ثبت لحظاتی از عمرم

۷ مطلب در مرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

21 آگست

من هر بار که یه کتابی در مورد بالابردن بهره وری و مدیریت زمان و اینا میخونم بعدش چنان خودمو پایبند می کنم بهش که تغییر بزرگ تو زندگیم ایجاد می کنم. با همسری رفته بودیم پیاده روی و با همدیگه شات های معمولی از زندگیمون رو مرور میکردیم که یادمون مونده حالا به هر دلیلی. رسیدم به نوروز سال پیش که برام صورتی بود. برای همه رنگ غم داشت. کرونا تازه اومده بود و همه میترسیدن. من ولی قبل عید اثر مرکبو خوندم و اون عید واقعا غوغا کردم و اثراتش هنوز تو زندگیم هست. همسری میگه چون هدف داشتی و داشتی برای هدفت تلاش میکردی. 

ظهر شازده کتابه قورباغه رو قورت بده رو آورده بود با هم بخونیم چنان جذبش شدم برای بار هزارم که حتی نت برداشتم و تو سر رسید کاریم نوشتم.

بعدش به همسری میگم من الان انقدر جوگیر کتابم که بازدهیم بالاست پاشم یه کاری بکنم:)

خلاصه که آت لاین کورس این ترم که در اختیار خودم بود رو ردیف کردم فرستادم منشی گروه. یه برنامه هم بریزم فارغ از اینکه نتیجه انتظار چی هست تا دسامبر دفاع کنم. 

من الان یک عدد جوگیر هستم که الویتم فقط کارم نیست. به درجه ای از عرفان رسیدم که ورزش و تغذیه و تفریح هم جزو الویت ها و برنامه هامه و حسابی تو برنامه پیش روم واسه خودشون جای گنده ای دارن.

 

و من همچنان منتظر!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

18 آگست

انقدر این روزا از هر طرف اخبار منفی میرسه که واقعا انگار یه کوه غم تلنبار شده رو دلم و گلومو گرفته و هر احظه میخوام ببارم. پریروز استادم یه ایمیل داد که فلان کنفرانس ددلاینش سه روز دیگس و واسش یه مقاله سابمیت کنیم. من یک روز فقط با خودم می گفتم عمرا سه روزه تموم بشه و ولش کن. شبش با خودم گفتم بزار یه تلاشی بکنم و بعد با دلیل درخواستشو رد کنم. که یهوو دیدم با یه تغییراتی شاید بشه ردیفش کرد. به استادم گفتم دارم روش کار می کنم و اونم جواب داد که اگه بهت استرس میده ولش کن. بسکه اونور آبیا الویت اولشون سلامتی هست و ماها عادت نداریم اصلا. گفتم نه علاقه دارم انجامش بدم. نشستم دیتا استخراج کردم و مدلو ران کردم و بد نبود جوابا. دقیقا هفت ساعت بکوب پشت کامپیوتر بودم ولی حس خوبی داشتم. واقعا از اینکه باعث شده بود تمرکز کنم و از این اخبار منفی دور شم لذت بردم  ولی سردرد بدی گرفتم رفتم کمی با بچه ها بازی کردم دراز کشیدم کتاب خوندم و بعدش برای اینکه این دور بودن از اخبار رو ادامه بدم یه هایده انداختم و مشغول ته چین شدم تا همسری بیان.

بچه ها هم تو حیاط مشغول بازی بودن و همه چی انگار سر جاش بود وفتی سعی می کردم حال خودمو و خونم رو خوش کنم. بعد شام رفتم چکیده مقاله رو نوشتم و با دیتاها فرستادم واسه استاد که اگه اوکی داد سابمیتش کنم.

بعدم رفتیم تو حیاط چایی خوردیم و سر و صدای همسایه روانیم کرد. بابا عزاداری برای خودت باش. ده روز تمام خیابون رو میگیره سرش. دیدیم فایده نمی کنه حاضر شدیم رفتیم پیاده روی. آخر شب برگشتیم همچنان صداشون بود از جلوی خونشون رد شدنی دیدم انقدر شلوغه که جا نشدن تا دم در حیاط کنار هم نشسته بودن و داشتن عزاداری می کردن! کرونا هم که هیچ!

