دیروز مودم خیلی پایین بود. نشستم اسکار مهران مدیری رو سرچ کردم ببینم. تیکه هاشو دیده بودم فقط! پسرا هم مشغول بازی بودن. همسری هم خونه نبودن. 

فسقل پیشنهاد داد کیک بپزیم. نه توانشو داشتم نه حالشو! دیدم قیافش میره تو هم گفتم باشه. اشپزخونه که پوکیده بود پوکیده ترم شد! تازه آقا پیشنهاد میداد سه تا بپزه که سه طبقه درست کنه! از خر شیطون اومد پایین به یه دونه رضایت داد. به این سو قسم که به بعدش به اشپزخونه دست نزدم!! هر چند میدونم وقتی حالم بده خونه نامرتب دیوونه ترم میکنه و برعکس مرتب کردن خونه آرومم میکنه! 

رفتیم لم دادیم جلوی تی وی شلدن دیدیم و تا کیک بپزه همسری هم رسیدن. فسقلی برامون شیر و چایی اورد با کیکش بخوریم و همشو تموم کردیم:))))))) 

با خودم فک کردم صبح زودتر پاشم برم تو جنگل راه برم یا بدوم قبل کار! ولی صبح که بیدار شدم دلم تمیزی خونه خواست. همون اول قبل دوش گرفتن سرویس رو تمیز کردم لباسا رو ریختم تو ماشین. پریدم پایین همزمان سالن رو مرتب کردم و گوشت گذاشتم بپزه برا نهار. اشپزخونه رو ردیف کردم و پسرا رو دادم دست همسری ببره حموم و بالا رو هم همسری و پسرا مرتب کردن. یه چایی و نون تست با پنیر برداشتم پریدم اتاق که قرار بود کار کنیم ویکندو! 

ظهر هم همسری بقیه غذا رو ردیف کردن و حس میکنم بعد صد سال اون حجم از غذا رو خوردم! داشتم میترکیدم و حتی وسط کار خوابم میگرفت! 

دیگه ۶ بود که کار جمع شد و یه کمم به همکارم کمک کردم ببره جلو کارشو. 

با پسرا کمی بازی فیزیکی کردیم! تی وی دیدیم! تخمه خوردیم حتی! 

بعدم که مشغول کتاب خوندن شدن یه ساعتی و بعدم اماده لالا.

یه کم حس میکنم از همسری دور شدم! هر دو به شدت شلوغیم و یه ویکند رو درست و حسابی همو میبینیم که اونم به لطف حجم کارای اخیر من کم بوده! دارم فک میکنم یه چیزی شبیه دیت با هم هماهنگ کنیم بریم و یه کم فقط دوتایی حرف بزنیم. البته که حرفایی که کاری و مالی و بچه داری و این چیزای روزمره نباشن. ببینم هفته بعد وقت پیدا میکنم براش یا نه!