دو روز پیش تولدم بود و دوستام با کلی زحمت سورپرایزم کردن. امروزم با یه رفیق دیگه سورپرایز شدم. باید با هر دوش خوشحال میشدم ولی راستش نشدمممم چون منتظر یه حرکتی از جانب همسری بودم که ندیدم! چون فک کرد بقیه جشن گرفتن و سورپرایز کردن پس مهم نیست خودش کاری بکنه! بیشتر ناراحت شدم چون اخیرا یه صحبتی راجع به این موضوع داشتیم که من چقدر دوست دارم نشون بده بهم معم بودنمو! زن بودنمو! با هدیه با گل. پس ته ذهنم بود مناسبت بعدی تولدمه پس یادش میمونه چی برام مهمه! پارسال هم تولدم حرکتی از جانب همسری ندیدم! ولی از بقیه سه بار مراسم سورپرایزی داشتم! راستش بهشونم چیزی نگفتم دیگه خیلی لسه. ولی دوست دارم پسرا ببینن این چیزا مهمن. هر بهانه ای برای شادی برای نشون دادن عشق مهمه. هیچی رفتم واسه خودم یه سری محصولات مراقبت پوستی خریدم!

اصلا قرار نبود اینا رو بنویسم ولی دیگه اومد تو ذهنم که اینجا ثبت کنم.

.

.

.

یه مدتی بود اصلا تمرکز رو کار نداشتم. کارای شرکت که ددلاین دارن و باید تموم شن رو میزاشتم دو روز اخر مثل چی کار میکردم تموم شه. کلرای خودمم که اصلا بها نمیدادم. حالا اومدم گفتم فقط یه ربع کار کن! برای یک ربع الارم میزاشتم و یه سنجاق کاغذ میزاشتم کنار. اینجوری هی یه ربع یه ربع میرفتم جلو و کارم تموم میشد. روش خوبی بود برای اینکه تمرکزم برگرده و بشینم سرکارم. حالا هر صبح میگم برای فلان کار چندتا سنجاق باید جمع کنم؟ همون تعداد سنجاقو میزارم رو میز و یه ربع یه ربع میشینم سرکار!

یه مدته شبا میخوابم تپش قلب میگیرم خیلی بده خیلیییی نمیدونم از چیه کلی با خودم خلوت میکنم منشاشو پیدا کنم فک میکنم دوتا دلیل داره اون دوتا هدفی که برای امسالم گذاشتم و قشنگ دارم سهل انگاری میکنم! 

 

بیان خیلی کنده چندبار خواستم بنویسم پشیمون شدم حتی باز کردن نظرات و جواب دادن هزار ساعت طول میکشه