یه سری کارا هستن که درسته خودت تنهایی از پسش برمیایی و تر و تمیز تحویل میدی ولی واقعا ازت زمان میبره که خب بخوایی حساب کنی ارزش زیادی براش مایه گذاشتی ولی وقتی همون کار تیمی میشه ماجرا فرق میکنه. برای اولین بار تیم تشکیل دادم واسه کارم و واقعا خیال خودمو راحت کردم و بجای اینکه سر یه مساله روزها وقت بزارم و ذهنم در هر لحظه زندگیم مشغولش باشه با کار چهار پنج ساعته تیمی خیلی شیک و تمیز جمعش کردیم. این تجربه خوبی بود خصوصا واسه کارایی که نیاز به تخصص داره با یه طوفان فکری، سواد و علم هر کدوم از اعضای تیم جنبه های جالبی از یه تخصص واحد رو نشون میده. نمی دونم مربوط به کدوم بخش از والد من میشه که به کار کسی اعتماد نمیکنم و ترجیح میدم یه سری کارا که نتایجش برام مهمن رو خودم به تنهایی انجامش بدم و این قضیه توی این دوره زمانه یه جورایی حماقتهه. 
امروز داشتم سیستم آموزشی فنلاند رو نگاه میکردم که منابع درسی شش سال اول تحصیلی به انتخاب معلم و بر اساس سوال و استعداد و علاقه دانش آموز هست و در این شش سال هیچ آزمونی از دانش آموز گرفته نمیشه. چقدر خوبه که یادم بمونه بچه من برای یادگیری ریاضی و علوم مدرسه نمیره چه بسا که اینا رو خودمم میتونم بهش یاد بدم... یادم بمونه که اینو از ناخودآگاهم پاک کنم که با بیست گرفتن تو ریاضی یا قبول شدن تو فلان دانشگاه آینده بچم تضمین نمیشه... خوندن اینجور مطالب یه ایده ای برای سرگرم شدن با بچه ها بهم میده. پسرا علاقه در حد جنون به ماشین دارن و امروز من یه سری از اجزای ماشینهای مختلف رو بدون وصل کردن بهم میکشیدم و پسرا اسم ماشین رو حدس میزدن. وقتی بیل بزرگ بیل مکانیکی رو با یه دودکش کشیدم فسقلم سریع گفت لودرهههههههههههه