بالاخره تونستم کم کم به چیزایی که تو ذهنم بود عمل کنم. همه حبوبات رو تمیز کردم و ریختم تو ظرفش. مرغ و گوشت و سبزیجات فریزری رو خریدیم و قشنگ بسته بندیشون کردم. یه ماهیتابه بزرگ پیاز داغ درست کردم و گداشتم فریزر. از همه مهم تر عصری ساعت گرفتم و مشغول بازی مفید با پسرک شدم که خیلی بهش خوش گدشت و برا خواب حسابی اماده شد. حالا قصد دارم هم صبحا هم عصرا که بیشتر سرحال هست  این برنامه رو اجرا کنم. یه روزم عصر با همسری رفتیم تو شلوعی خیابونای صفراباد که با اینکه هیچ خریدی نداشتم از بودن تو اون شلوعی و شادی مردم کیف کردم.برا پسرک و خودم دمپایی خریدم و یه کفش اسپرت قرمز هم تست کردم که چون تنها رفته بودم تو معازه نتونستم بدون تایید همسری بخرمش. یکی از کارام هم رفتن به پاساز نور بود که برای تو راهی یه کلاه بهاره بخرم و پسرکم از ماشینای داخل پاساز استفاده کنه که خیلی خوشش اومد جیگرم. امروزم عصر به پیشنهاد همسری رفتیم نمایشگاه بهاره که پسرکم تاتی کنه ولی خب خریدامونم کردیم.همسری طبق روال هر سال لباس زیرهاش رو خرید و منم برا عید فقط یه روسری میخواستم که همونجا پسندیدم و خریدم و یکی از کارامونم که خرید اسباب بازیهای جدید برا پسرک بود انجام شد! ظهر پسرکمو برا ااولین بار بردمش حیاط خونمون خیلی خوشش اومد. تصمیم گرفتم هر چه زودت حیاط رو موزاییک کنم به هرقیمتی شده فقط برا شادی بچم توی تابستون.