دیگه چیزی به اخر سال نمونده. چند تا چیز کوچیک برا خونه خریدم و خیلی حال داد. تصمیم گرفتم هر از گاهی وسایل اینجوری بگیرم که ذوق کنم.ساعت و پرده ریسه ای و اویز چراع گرفتم. امسال سبزه گذاشتم برا اولین بار و بی نهایت خوشگل شده. برا اولین بار ماهی قرمز هم خریدیم بخاطر پسرک که فکر میکنه خوردنیه و میتونه بگیرتشون و بخوره یه ست گیلاس کریستال هم گرفتم که برا اولین بار هفت سین بچینم. چقدر اولین بار دارم. رفتم موهامو مش روشن کردم و خیلی خوشم میاد از رنگش. فقط کاش موهام بلند تر بود. نمی دونم چرا رشد موهام انقدر کمه؟!

موند خریدای خوراکی های عید که امروز میوه رو گرفتیم و امسال برا اولین بارآجیل هم میگیریم. چون هر سال کلی از شرکتا برام اجیل میاوردن دیگه خودمون نمیخریدیم. ولی چون پارسال عید مرخصی زایمان بودم امسال هم استعلاجی زایمان دیگه منو یادشون رفتهههههه. خرید لباسم نداریم.راحتتتتت

زایمانم افتاد صبح روز پنجم و امروز رفتیم سونوی اخر و وقتی دکتر گفت مطمینی سی و هفت هفته هستی هری دلم ریخت!!اخه وزنم زیاد بالا نرفته و خصوصا تو این ماههای اخر ثابت رو 62مونده. گفتم چطور؟گفت درشت تره و شکر خدا گفت حداقلش 3600گرم و حداکثر 3800هست.خیالم راحت شد که دردسرای بچه کم وزن رو ندارم. حالا حرفای اطرافیان به کنار. اطرافیان که میگم همین عزیزان نزدیک به خودمونن که ادعای پدر و مادری  دارن!

این هفته ظرفای مامان رو اوردیم خونمون و گذاشتم تو ماشین بشوره که خیلی زیاد بودن و یه سریشو با دست شستم و اخر شب خودمو لعنت کردم بخاطر حماقتم. خیلی اذیت شدم. مامانم هم که اصن مخالفتی نکرد با تعارفم ولی خب نتیجه حداقل رضایت بخش بود اخه مادرم خیلی ایراد گیره. گفتم این همه زحمت کشیدم اخر سرم قرار باشه پشت سرم حرف بزنه واقعا روانی میشدم.

عصر هم زنگ زدم حالشو بپرسم ازم خواست یه سر برم باهاش خریداشو بکنه. من که نمی تونم ولی نتونستم بگم نه. باید بگم خواهرم زحمتشو بکشه

این پست رو نوشته بودم که بعدا تکمیلش کنم منتها موند و موند و دیگه بقیش رو ننوشتم.بیشتر گلایه از مادرم داشتم.