم تصویر بهتری داشته باشیم و گفتم فردا صبح بریم اونجا. البته اونجا سربالایی زیاد داره و با دوچرخه پیرم درخواهد آمد! 

برگشتیم پسرا هنوز خوابن! پرده ها رو دادم بالا چون قراره حالا حالاها بالا بمونن که من حالشو ببرم😃 از سکوت خونه استفاده کردم و نشستم کتابی که از کتابخونه گرفتم رو ببرم جلو.

امروز روز اخر سال هست و باید بشینم که مروری از سال قبل بکنم و یه سری هم هدف و برنامه تو پلنر سال جدیدم بنویسم! برا مهمونی میخواستم پیرهن بپوشم ولی همسری گفت از مهمونی بریم آتیش بازی رو ببینیم که چون ۱۲ شبه احتمال سرد شدنم هست و بهتره شلوار پام کنم. دغدغه هامو تو رو خدا😅

 

امیدوارم همگی سال خوبی داشته باشین و ۲۰۲۴ پر از اتفاقای هیجان انگیز و پر از سلامتی و عشق و دوست داشتن و دوست داشته شدن برای هممون باشه. هپی نیو یر

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

وقت گذرونی های آخر سال

به بهترین وجه ممکن داریم استراحت میکنیم خیلی به من میچسبه فک کنم چون خیالم راحته یه دل سیر دارم استراحت میکنم! ساعت خواب بهم ریخته که برام مهم نیست! تعطیلاته دیگه!

همسر دوستمو معرفی کردم جای من بره شرکت قبلی. داره برا مصاحبه اماده میشه و چندباری با هم حرف زدیم و معلومه استرس داره! خیلی این جابو دوست داره و میخواد که حتما آفر بگیره! پیام داد که چندتا چیزو مرور کنیم. تعارف کردم بیایین خونمون هم شام بخوریم هم بحرفیم و اونم درجا قبول کرد😄 این هفته بار سوم بود که میزبانشون بودم ولی اشکالی نداره ایشاله که بتونه کارو بگیره.

صبح رفتیم پیاده روی چهارتایی و حسابی راه رفتیم. خونه ها رو رصد میکردم و تقریبا فهمیدم من خونه ای میخوام که توش آجر قرمز و چوب کار شده باشه و پنجره قدی داشته باشه با ویوی باز! خدا پولشو برسونه😄

رسیدیم خونه پسرا رفتن خونه دوستشون بازی که با هم هماهنگ کردن وینتر بریک روبا هم وقت بگذرونن! خیلیم خوبه یه روز اون میاد یه روز اینا میرن! فیلیپه خیلی پسر خوبیه و الان که نوشتم به ذهنم رسید یه بار با پدر و مادرش دعوتشون کنم خونمون!

بعدش با همسری پنجره ها رو تمیز کردیم و من حتی برای اولین بار رفتم حیاطم جارو زدم و کل پرده ها رو زدم بالا! با خودم گفتم من که پنجره و ویو دوست دارم چرا پرده ها اکثرا بسته هستن! شمعا رو گذاشتم جلوی پنجره و کنارش سفالهایی که شازده برا روز مادر درست کرده رو گذاشتم و خیلی قشنگ شد! یه همایون انداختم و پریدم اشپزخونه با عشق پاستا درست کردم که فوق العاده شد! اسفناج و گوجه و سیر و پنیر و روغن زیتون رو ریختم تو ظرف گذاشتم فر! ماکارونی آشیانه ای رو ابکش کردم ریختم روش و روشم یه سری میت بال که با جعفری ترکیب شده بود ریختم! قشنگ طعم بهشت میداد! من این سس رو همیشه میخریدم برا درست کردم ماکارونی که لامصب تنهاایرادش خوشمزگی زیادشه! این سری گفتم موادشو میدونم چیا هستن خودم درست کنم که خیلی خیلی بهتر شد طعمش! همزمان استیک رو ریختم تو مواد طعم دار شه برای شام!!

نهارو که زدیم با همسری رفتیم تو مال بگردیم و چندتا هم باید کادو میخریدیم برای فردا و پس فردا که دعوتیم. یه چندتا چیز میز هم برای خونه خریدم! کلا از اول تو ذهنم بود وسایل خونه رنگ سیاه و چوب داشته باشن که هر از گاهی چیزی میدیم مناسب بود میگرفتم. خیلی وقت بود چیزی نگرفته بودم و یه سری ظرف مناسب پذیرایی گرفتم که سیاهن و دور لبشون نوار طلایی دارن. یه ظرف چوبی مزه هم گرفتم که دورش نوار سیاه داره. یه سری هم ظروف چدنی استیل بود که تعریفشو خیلی شنیده بودم و این سری یه دونه ماهیتابشو گرفتم که اگه خوب بود برم چیزمیزای دیگشو بگیرم چون یه کم زیادی نسبت به بقیه گرونتر بودن! 

