روزها به شدت سریع می گذرن و اصلا نمی فهمم کی میرسیم به آخر هفته ها. هوا به شدت شبیه هوای فروردین ایرانه. جاهای جدید کشف می کنیم و واسه خودمون از زیباییش غش و ضعف میریم. استادم نیستن و خودم دارم کارهامو میکنم و همش واسه کوچک ترین چیزی تو یوتیوب دنبال جواب سوامم!!! ده روز بعد اولین جلسه ماهانه گروهه و هنوز بخش اصلی مدل من جواب نداده!

چقدم سخته نوشتن با کیبردی که روش برچسب فارسی نداره. یادم میره چی می خواستم بنویسم بس که هی بر میگردم اصلاح کنم!

امروز برای اولین بار رفتیم سالن ورزشی و بسکتبال زدیم و چقدر خوب بود و چسبید. گروه سه نفره خودمون که خودمم و دوتا دیگه از همکلاسیام رو به شدت دوست دارم و هر هفته خونه هم جمغ میشیم و هر چقدم میحرفیم حرفاموم تمومی نداره. از اون دوستیایی که انگار صد ساله همو میشناسیم و انگار صد ساله با هم حرف نزدیم!

روزا میگذرن خدا رو شکر خیلی خوب و ما هر روز راضی تر از روز قبل ار اینکه اومدیم اینجا.

چند وقت پیشا یکی از همکارام داشت باهام صحبت میکرد و من چقدر خوشحال بودم که دیگه زندگی قبلیم رو زندگی نمی کنم! هر چند که من کارمو دوست داشتم و ناراضی هم نبودم ولی بودن در اینجا باعث شده کلا دیدم عوض شه به خیلی چیزا.

راستش انگار اصلا کار قبلیم رو هم فراموش کرده بودم و با تماسش یهوو وارد یه دنیایی شدم که انگار همین کنار من بود و داشت موازی میرفت جلو 

حس گنگی بود وای از این که من داخل اون دنیای موازی نبودم به شدت خوشحال شدم.