من اصلا حواسم نبود که فوریه روزاش کمتره و یهو دیدم پریدیم تو مارچ! و یه کم ددلاینا به نظرم زیادی جلو هستند.

امروز ضبح موقع صبحانه خوردن داشتیم با همسری حرف میزدیم که نمی دونم چرا اصلا هر دو مون یهو به بیراهه رفتیم و بحثمون گرفت! هوا به شدت مه بود ولی سرد نبود. شازده خواست با دوچرخش بره مدرسه و فسقلی هم با اسکوتر! ما هم خواستیم با دوچرخه هامون همراهیشون کنیم که چون کلاه نداشتیم پیاده راهی شدیم!

بعد مدرسه رفتیم ساحل نردیک خونه که واقعا تو اون مه لذت بخش بود. قطرات آب رو درختایی که شکوفه های ریز داشت مثل الماس میدرخشید و پودر آب می پاشید رو صورتمون از شدت مه.

برگشنیم خونه و کمی حرف زدیم. همسری رفتن بیرون منم یه دوش گرفتم نشسنم چکیده ارایم برای سمینار رو سابمیت کردم. ظهر ماکارونی ردیف کردم و رفتم دنبال پسرا. تا برگردیم همسری هم رسیدن و ماکارونی زدیم. من با ماشین رفتم بیرون و همسری با پسرا رفتن دو چرخه و بسکتبال. حدود هفت عصر رسیدم همچنان بچه ها بیرون بودن. بسکه امروز هوا خوب بود. قشنگ حال و هوای فروردین ایرانه. هوای به شدت دوست داشتنی.

به مدته وقتی میخوام نوشابه بخورم به جاش آگاهانه آب میخورم. یا وقتی میخوام شکلات و بیسکویت بخورم به جاش میوه برمیدارم. ولی امروز عصر که رسیدم خونه انقدر تشنم بود که یک لیوان نوشابه خوردم! بعدشم رفتم دویدم. امروز روز ششم دویدنم بود و میخوام یکماه مستمر ادامش بدم.

برگشتم یه لیوان شیر و شکلات خوردم و نشستم پای لپ تاب و فکر کردم به استادم یه ایمل بزنم که یه جلسه بزاره سوالامو ازش بپرسم و یه تایید برا مدلم بده و نوشتن تز رو شروع کنم.

تا آخر شب قصد داشتم یه کم مدلمو انگولک کنم ببینم نقطه شکست رو میتونم پیدا کنم یا نه! ولی دیدم یه سری تکلیف بچه ها هست که باید تصحیحشون کنم. نباید بزارم جمع شن وسط مارچ. وسطا استاد یه درسی نیست و اون چند جلسه رو من میرم سر کلاس و میدونم خیلی وقتم رو خواهد گرفت!