شب خیلی دیر خوابیدم ساعت دو و نیم بود هنوز بیدار بودم بعدشم خوابم خیلی سبک بود. صبح ساعت شش پاشدم. هم خسته بودم بخاطر کم خوابی هم  اگه میرفتم فسقلی تا هشت که همسری برسن تنها میشد منم گرفتم خوابیدم ولی بازم خوابم سبک بود. اون سرما و پتوی نازم صبح خیلی می چسبید. بالارخه هفت و نیم پاشدم. دوتا تیکه نون تافتون و یه تیکه پنیر و سه تا شیرینی کشمشی برداشتم اومدم اداره.

امروز دلم فقط چایی میخواست از شانسم فلاکس رو هم اتاقیم برده پیش دوستش و امروزم هر دوشون دورکارن! منم لیوان به دست رفتم بالا چایی گرفتم و نشستم با شیرینی کشمشی میخورم و مینویسم.

انتظار همچنان اذیتم میکنم ولی فقط بعد روانی هستش که کارامون عقب افتاده وگرنه که مثل سری پیش نه هیجانی در کاره نه استرسی و هر دو خونسردیم. امیدوارم این خونسردیه نتیجه مثبتی با خودش بیاره. اسم اون اداره رو گذاشتیم اداره تنبلها واقعا آخه این چه وضعشه!!!! فایل مقالم رو کع دیروز تموم شد امروز آورده بودم بشینم ریو کنم و استایل یه سری از جملات با مقالات دیگه آپدیت کنم. ببینم کی میشینم پاش. یه کم کم حوصله ام برای کار فعلا. دیشب هم تو گروه همکگارا نوشتم از امروز یک دوم بریم چون بازم نارنجی شدیم. خب شد تو دو سوم من اذیت میشدم اتاقم پر میشد و یه سریا حرفای اضافی میزدن که فقط وقت تلف کنی به بار میاورد.

8.30   برم آخرین قسمت سیلک رود رو گوش بدم ببینم راس چطوری گرفتار شد. یه کتاب در انتظارمه برای شروع که اینو تموم کنم اونو میگیرم دستم. همزمان با هم نمیتونم چندتا کتاب بخونم و گوش بدم!

10.06  همزمان که کارای اداره رو انجام میدم سیلک رود هم گوش میدم و واقعا دوست داشتنیه. چطوری جلوی خودمو بگیرم پادکست جدید شروع نکنم و برم سراغ کتابم؟! و اینکه از استاد جان ایمیل دریافت کردم روزای جلسمون رو عوض کنیم و من الان خرسندم که با این تغیر ددلاینم هم رفت اونورتر و یه کار تمیزتر میتونم تحویل بدم. پس برای امشب یه برنامه بچینم بریم کمی خوش بگذرونیم.

11.51   سیلک رود تموم شد و داستانش تحت تاثیرم قرار داد. وسطا کار اداری هم پیش میومد و تلفن و ارباب رجوع بود انجام میدادم همزمان. کارتابلم چک کردم و فقط دوتا نامه غیر مهم دارم که حوصلم نمیکشه الان بنویسم! قشنگ کلمه ها و سطرها دارن نشون میدن بازدهی پایینه. یه علتشم کم خوابیه. یکیش تشنگی. آخه یه آب معدنی کوچیک تا ظهر که جواب نمیده! و گرمه خیلیییییی

.

رسیدم خونه نهار زدیم و با شازده رفتیم بخوابیم که دیدم خوابش برده منم کنارش دراز کشیدم تا ساعت 5. که پاشدم آیس کافی و میوه ردیف کردم خوردیم. خونه رو مرتب کردم. بساط سبزی پلو ماهی رو چیدم واسه شام. نشستم مشغول کتابم شدم. البته که گوش گیر زدم! همزمان همسری و پسرا هم مشغول ورزش و بازی شدن. ساعت هفت و نیم همسری رفتم پیش مشاور تغذیه منم پاشدم شامو ردیف کردم تا میان حاضر باشه. پسرا م حیاط مشغول بازی بودن. بعد شام نشستیم دور هم بگیم بخندیم که فسقلی افتاد و شازده هم روش و دستش درد گرفته و نمی تونست تکون بوده. خیلی نگران شدیم هیچ علامت ظاهری هم نداشت. دیگه نبریدم بیمارستان تا ببینیم صبح چطور میشه حالش. شازده هم که رو مبل خوابش برد. این بچه کلا کمبود خواب داشت. یه چایی واسه خودم درست کردم و یه ظرف میوه هم واسه بقیه شستم بخورن. همسری رفتن پیاده روی. من و فسقلی هم رفتیم کف یاط دراز کشیدیم ستاره ها رو نگاه کردیم. چقدر حیاط خنک بود. اصلا سرد بود. یه کم فسقلی در مورد کهکشانها و سیاه چاله ها برام حرف زد و بعدش من مشغول کتابم شدم و اونم تو آسمونا دنبال هواپیما بود که خوابش برد! منم وسط کتاب خوندن خوابم برد از سرما بیدار شدم و فسقلی رو بردم تختش که مسری رسیدن و لالا کردیم.