تو راه برگشت مشخصه همسری حال ندارن. شازده رو هم نیاورده بودن. صندلی رو خوابوندم و مقنعمه کشیدم سرم چشامو بستم و با حرکاتای ماشین آدرس رو حدس میزدم که کجاییم.
میزو میچینم و هواسمون هست دست به قاشق بچه ها نزنیم که خودشون بخورن. تا تموم کنن بادمجونا رو پوست می کنم و نمک میزنم و تو آب جو شمیریزم که عصر سرخش کنم. همسری میگن نوح میده و من از فیلمش خیلی خوشم میومد و دوباره دیدمش. پسرا رفتن سراغ باباییشون و صداشو درآوردن و نذاشتن خوب بخوابه. میوه میخوریم بادمجون سرخ میکنم و موقع سرخ کردنش چند تا تیکشو لقمه می کنم با گوجه میخورم و چقدم حال میده و چقدم سخت جلوی خودمو میگیرم که بیشتر نخورم. بعدشم برا پسرا پیتزا ردیف می کنم و تا بخورن منم کلیپ ورزش رو میندازم و در حد مرگ ورزش می کنم و میپرم حمم. ورزش شبا خوبه بعدش انقدر له و خسته ای که دوست داری بخوابی.
قبل ورزش به و سیب دم کردم تا بعد دوش بخورم. پسرا از دمنوشم میخوان و ازش کار میکشم که پازل هاشون رو جمع کنن بعد بخورن. 
شمع روشن می کنیم نور خونه رو کم می کنیم رگ خواب همایون رو میندازیم و سه تایی دمنوش به و سیب میخوریم. یه کم بعد شازده جانم خوابش برده تا فسقلی مسواک بزنه منم نماز بخونم یه ساعتی میکشه. فسقلی هم میپره تو تختش و خونه ساکت میشه.
سرچ میکنم مکتب ذن و میخونمش خوشم میاد چشام داره بسته میشن و میخوابم وسط خوابم تلفنم زنگ میزنه خواهری جویای مادرمینا خلاصه صحبت می کنیم و خوابمو ادامه میدم.
روز قشنگی بود