 

رسیدیم مسواک زدیم و قصه و لالا

 

این روزا باید حواسم به روانم باشه. قشنگ معلومه من و همسری هر دو بدجوری تحت فشاریم و به روی خودمون نمیاریم دیگه اخبار بیرون واسه ما کاسه داغتر از آش نشه. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سیاهی

زبانم قاصره از اونچه می بینم تو افغانستان اتفاق می افته می خوام حواسمو پرت کنم ولی زنی در درون من گریه می کنه! یعنی حس چند نفر تو سال پنجاه و هفت مثل من بوده؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

11 آگوست

قدرت فضای مجازی همینه که متوجه شدم با مدارک دانشگاه میتونم برم واکسن بزنم. سه روزی دو دل بودم که بزنم یا نزنم بابت برنامه های رفتن و نهایتا با همسر تصمیم گرفتیم که بزنیم و این همونه که همه دنبالشن و عاقلانه ترین کار اینه به تعویق نندازیم. مدارکو آماده کردم و راهی شدیم و برام جالب بود که چقدر مرکز واکسیناسیون علوم پزشکی شیک و مرتب و منظم بود با ماشین وارد سالن میشدیم و واکسن میزدیم. روز اول به همسری نزدن! دو روز بعد رفتیم پیگیری و مذاکره و من بمیرم تو بمیری مرامی قبول کردن و زدن.

دیشب فکر میکردم دیگه آخرین شب انتظاره و طلوع صبح بهم نوید داد که کور خوندی دختر!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

5 آگست

خب نمردیم و پنجم آگست رو دیدیم و انتظار ما به سر نرسید. دیگه باهاش به تعامل رسیدیم. ولش کردیم داریم زندگی خودمونو می کنیم. این روزا باید بگم خرید درمانی هر چند خوب است ولی وقتی معتادش میشی خر است! خرید آنلاین هم که کار رو راحت کرده! بسه دیگه دختر!

از پریروز به جد خودمون رو قرنطینه کردیم اوضاع دیگه زیادی بیریخته! فقط سرگرم کردن بچه ها سخته. حالا شبایی که همسری باشن میریم بیرون یه مسیری پیاده روی! ولی همینکه عصرا دوستش میومد حیاط بازی می کردن رو کنسل کردیم.

دیگه اینکه مسابقات المپیک رو نگاه می کنیم و خوبه دوسش دارم.

دو هفته بود چند تا کار رو مخم بود و تنبلیم اونا رو بزرگ کرده بود. امروز همه رو تحویل دادم و منتظرم ببینم فردا بعد جلسه تکلیف ادامه کار چطوریاست.

عصر با همسری حرف میزدیم که شازده 9 سالش میشه و کرونا چطور برنامه هامونو بهم ریخت. کلاس شنا و پیانوش همینطوری موند! چقدم با عشق کلاساشو میرفت و دوسش داشت. منم دیدم علاقه داره با کامپیوتر کار کنه در حدی که دعواست من کارمو تموم کنم یا ایشون! واسش یه نرم افزار ساخت انیمیشن دانلود کردم که هر روز با هم کمی کار کنیم. حداقل پشت سیستم میشینه یه کار مفید بکنه.

ظهرا هم کلاس زبان براشون میزاریم!!!! شازده که مشکلی نداره تقریبا و دیروز فهمیدم فراتر از انتظار من خوبه. دست گل باباش درد نکنه که براش وقت گذاشته. داریم تلاش می کنیم فسقلی رو بیاریم تو خط. که یک دقیقه نشده میگه مامان دیگه خیلی سخت شد!!!!

از بین کتابایی که خوندم و گوش دادم کتاب 1984 خیلی جذبم کرد و خیلی تاثیر روم داشت و با شرایط الانمون کلا داغونم کرد. دوست داشتم فیلمشم ببینم که همسری گفت بی خیال اونو دیگه طاقت نمیاری ببینیش.

