چند روز پیش یه آقا پسر نوجوون بدون گواهینامه راست اومد جلو چشممون کوبید به ماشین و در فت!!! توفیق اجباری شد حالا که ماشین نداریم و تو صافکاره اکثرا چهارتایی خونه ایم. ظهر که رسیدم خونه بعد از ماکارونی مشتی همسری هر کدوممون رو یکی از مبلا ولو شدیم و خوابمون برد به جز شازده که آروم و بی صدا بود و هر از گاهی میومد یکیمون رو میبوسید که بیدار بشیم!!!

فسقلی رو هر کاری کرد بیدار نشد که نشد. سه تایی رفتیم سراغ پارکینگ و حیاط و حسابی تکوندیمش و شازده جان هم مشغول دوچرخه سواری بود و همه سعیشو میکرد یاد بگیره.

چند بار وسطا رفتم بالا به فسقلی سر بزنم و دیدم همچنان خوابه. 

آخرای کارمون بود که یه صدایی اومد و رفتم بالا دیدم فسقل نازم بیدار شده و تاریکی غروب خونه رفته کنج اتاق مامان و باباش و آروم و ریز گریه می کنه. صداش که کردم پرید بغلمممم.

هر چند خیلی شیطونه و اصلن بهش نمیاد این حساس بودنها ولی به شدت پسر وابسته ای هستن و طاقت تنهایی نداره!!!