امروز رو باید ثبت میکردم. هنوز دلم تنگ نشده ولی برای اولین بار به همسرم گفتم کاش همین سیستمی که کانادا داشت رو تو ایران داشتیم و هر کسی تو کشور خودش زندگی می کرد. همسری سریع پرسیدن پشیمونی؟! ابدا! اصلا بحث پشیمونی نیست. بحث مقایسه ناخوداگاه هست که من به جیک و پوک قوانین نوشته و نانوشته کشورم آگاهم. یک بخش بزرگی از این فوانین کاغذی نیست و این در هر جای دنیا از جمله کانادا جاری هست و برای مای تازه وارد با این سن و سال همت بیشتری میطلبد! شایدم اصلا این قوانین به کارمون نیایند ولی همانقدر که عدم آگاهی از اونها حس مبهم و گنگی رو تو ذهنت ایجاد میکنه- آگاهی از اونها حس امنیت روانی برات ایجاد می کنه و با خودت می گی اوکی اینجا اینطوریه و کم کم همین اشرافیت باعث میشه زودتر کشور جدید رو خونه خودت بدونی.

دوستم که ده سالی هست کاناداست گفت دقیقا سه سال بعد اینجا میشه خونت و وقتی ازش دور میشی براش دلتنگ هم میشی! نمیشه نسخه واحدی داد! چون همین دوستم یک راست از دوران دانشجویی وارد کانادا شد و کلا سابقه کار و زندگی در ایران نداشته. اون همینجا ریشه دوونده. همون ریش هایی که من از خاک کندمش و با کلی حاک و گل رو هواست تا بتونم دوباره تو حاک جدید بکارمش و امید داشته باشم که بگیره!

اون اوایل که اومدم یکی از دوستان که پسر همسن فسقل ما داشتن و پسرشون هم کلاسی فسقل هم هست دلگرمی میدادن که ابدا نگران زبان بچه ها نباشم و دو ماهه راه میافتن. شاید اون دوماه رو همینطوری گفتن ولی چند روز پیش که دو ماهگی ورودمون به کانادا بود متوجه شدم فسقلم خیلی قشنگ و با لهجه همبنجا با دوستانش انگلیسی حرف میزنه! بریم ببینیم تایم لاین سه ساله هم برای ما صادق خواهد بود یا نه:)