برگشتیم استیکا رو تو همون ماهی تابه ردیف کردم خوردیم و همزمان شیرینی پفکی درست کردم! چون سه تا زرده تخم مرغ داشتم از دیروز که سفیدشون شده بود گلاویه! ( اسمش درسته؟!) و نشستیم با همسری سر بفرمایید شام! این چیه باز من اسیرش شدم🙃 ولی خب میبینیم و حال میده دیگه!

فردا و پسفردا هم دعوتیم و روز بعدشم خونه ام و از چهارشنبه عازم شرکت حدید میشم و بازم یادم افتاد براش ذوق کردم و هیجان زده شدم! 

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

تعطیلات خود را فقط لش میکنیم!

خب من قبل گرفتن افر جدید بین کریسمس و سال نو رو مرخصی گرفته بودم و جمعه قبل ویکند کریسمس هم نصف روز کار بود که اونم مرخصی رد کردم و دو روز قبلشم مریض شدم و اونا رو هم موندم خونه! 

به شدت خسته بودم و این تعطیلات حسابی میچسبه فقط سگ تو روحش که مریض شدم! هفته قبلش جشن یلدا رفتیم که خیلی خوب بود و از همون فرداش مریض شدم و دو روز اول رو که کلا افقی بودم از درد

تو همون مریصیا به مدیرم خبر دادم که شرکتو لیو میکنم خیلی شوکه شد و دلایل رو کلی پرسید و من یه توضیح کلی دادم. بعدشم که رسما نامه استعفا رو نوشتم به تیمی که باهاشون کار میکردم پیام خدافظی فرستادم و کلی پیامای قشنگ قشنگ گرفتم که حال میداد. یادم باشه مدیرم گفت تو مسیرت تو کانادا جدیده و هر جا نیاز به رفرنس داشتی ساپورتت میکنم! کلا خیلی ماهه.

دیگه با خودم فک کردم این مدت تعطیلات رو یه کم چیز میز میخونم و مرور میکنم که برا کار جدید اماده باشم ولی اولا که مریص شدم و ثانیا اصلا انرژی نداشتم واقعا. بچه ها هم که تو تعطیلات زمستونین و قشنگ با هم وقت میگذرونیم. دیشبم دلم خواست یه چی فارسی ببینیم که بعد سالها شاید بیشتر از ۱۲ سال بفرمایید شام دیدیم البته فقط قسمت شب اخر که قرار بود جمع بشه و یه دختر جوون تو گروه یود که چقدر رفتار زننده و ناجوری داشت و شاخ دراوردم بعد اینهمه سال از این برنامه بازم کاندیدای مشابه تو مسابقشون هست!!!

روز یلدا هم کلا زنگ زدیم خونه ما و گوشیو گذاشتم رو میز و کل شبو حضور داشتیم و دیگه داشت حوصلم سر میرفت خدافظی کردیم زنگ زدیم خونه همسرینا که اونا دیگه خووشون خیلی زود خدافظی کردن و تموم شد.

یهو تصمیم گرفتم به چند نفری که باهاشون راحتم بگم بیان خونمون و همگی اومدن و دور هم بودیم و خوش گذشت!

 

امروزم که باکسینگ دی بود و آفهاش خیلی بیشتر از بلک فرایدی بهم حال میده صبح با همسری رفتیم اگه بتونم یه دست لباس فرمال بگیرم و تو ذهنم بود بلوز شلوار مشکی بگیریم اولین مقصد منتهی شد به میرهن و کفش و همسری و پسرا هم چند دست لباس برداشتن.

مقصد بعدی می فر بود که به عمرم این همه ادم تو کانادا یه جا ندیده بودم خیلی شلوغ بود اول یه کافی و کیک هویج گرفتیم زدیم بر بدن و بعد یه راست رفتم مغازه مورد علاقم که این روزا محبوب دلم شده و یه بلوز شلوار مشکی به نیت افیس جدید گرفتم بعدم مثل هر مریض دیگه ای که باید همه چیزشو ست کنه دنبال کفش برای این لباسا بودم که دیدم واقعا دارم خر بازی در میارم و از دست کفشای من تو کمدا جا نیست بی خیال شدم و برگشتیم خونه. بعد این همه روز تو خونه بودن خیلی حال داد بیرون بودیم. 

فردا هم تصمیم گرفتیم بریم استخر تا پاسی از شب؛)

.

و اینکه امسال به سرعت برق و باد گذشت و باورم نمیشه داریم وارد ۲۰۲۴ میشیم‌.  

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو