رسیدم به هفته اخر تحویل پروژه! 

این اولین پروژه ای بود که برا این شرکت کار میکردم! و اولین پروژه به این بزرگی تو کل سوابق کاریم!

خیلی کار کردم! خیلی دوسش داشتم و خیلی یاد گرفتم. روزای آخر رو خیلی بیشتر کار میکنیم که به موقع تحویل بدیم.

هیچ وقت فک نمیکردم بتونم همچین کاریو بکنم! کل مدلا دست من بود و امشب که فهمیدیم بابت یه مشکلی باید سه تا مدل جدید داشته باشیم گفتم انجامش میدم! لیدرمون گفت وقت نیست و این کار حداقل دو روز زمان میبره! بهش گفتم دو ساعت برای مدل اول بهم وقت بده ردیفش کنم دو تا مدل دیگه سریع تموم میشن! قبل از دو ساعت هر سه مدل تموم شد و ران شد و خدا رو شکر که به حرفم گوش داد و مدلش کردیم! 

چقدر به ریز گفتم..... 

میخوام بعدها که میخونم ببینم حسم نسبت به پروژه ای که الان انجام میدم چیه! 

و اینکه کل روزها که بکوب کار میکردم و این روزا شدیدتر، فهمیدم چیزی به اسم عدم تمرکز و اینچیزا تو کار جدی معنی نداره! حداقل برای من معنی نداره! یادمه وقتی به یکی از دوستام گفتم الان دوماهه کلا از خونه کار میکنم گفت ادم حوصلش سر میره! و به ذهنم رسید اصلا فرصت نمیکنی حوصلت سر بره😄

این پروژه رو تحویل بدیم ببینیم تا پروژه بعدی چقدر وقفه هست که کمی کامپتنسی هام رو جمع و جور کنم سابمیت کنم. همینجوری موندن و اصلا فرصت نکردم نگاشون کنم.

این هفته شازده یه احرای ویلون و یه اجرای دنس داشت تو دانشگاه. ویلون رو با همسری رفتیم ولی دنس رو من نتونستم برم و فیلمشو همسری فرستادن! چقدر پسرکم بزرگ شده آخه! کی این همه چیز میزو تو گروه تمرین کردن و انقدر هم قشنگ اجرا کردن! حس خوبی داشتم که داشت از اجرای خودش کیف میکرد.