ثبت لحظاتی از عمرم

۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

هشت

بچه ها از تیرماه میرن مهد و قضیه رو به امیر گفتم و قرار شد امسال دیگه پیش بچه ها نیاد این سه ماهو یه جور ردیف کنیم. امروز بردمشون خونه عزیز و بهشون خوش گذشته بود. با حاج آقا رفته بودن کوه و پیاده روی. 

تو اداره که کمردرد و شکم درد امونمو برید. چندتا گزارش و نامه داشتم که تا ساعت 11 وقتمو گرفتن. یه صفحه ترجمه هم کردم و باقیشو تو نت چرخیدم متاسفانه.

بعد از ظهرم حالم انقدر بد بود که فقط رو مبل دراز کشیدم. به پسرا میگم شکمم درد میکنه پتوی من رو از روم بر ندارید. خودشونم رفتن پتو آوردن کشیدن روشون و بامزه ادای منو درآوردن که مثلا شکمشون درد میکنه.

ظهر خونه عزیز آش خوردیم و دیگه تو خونه نهار نخوردیم. شام هم از دیشب داشتیم. عصر ما شدم خونه رو ردیف کردم و آرایش کردم نشستیم فیلم سینمایی دیدیم. بعدشم عمواینا اومدن عید دیدنی خونمون. پسرا رو مبل خوابشون برد و اونا هم با خیال راحت تا یک نشستن.

گزارش امروز رو بخوام بدم...

عصبانی نشدم

لحنم آروم بود

میوه خوردم

حجم غذا اوکی بود

کتاب نخوندم

ورزش نکردم

حرفای چیپ نزدم 

متاسفانه وقتمو تو نت تلف کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

هفت

امروز من سه ساعت مرخصی گرفتم و زودتر برگشتم خونه و همسری رفتن سرکار. همینکه رسیدم با پسرا پریدیم حموم و حسابی با رنگ انگشتی بازی کردن. بعدش با هم میوه خوردیم و تلویزیون دیدیم و بازی کردیم. بعدم به درخواست شازده جان رشته درست کردیم و بعد نهار هر کدوم یه کتاب گرفتیم دستمون. من و فسقلی تو اتاق پسرا بودیم و شازده جان تو اتاق مامان و باباش .ما خوابمون برد ولی شازده بیدار بود و مثل همیشه عاقا حتی یه لحظه هم از اتاق نیومد بیرون و همونجا بازی کرد. دوست داشتم قبل پنج بیدار شم که ساعت پنج فیلم ببینم که دیدم اوو ساعت شش عصره. شازده از بیدار شدنم ذوق زده شد و رادیوش رو روشن کرد و یه ریز حرف زد. یه دمنوش به و چای کوهی درست کردم و بقیه کیک تولد فسقلی رو خوردیم. فسقلیم بیدار شد مشغول بازی شدیم و به درخواستشون ماکارونی درست کردم. عصر که هوا تاریک شد شمع روشن کردم  کج گذاشتم که قالبش پر بشه یه طرفش خالی شده بود و روبروش نشستم بادوم هایی که خیس کرده بودم پوست گرفتم. وقتی نور آشپزخونه اینطوری میشه یاد یکی از آرزوهام میافتم و حسم خیلی خوب میشه. یادمه دوران آشناییمون که هنوز عقد نکرده بودیم تو ماه رمضون یه سریال میداد که وقت سحر تو تاریکی خونه نور آشپزخونشون خوشگل بود. از طرح و رنگ دراش هم خوشم میومد. همون نورپردازی و همون رنگ و طرح درها رو به خونه زدم و وقتایی که هوا تاریکه یا نصف شبایی که نور آشپزخوته رو مجبور میشم روشن کنم پر از حس خوب اون روزها و اون رویا پردازی هام میشم که به حقیقت پیوستن.

امروز اگه گزارش بدم همه چی اوکی بود به جز وقت گذرونی تو اینستاگرام. کلا هر روز یکیش لنگ میزنه ولی خوب پیش میرم. یک هفته ای نمیتونم نماز بخونم امیدوارم واسه نمازهام وقفه ایجاد نکنه خیلی خوب و سر وقت میخونم خصوصا نماز صبح ها.

عصر هم مرتضی پیام داده بود که از سفر برگشتن و بریم خونشون و تماس گرفتم نبودن. زنگ زدم خونه سوسن که عید رو تبریک بگم دیدم برگشتن از سفر و لحنش یه جوری بود که انتظار داشت بریم خونشون و رفتیم. 

امروز میوه خوردم

لحنم خوب بود

با پسرا وقت گذروندم

اصلن عصبانی نشدم

قوز نکردم

کتاب خوندم

حجم غذام کنترل شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

شش

دومین روز کاری هم به ترجمه کردن گذشت اواخر ساعت کاری یه کم وبلاگ خونی کردم . امروز با دوستم زری قرار گذاشتم و رفتیم خونشون عید دیدنی و کادوی خونه جدیدشونم بردیم. تو این فاز هم خوب شروع کردم و روابط رو دارم ادامه میدم. اگه مثل قبل بودم یا دلم نمیخواست برم خونه کسی یا کلا تنبلیم میومد ولی امسال خونه سعیده و زری و سمیه رو هماهنگ کردم و رفتیم.

اگه بخوام گزارش امروزمو بدم خوب پیش رفتم و فقط سر لجبازی فسقلی که موند تو پارکینگ و گریه کرد و ما هم محلش ندادیم و دقیقا چهل دقیقه تمام با شدت گریه کرد و آخر سرم از بالا راهنماییش کردم که کفشاشو درآره و بیاد تو و اومد بالا بازم لجبازیش گل کرد و منو حسابی عصبانی کرد.

نمارهام قضا نشدن

کنترل لحنمو داشتم

ورزش نکردم

کنترل حجم قضامو داشتم

با پسرام وقت گذروندم

کتاب نخوندم

حرفای چیپ نزدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

پنج

امروز اولین روز کاری بود. از نت طلوع آفتابو چک کردم که چند دقیقه قبلش برای نماز بیدار شم و دیگه بعدش نخوابم. یحتمل اشتباه بود هوا تقریبا روشن بود ولی به هر حال نمازمو خوندم. خیابونا خلوت هوا بهاری اداره خالی تصمیم ها و اهداف جدید رفتارهای اداری جدید همه چسبید. در راستای هدفم همون اول وقت با صرف صبحانه مشغول پیشنهاد تدوین شدم و ساعت نزدیک 12 بود که وقتی به خونه زنگ زدم فهمیدم اووو گذر زمان رو نفهمیدم. خیلی خوبه هدفو بنویسی جلوت باشه و ببینی چه مسیری رو قراره پیش بری. بعدشم کارای اداری رو انجام دادم و آخر وقتم چند تا فیلم آموزش آبرنگ دیدم. خیلی دلمو برده آبرنگ..

و اما گزارش امروزم:

اگه نماز صبح رو دقیقه نودی حساب کنم هیچ کدوم از نمازهام قضا نشدن

ورزش کردم

کتاب خوندم

قوز نکردم

حواسم به لحنم بود

حجم غذا اوکی بود

تقریبا همه چی خوب و عالی بود 

فقط آخر شب پسرا طبق معمول سر اسباب بازی هاشون دعوا کردن و منم همه رو جمع کردم و طبق معمول همون لحظه همسری موعظشون شروع شد و با اینکه همیشه ناراحت میشم و بهشون اعتراض میکنم چیزی نگن ولی ساکت میشم.


امروز تولد فسقلی جانم بود و جهارتایی برگزار کردیم و به شدت راضی بودم.


عصر رفتیم خونه دوستم سعیده و برخورد جالبی نداشت ولی کلا آدمی نیستم که این چیزا رو بزارم به حساب بی احترامی ولی خیلی حساس بود که سال قبل تو عید من سراغی ازش نگرفتم.چون پسرش مریض بوده. حالبه برای من توقعی وحود نداشت که بگم خو تو چرا ازم خبر نگرفتی. بهش نگفتم سال پیش عید نداشتیم و سیاه پوش سعیدمون بودیم.

خیلی خوشحالم که هیچ وقت اهل گلایه نبودم و نیستم و به نظرم رفتار خیلی زشت و بچه گانه ای هستش.

عصر هم که شازده و باباش دعواشون شد که چرا تو مهمونی چندتا رفتار بد داشت و طفلک همشو یاد گرفته بود. کاش میشد هیچ وقت پسرا و علیرضا هم دیگه رو نببین و تا رفتارهای بد و ناهنجار همدیگه رو کپی نکنن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

چهار

به همین فوری و فوتی و با همین آرامش تعطیلات عیدمون تموم شد و برای من عالی گذشت. خیلی خلاصه وار عید دیدنی کردیم و خیلی به خودمون خوش گذروندیم. سوای اینکه اصلن حس عید نداشتیم ولی من خودم حس شروع داشتم و اهدافمو خوب تعیین کردم.

گزارش امروزم عالی بود و هیچ مورد منفی ای نگرفتم...

با پسرام صحبت کردم

هیچ چیزی منو عصبانی نکرد

قوز نکردم

لحنم قشنگ بود

حجم و جویدن غذا رو رعایت کردم

ورزش کردم

نمازهام قضا نشدن

حرفای چیپ نزدم

تو فضای مجازی وقتمو تلف نکردم

کتاب خوندم

با پسرام وقت گذروندم

روز چهارم بود و امیدوارم همچنان تا روز بیست و یکم امتیاز منفی نداشته باشم.

حس قشنگم این بود که خواب خیلی بدی دیدم و تو خواب گریه میکردم و صدای گریم بلند بود. همسری خونه نبودن و شازده جانم با صدای من بیدار شده بود و اومد بیدارم کرد و بغلم کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

سه

یکی از چیزایی که باید یشتر بهش دقت کنم فرارسیدن یه بازه یک هفته ای در ماه هست که خیلی چیزا از کنترلم خارج میشه و همین موضوع باعث شددامروز یه امتیاز منفی بزرگ به خودم در خصوص واکنش به خیس شدن لباس زیر فسقلی بدم. نباید توجیهش کنم. باید دنبال یه راهکار واسه این بازه یک هفته ای باشم.

امسال عید به خواستنی ترین حالت ممکن گذشت همونطوری که همیشه تصور میکردم. در کمال خونسردی و آرامش فقط به منزل عزیزانی که راحت بودیم و برامون عزیز بودن رفتیم.

گزارش امروزم به جز واکنشم به فسقلی خوب بود.

+ هیچکدوم از نمازهام قضا نشدن

+ ورزش کردم

+حواسم به حجم غذام بود

+حواسم به قوز نکردنم بود

+ حواسم به لحن حرف زدنم بود

+ هیچ ظرفی تو سینک رها نشد

+ با پسرا حرف زدم

+ هیچ حرف چیپی نزدم

+ تو فضای مجازی وقتمو تلف نکردم

+ میوه خوردم

- بازم یادم رفت همسرمو عزیزم خطاب کنم!

- در برابر خیس شدن لباس زیر فسقلی عصبانی شدم


امروز یه تصمیم واسه لقمه گرفتم که حجم کارمو کم کنم. منتظر پاسخ از طرف مقابلم.


دم عید که تخم مرغا رو با آبرنگ رنگ کردم خیلی برام لذتبخش بود و تعریف اطرافیانم هم باعث شد فک کنم خیلی عالی کار شده.

آبرنگو برداشتم و همینجوری فی البداهه طرح زدم و لذت بردم. خیلی خوشم اومد یحتمل دنبالش کنم واسه تفریح و آرامش یه کم یاد بگیرم و بکشم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مینو

دو

همسری دیشب شیفت بودن و امروز از صبح رفتیم عید دیدنی خونه خواهر برادرا. ظهرم نهار خونه مامان بودیم به صرف ماهی.

و اما وضعیت امروزم 

+ هیچ کدوم از نمازهام قصا نشد

- به خاطر همسری از دست یه آدم غریبه عصبانی شدم ولی همون لحظه حسشو رها کردیم رفت

+ تو فضای مجازی الکی نگشتم

+ با پسرا حرف زدم 

+ همسری رو ضمیر جمع خطاب کردم ولی بازم همیشه عزیزم صداشون نکردم.

- تو کل روز روی قشنگی لحنم تمرکز نداشتم

- هواسم دایما به قوز نکردنم نبود

- متاسفانه عصر که الی اومد خونمون پا به پاش حرفی چیپ و بی فایده زدم و به شدت پشیمونم

- حواسم تو همه وعده ها به حجم غذا و مدت زمان جویدن نبود

- ورزش نکردم


کلا الان که به ریز مرور کردم وضعیتم خوب نبود و تو همشون 21 روز باید از اول شروع شه. 

تا عادت بشه برام باید دایما این اهداف رفتاری رو مرور کنم که همیشه یادم باشه و رعایتشون کنم.


قشنگترین اتفاق امروزم:

شب فسقلی به شدت خسته بود و ازم خواست برم پیشش. رفتم کنارش و زل زدم به صورت ماهش و یه قصه من درآوردی شروع کردم و بسته شدن چشماش رو دیدم و صدای آروم نفس هاش منو برد به بهشت. 

دلم میگیره دارن بزرگ میشن و دیگه هیچ وقت تو زندگیم همچین روزهایی رو تجربه نخواهم کرد. اعتراف میکنم این مدت که  رو رفتارم زوم میکنم پسرا چقدر خوب بودن و همکاری داشتن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

یک

تصمیم داشتم امسال برای هر شبم یه پست بزارم و از روند پیش رفتن اهدافم بگم. چیزهایی که شاید ساده به نظر برسن ولی امسال من در کنار سایر اهدافم تو برنامه های روزانم گنجوندم و بودنش برای من مهمه. ولی گمون نمیکنم بتونم 365 تا پست رو هر شب بنویسم. وقتی اینجوری میگم سال 97 به نظرم خیلی کوتاه میاد!! ولی قطعا میخوام قانون 21 روز رو اجرا کنم و تا 21 فروردین هرشب یه پست با گزارش روند تصمیماتی که گرفتم ووبراشون تلاش میکنم بزارم.

سال 97 به بهترین شکل ممکن با من خیلی بهتر از قبل شروع شد و من نمیزارم مسیرش منحرف بشه و با همین حال میبرمش جلو.

و اما در روز اول

+ عصبانی نشدم به ویژه با پسرا حتی در حد بلند صحبت کردن

.

+ هیچکدوم از نمازهام قضا نشدن.


+ کتاب خوندم


+ راجع به مسایلی که چیپه یا گفتنش با نگفتنش فرقی نداره حرف نزدم.


+ تو سینک ظرفشویی هیچی حتی یه دقیقه هم رها نشد.


+ همسرم رو فقط با ضمیر جمع صدا زدم


+ قبل از صبحانه ورزش کردم


+ در طول روز میوه خوردم


+ الکی تو فضای مجازی نچرخیدم


+ موقع حرف زدن دیگران تاییدشون کردم و بیشتر گوش دادم تا حرف بزنم.


- حواسم به لحن حرف زدنم نبود و نتونستم روش کار کنم که شکیلتر و متین تر حرف بزنم. با کسانی که صمیمی هستم با لحن و لهجه بدی صحبت میکنم که خوشم نمیاد و این تو فیلمای خودم متوجه شدم.


- حواسم نبود یا زبونم نچرخید که همسرم رو عزیزم خطاب کنم.


- حواسم نبود که قوز نکنم.


- حجم غذامو رعایت نکردم و زیاد نجویدم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو