خب قرار گذاشتم خودمو مجبور کنم و اینجا گزارش بدم شاید کمی به خودم بیام و ساعتهام رو مفیدتر بگذرونم. الان واقعا اصلا وقتش نیست که تنبلی کنم تا اینجاش خوب اومدم و ده روز بعد کلا همه کارای این ترم تموم میشه. پس بهتر هر کاری از دستم برمیاد بکنم که برگردم به اوجم ههههه

امروز شیفت کاریم بود صبح پاشدم و واسه صبحونه عدسی ای که از شب رو گاز بود رو خوردم و فلاکسمو پر کردم و راهی شدم. هفته پیش که ترکیه بودم محض احتیاط تا آخر هفته نرفتم سرکار که اگه یه وقت مبتلا بودم به دیگران انتقال ندم. بعدشم که دور کار شدیم و کلی کار جمع شده بود دقیقا چشممو باز کردم دیدم ساعت 2 شده و باید برگردم خونه. خب تا ظهر فقط شد کارای اداره.

رسیدم خونه نهار بادمجونی که دیشب سرخ کرده بودم رو خوردیم و دیدم همسری و شازده سر مشق نوشان بحث دارن من متقبل شدم بشینم کنارش. جالبه خیلی زود تموم کرد و همسری شاخ در آورده بودن.

بعدشم دوش گرفتم و چایی ردیف کردم و املای شازده شروع شد بازم من متقبل شدم که کنارش باشم. الیته که اولین بارم بود کنار درسای شازده بودم ولی خب با هم خوب پیش رفتیم. ولی با باباییش که درس می خونن دایما صدا بالاست. امیدوارم این بچه از مدرسه زده نشه انقد داد و بیداد میشنوه هههههه

بعدشم که در یک عملیات انتحاری شوشو رو راضی کردم دکوراسیون خونه رو برگردونه به همونی که یه ماه پیش بود!!! یه ماه پیش چقدر مقاومت کرد عوضش نکنیم هههه 

بعد که همسری رفتن سر کار مشغول مرتب کردن اتاق خوابا و آشپزی شدم و بعد شام هم یه جلسه داشتم که ساعت کشید.

.خب روز تموم شد و من هیچ کاری نکردم!!! تقویم رو میزی رو گذاشتم جلوم و یه برنامه برای دو هفته باقیمانده نوشتم باشد که رستگار شوم. الانم اومدم اتاق که حداقل از الان شروع کنم دیگه نمونه برای فردا که گفتم گزارشمو اینجا بنویسم.

باید اعتراف کنم تمرکز و کار عمیق با وجود بچه تو خونه خیالی واهی بیش نیست!!!!!