آخر ساله تقریبا. امسال زودترخونه تکانی رو شروع کردم و در یه حرکت انتحاری وقتی همسرم فریزر رو تمیز کرد و رفت برای خرید کل کابینتا رو خالی کردم و از ته تمیزشون کردم. برای اولین بار بود که همچین کاری میکردم. منتها تا تموم شدن کل کارای آشپزخونه چند روزی زمان لازم شد. بعدشم دکور خونه رو عوض کردم و در حینش کارای سالن هم تموم شد. البته جابجایی وسایل با همسری بود که مثل همیشه مو به مو چیزاییکه می خواستم رو برام جابجا کرد و منم جارو کشیدم و گردگیری و پسری هم کلی خوش بحالش بود و ذوق میکرد. دکور خونه شد همونی که میخواستم. پذیرایی جدا شد و نشیمن هم جدا. جا برا مانور دادن پسرک در حین قایم موشک بازی که عاشقشه هم مهیا گردید. امسال بر خلاف هر سال دوست داشتم یه سری لوازم برا خونه بگیرم که همسری گفتن دست نگهدارم چون ممکنه پول لازم داشته باشن برا آخر سال که بالاخره با وامی که گرفتیم یه چیزی بخریم. منم حرف گوش کنننننن گفتم چشم. ولی احتمالا چند تا چیز کوچولو و لازم رو با پولایی که همینجوری آخر سال دستم میرسه بخرم که دلمون خوش باشههه هم اینکه حساب کتابای همسری بهم نمیخوره. خدا رو شکر امسال خرید لباس نداریم. لباسای پسری رو از مکه گرفتم. خودم که تو عید واقعا دیدنیممم میشم هفته آخر بارداری!! همسری هم تا من نگم چی لازم داره هیچی نمیخره!!! که البته ایشونم لباس مناسب دارن خدا رو شکر!!

تو ماه هشت بارداری به سر میبرم و خدا رو هزار هزار مرتبه شکر که یک هزارم دردایی که سر پسری داشتم رو هنوز تجربه نکردم و بارداری راحتی رو پیش میبرم. البته یه دلیلش می تونه کوچک بودن شکمم و زیاد وزن اضافه نکردنم باشههه. این ماههای آخر برا وزن گرفتن نی نی همسری هر روز کباب تدارک می بینههه که واقعا می چسبه. وقتی می بینم بخاطرمون عصرا با اینکه وسیله نداریم دست پر میاد خونه و بهترینها رو برامون مهیا می کنههه واقعا خدا رو بخاطر این همه مسیولیت پذیریش که این کوچک ترین نمونشه برای داشتنش شکر میکنم.

پسرک نازنینم هر روز شیرین تر از دیروز دلبری می کنه و میخواد دستاشو بگیریم تا تی کنه.دیشب یهوو تصمیم گرفتم این دو روز رو نرم سر کار تا بمونم پیش پسری و نبرمش خونه مامان. هدفم هم این بود که به پسری حسابی خوش بگذره. پسرم حسابی عاشق در در شدههه و بدون وسیله هیچ جایی نمی تونیم ببریمش. صبح که بیدار شدیم و اومد رو تخت بغلم کرد و بیدارم کرد حسابی رو تخت باهاش بازی کردم و صبحانش رو به روش دلخواهش دادم بهش. دوست داره لقمه های کوچولو بزارم دهنش و خودش از جویدنش لذت ببره. یه ساعتی طول کشید صبحانه خوردنش. بعدشم لباس تنش کردم و برای اولین بار بردمش بیرون پیاده روی که ذوق عالم رو کرد. بعد برگشتمونمون هم حسابی باهاش بازی کردم و خندیدیم و بعد نهار و بازی و جمع و جور کردن راحت گرفت خوابید.

منم مشغول شستن سینک و کل پیش دستی ها و لیوانها و فنجونا و آبمیوه گیر شدم که همشون احتیاج به سفید کننده داشتن. باقی سفید کننده رو هم ریختم تو دستشویی و اونجا رو هم تمیز کردم. شام رو بار گذاشتم که نثار پلو و گوشت بخوریم. اون وسطا لباس عوض کردم و نماز خوندم و تی وی دیدم سایت سایپا رو هزار بار چک کردم و فعلا خبری نبود برای تحویل ماشینمون !و کلی وقت اضافی هم آوردم.

کلا این روزا عشق تو خونمون جریان داره. آرامش همراهش هست و شادی و قهقهه های پسری که ما رو هم می خندونه. خدایا به همه خونه ها و خونواده ها شادی و آرامش گلریزون کن و سلامتی رو چاشنی همه عزیزان این خانواده ها بکن. الهی آمین