از شروع سال جدید تغییر رفتار و رویم رو تو خیلی از مسایل به وضوح حس میکنم. خصوصا بعد تولد پسرک دوم. همه کارای خونه رو بدون چشم داشت ذره ای کمک از همسر انجام میدم. خونه همیشه تمیز و مرتبه و این یعنی حال من خوبه. برای غذا از شب قبل برنامه میچینم و وقتم گرفته نمیشه و به کارای خودم از جمله رسیدن به خودم و حرف زدن با دوستام میرسم و بیرون رویمون هم تو فصل بهار همیشه به راههه و این یعنی کل ثانیه هام در شبانه روز پره. جالبه با این تغییر رفتارم تعییر رفتار و گفتار همسری هم کاملا مشهودههه و این روزا روزای خوشی و صورتیه. منتها یه بعد وحشتناک از وجودم هست که هنوز حلش نکردم. نمی دونم چرا دیروز یهو پریدم به پسرک و زدمش!!!شب هم باهاش داد و بیداد راه انداختم. از همه بدتر اخر شب که شوشو و پسر اولی خوابیدن.دومی تازه بیدار شد و بلتد بلند دعواش کردم.انگاری میفهمهههه طفلک!!!فکر میکنم هدفم نشون دادن کار زیاد و خستگیم به همسرهههه یا اینکه اون لحطه توجه همسر رو میخوام. خیلی دارم روش فکر میکنم که چطوری حلش کنم.بچه هامو دارم اذیت میکنم با این رفتار گندم. توکل به تو خدای مهربون. دیشب باهات خیلی حرف زدم. لحطاتی که دور خونت میچرخیدم و ازت صبوری درخواست میکردم رو مرور کردم. خدای مهربونم بعلم کن مثل همیشهههههههه دلم بغل پر از ارامشتو میخواد