صبح که بیدار شدم ته گلوم یه جوری بود. اثرات تخمه خوردن! صبحانه نوتلا رو نون تست داغ مالیدم واسه پسرا و خودمم نون پنیر محبوبم. شازده با دوچرخش زودتر راهی شد و من و فسقلی هم پیاده با هم راه افتادیم. صبونش دستم بود و تیکه تیکه دادم تو راه خورد بسکه دیر بیدار شد. 

از امروز ماسک اینجا کلا برداشته شده و هرکسی مختاره بزنه یا نزنه. ولی همه ماسک داشتن. برگشتم خونه و یه چایی درست کردم و با کیک یزدی هایی که دیشب درست کرده بودم خوردم. بعدشم پریدم بالا و کار همسری رو بردم جلو و فقط جمع بندیش موند. وسط کارام تو تایم استراحت کتاب جز از کل رو خوندم و فکر کردم چقدر بهتر از الکی اینستا چک کردنه!! دم ظهرم یه غذای من درآوردی ترکیب پیاز و سوسیس وسیب زمینی و پنیر و پیازچه درست کردم که به نظرم زیادی خوشمزه شد.

یه دور پادکست گوش دادم و رفتم دنبال پسرا. شازده راهی خونه شد و فسقلی خواست بمونه تو زمین بازی مدرسه بازی کنه. نیم ساعتی موندیم بازی کرد و برگشنیم. تو راه گفت مامان از اون غذای سفید که یه بار بابایی تو خونه عزیز تو قابلمه بزرگ درست کرده بود میخوام! منظورش آش دوغ بود. 

رسیدیم خونه من رفتم فود بنک .برگشتم مشغول آش دوغ شدم و آشپزخونه رو مرنب کردم که همسری رسیدن و دلش از کیکای دیشب میخواست. گفتم دوست داشتی بازم درست کنم؟ که گفت آره.

فرو گرم کردم و این سری تو قالب مافین نریختم. کف قالب رو هلو چیدیم و مایعو ریختم روش و فرستادم تو فر. بلیط جشن نوروز رو هم خریدم که بعد قرنی یه برنامه فان بریم.

بچه ها هم بیرون داشتن بازی میکردن برگشتن با هم کیک هلو خوردیم. به ظرفم آش دوغ خوردیم که واقعا به نظرم بی نظیر شده بود!

بشینم کار همسری رو تمومش کنم. شازده کنارم داره کتاب میخونه و فسقلی رو تخت به قول خودش مدینیشن می کنه. چشماش بی حال بود و دیدم تب داره. خدا به خیر بگدرونه. دارو دارم بگیره بخوابه که ایشاله زودتر خوب شه.