خب نمردیم و پنجم آگست رو دیدیم و انتظار ما به سر نرسید. دیگه باهاش به تعامل رسیدیم. ولش کردیم داریم زندگی خودمونو می کنیم. این روزا باید بگم خرید درمانی هر چند خوب است ولی وقتی معتادش میشی خر است! خرید آنلاین هم که کار رو راحت کرده! بسه دیگه دختر!

از پریروز به جد خودمون رو قرنطینه کردیم اوضاع دیگه زیادی بیریخته! فقط سرگرم کردن بچه ها سخته. حالا شبایی که همسری باشن میریم بیرون یه مسیری پیاده روی! ولی همینکه عصرا دوستش میومد حیاط بازی می کردن رو کنسل کردیم.

دیگه اینکه مسابقات المپیک رو نگاه می کنیم و خوبه دوسش دارم.

دو هفته بود چند تا کار رو مخم بود و تنبلیم اونا رو بزرگ کرده بود. امروز همه رو تحویل دادم و منتظرم ببینم فردا بعد جلسه تکلیف ادامه کار چطوریاست.

عصر با همسری حرف میزدیم که شازده 9 سالش میشه و کرونا چطور برنامه هامونو بهم ریخت. کلاس شنا و پیانوش همینطوری موند! چقدم با عشق کلاساشو میرفت و دوسش داشت. منم دیدم علاقه داره با کامپیوتر کار کنه در حدی که دعواست من کارمو تموم کنم یا ایشون! واسش یه نرم افزار ساخت انیمیشن دانلود کردم که هر روز با هم کمی کار کنیم. حداقل پشت سیستم میشینه یه کار مفید بکنه.

ظهرا هم کلاس زبان براشون میزاریم!!!! شازده که مشکلی نداره تقریبا و دیروز فهمیدم فراتر از انتظار من خوبه. دست گل باباش درد نکنه که براش وقت گذاشته. داریم تلاش می کنیم فسقلی رو بیاریم تو خط. که یک دقیقه نشده میگه مامان دیگه خیلی سخت شد!!!!

از بین کتابایی که خوندم و گوش دادم کتاب 1984 خیلی جذبم کرد و خیلی تاثیر روم داشت و با شرایط الانمون کلا داغونم کرد. دوست داشتم فیلمشم ببینم که همسری گفت بی خیال اونو دیگه طاقت نمیاری ببینیش.

هیچی دیگه ظهر دیدم سالگرد انفجار بیروت بود و هنوز تو کتم نمیره یکسال شد!!!!!!!