کارم که تموم شد رفتم کیک درست کردم. هر روز عصر با یه میوه کیک درست میکنم و اسلایس همون میوه رو میزارم ته قالب! خیلی خوشگل و موشگل میشه. رفتم دوش گرفتم تا کیک حاضر شه. یکی از دوستام زنگ زد بیان عید دیدنی. پیرهن سرخابی پوشیدم، میزو چیدم و شمعارو روش کردم. یه پادکستی در مورد مولانا داشت پخش میشد تو خونه. نشستم همزمان که به پاهام لوسیون میزدم با همسری یه کم در مورد بینش مولانا حرف زدیم. چایی که حاضر شد دوستامونم رسیدن.

برام یه شمع تو ظرف چینی خریده بود. بامزه بود. منم برا دخترش خرگوش گرفته بودم که خوشش اومد. بچه ها رفتن بالا و ما نشستیم پای گپ زدن تا پاسی از شب.

 

اینم کیک پرتقالی