هیچی دیگه ظهر دیدم سالگرد انفجار بیروت بود و هنوز تو کتم نمیره یکسال شد!!!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

31 جولای

خب احساس می کنم دیگه این وضعیت اسمش استراحت و رفرش کردن نیست علنا گندشو درآوردم. 

از اول می که سوپروایزری کمیته داشتم کاری نکردم علنا و فقط یه مقاله بوده که هنوزم تمام نشده و یک هفته از آخرین نتی که استادم داده می گذره. منم قبل جلسه بهش ایمیل زدم که این هفته اوکی نبودم و جلسه رو کنسل کنیم چون کار نکردم. اوم که دنت واری و این حرفا و انداخت هفته بعد. همیشه هم همین بودما دو روز مونده به جلسه کارامو ردیف کردم و عین آدم تو این سه ماه کار نکردم!

نرم افزار دانشگاه هم مشکل داشت که اونم دیشب ایمیلش اومد ردیف شده و علنا هیچ بهونه ای ندارم مدلمو ببرم جلو!

به معنای واقعی خروار، یک خروار برگه و ریپورت دارم که باید تصحیح کنم و هنوز شروع نکردم و قبل پایان ترما باید اینا رو تموم کنم.

همین الان به این نتیجه رسیدم جمع کنم این بساطو و کارو مثل قبل پیش ببرم که فارغ از نتیجه انتظارم تنها چیزی که عاقبت بخیرم می کنه تموم کردن این مدل هست!

موهامم این وسطا رفتم روشن کردم که بعد یک روز خون دل خوردن بابت نارنجی و سبز شدنش بالاخره دوست داشتنی شد و دوسش دارم.

از همین الان برم رو روی مد گزارش. برم پارت اول ریپورتای آزمایشگاه سوم رو تصحیح کنم.

 

ساعت نزدیک 7 هستش و من نصف برگه ها رو تموم کردم. وسطا میخواستم پاشم شام درست کنم که گفتم بشینم نصف شه بعد. این نشونه خوبیه که دارم راه می افتم! یه کم از کتاب فرمول مونده بود اونم پخش می کنم هم اونو گوش بدم هم شامو ردیف کنم. پسرا هم رفتن کوچه با دوستاشون بازی می کنن و صداشون داره میاد.

.

8.15 شام درست کردم خوردیم. کتاب فرمول تموم شد کتاب کار عمیق رو هم گوش دادم و خیلی دوسش داشتم حداقل تو این روزام حسابی به شنیدن همچین چیزی احتیاج داشتم. وسطا ماسک صورت گداشتم یه خط چشم کشیدم و اومدم نشستم ادامه تصحیح برگه ها که امروز کل لب 3 رو تموم کنم.

 

10.00 آخیششش لب 3 کلا تموم شد. فقط یکی از بچه ها فایل اشتباه سابمیت کرده بود و به استادش ایمیل زدم ببینم چیکارش کنم. میخوام برم کمی با بچه ها باشم و کتاب و آهنگ و لالا. احتمالا بعدش بیام لب 4 رو هم شروع کنم تا جایی ببرمش جلو. برای فردا هم میخوام یه پلن بنویسم.

.

10.45  ظرفا رو شستم. خونه رو مرتب کردم. لباسای شسته شده رفت تو کشوها. برگای تو حیاطو جمع کردم. شازده آشغالا رو برد بیرون. یه موسیفی بی کلام گذاشتم و با بچه ها تو تختشون حرف زدیم و شکرگزاری کردیم و لالا کردن. یه کتاب کاغذی برداشتم که بخونم و کارو تعطیل می کنم. لباسامم گذاشتم دم دست صبح پاشم برم پیاده رو و برگردم به کارام برسم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

30 July

باورم نمیشه آخر جولای هست و من همچنان منتظر!

 

ولی خب انقدر پخته شدم که نه استرسی در کاره و نه هیجانی! و هر از گاهی فراموش هم می کنم منتظز چیم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو