همیشه اسفند رو دوست داشتم. ماهی که همه مردم در تکاپو و تلاش برای خریدهای شب عید هستند و کوچکترین چیزی رو کم نمیزارن. همچین میافتن تو خیابونا که انگاری وقتی سال تحویل شه دنیا تموم شده و بعدش دیگه نمی تونن مایحتاجشون رو بخرن. ولی این روزا با کوچولوی نازنینی که داریم نتوستیم بریم تو شلوغی این خیابونا زندگی کنیم. حتی اگه شده خریدی نداشته باشیم بودن تو شوق جمعیت رو دوست دارم. هفته پیش همسری برای یه کاری مجبور شد تو یه روز بره رشت و تهران و برگرده خونه. فقط بخاطر سهل انگاری یه مامور پست!!!! می دونستم چه ساعتی میرسه. پسرک رو ترو تازه آماده کردم و لباس نوهای قهوه ای کرم رو پوشوندم. رنگی که خیلی به پدرش میاد و حالا پسرک توش مثل ماه شده. همسری که دیر کرد دلم آشوب شد. قبلا خیلی تلقین مثبت مبکردم ولی از زمانی که پسرک تو دلم لونه کرد همه افکار منفی میاد تو ذهنم. همینقدر بگم که گریه کردم. بالاخره رسید و گوشی رو سایلنت بود. خیلی خسته بود و تب داشت. خودش گفت از خستگیه ولی سرماخوردگی بدی گرفته بود. همه تلاشش رو کرد که به پسرک نزدیک نشه و همین قضیه نزدیک نشدن دردناکه. آدم دلش میترکه فسقلی رو بغل نکنه. تواثنای رسیدن به همسری کارهای خونه تکونی رو تموم کردم. من عاشق تمیزی هستم و وقتی اعصابم بهم بریزه دوست دارم خونه رو تمیز کنم تا آرامش پیدا کنم. موقع تمیز کردن خونه پسرک هی بیدار میشد و نمیذاشت به کارام برسم. کمی کلافم کرد ولی بعدش با خودم فکر کردم رسیدن به پسرک مهمتره و کار بمونه برای بعد . هر چند تصویری که از آشپزخونه بهم ریخته و پذیرایی نا مرتب جلو چشمم رژه میرفت واقعا رو مخ بود. بالاخره امواج مثبت به پسرک ساتع شد و به محض خوابیدنش مشغول کار میشدم و بالاخره تموم شد. آخرین مرحله خونه تکونی رو دوست دارم. موقعی که رومیزی های شسته شده رو پهن می کنم و گلا و وسایل تزیینی شسته شده رو خشک می کنم. نزدیک غروب یه خونه تمیز و یه شوهر رو به بهبود و یه پسر سیر از خواب و مشغول بازی واقعا به شعفم میاره. من عاشق زندگیم هستم و این عشق رو مدیون همسری و بعدش فرشته کوچولو هستم. این روزا که هوا بهتر شده صدای بازیه بچه ها از کوچه میاد تو خونه که من عاشقشم!!!! صدای ترقه های اسفند ماه هم که روز به روز بیشتر میشه و انگاری شمارش معکوسی برای رسیدن سال نو هستش. خدایا هزاران هزار بار ممنونم که امسال فرشته کوچولوم تو بغلمه.

امسال از حال و هوای اداره هم دور هستم. از بدو بدوهای آخر سال. از پاداش ها و پولای آخر سال که هی به گوش میرسید. از کادوهای عید شرکتا. از انواع و اقسام سر رسیدها که کل فک و فامیل و آشناها رو ساپورت میکردم. ولی این دوری رو دوست دارم. دوری ای که دلیلش نزدیکی به پسرم باشه.