دلم میخواست میشد بیشتر اینجا بنویسم

حتی دلم میخواد هر روزمو بنویسم که ببینم این روزا چطور میگذرن! شاید یه امتحانی بکنم 

نمیدونم چیا نوشتم قبلا چیا ننوشتم! خواهر دوستم ویزیتوری اومد اینجا که تبدیل کنه به ورک پرمیت! از اون آدمای باحال و پر انرژیه! تو تهران از کارش استعفا داده بوده و بیکری خودش رو داشته! و وقتی ما رو دعوت کرد دوستم از دستپخت خواهرش و اون کیکا و بیسکویت هایی که پخته بود هلاک شدم!!!! برام جالب بود با اینکه مجرده و میتونست پروندش ریسکی باشه سر دو هفته ویزا شده بود و وقتی رسید اینجا هم سر یک هفته ورک پرمیتش اومد😁

 

یه شبم که من دعوتشون کردم دور هم کلی پانتیومم بازی کردیم و واقعا حال داد! 

رفیقم به روش خیلی بامزه ای یه جاب خفن گرفته و عصر که برام تعریف میکرد واقعا از شنیدنش حس خوبی گرفتم! قبل دفاعش خیلی نگران جابش بود و سریع تونست این پوزیشن باحال رو بگیره! آفرین بهش!

امروز ماموریت داشتم برم نانایمو و دو ساعتی باید رانندگی میکردم و صبح زودتر دراومدم که به موقع برسم. صبونمم برداشتم تو راه خوردم. کل راه بارندگی شدید بود و اون وسطا برف هم اومد و یه حس خواب آلودگی هم داشتم که قشنگ چندباری به خودم بلند گفتم به خودت بیا وگرنه میمیری😆 و به خودم اومدم!

کار سایتم خیلی زیاد بود و تند تند انجام دادم که به موقع برگردم که متنفرم از رانندگی تو غروب و شب. برگشتم یه چایی ردیف کردم با پای سیب زدیم و کارای مدرسه بچه ها رو کردیم و کلی پای تلفن الاف شدم با چند نفر باید حرف میزدم. البته درستش اینه چند نفر باید با من حرف میزدن! هیچکدوم کار من نبود. پریدم بالا لباسای رو ریختم ماشین که از هفته قبل مونده بود.

فردا استادم دعوتم کرده با بچه ها بریم شام. تولد رفیق همسری هم هست که دوست داشت سوپرایزش کنه و همدستاش خیلی ضایع بازی داستان تولد رو خراب میکردن. براش یه سناریو چیدم گفتم همینو به دوستات بگو و هماهنگ شو و اجرا کن. 

این روزا کارای شرکت رو به هیچ جام نمیگیرم! نمیدونم شاید چون تو ذهنم به کار دیگه ای فک میکنم ولی همه وظایفمو به موقع انجام میدم تحویلشون میدم! یعنی کلا تو سیستم نمیتونی ددلاینی رو میس کنی وگرنه به فنا میری😁