از خیلی وقت پیش همسری مهمانسرای مشهد رو رزرو کرده بود که اوایل شهریور عازم شیم. هر چی نزدیک تاریخ سفر میشدیم من تو دلم بیشتر مخالف رفتن میشدم. حتی با همسری هم مطرح کردم که بچه ها کوچیکن و حالا دو سال سفر نریم چیزی نمیشه. سفری که فقط زحمت برامون داره و بازم بچه ها اذیت میشن به چه دردی میخوره؟و دقیقا چیزی که انتظارش رو داشتم جواب گرفتم!!!خودم تنها میرم!!!

 

بعد تصمیم گرفتم بریم تهران و با هواپیما بریم مشهد.بماند که چقدر تو دلم حساب و کتاب هزینه بلیط رو میکردم.با اینکه بلیط رو چارتری میخریدم. اخرسرم با همسری تصمیم گرفتیم با ماشین بریم. پنج شنبه راهی تهران شدیم و شازده تحمل نشستن تو صندلیش رو نداشت و تو بغلم موند!فرداش تولد زنداداش بود و مهمون داشت. بچه ها موندن خونه و ما راهی مولوی شدم که پرده قیمت بگیرم و ایشاله بخرم که موند برا ماه بعد. همینکه رسیدیم خونه و نهار و کیک رو خوردیم یهو تصمیم گرفتیم با هواپیما بریم. بلیط رو ارزون خریدم بماند که من ساعت سه تصمیم گرفتم بلیط بخرم از سایت و ساعت دوازده شب موفق به خرید نهایی شدم و سایت ارور میداد. بماند تو این تایم من هی حساب و کتاب میکردم و واقعا بدم اومد از این اخلاقم. امیدوارم زودتر این اخلاق رو بزارم کنار. چارتری نفری 84برای بلیط دادیم و چون صندلی بینمون خالی بود شازده هم صندلی داشت بدون پرداخت بهای بلیط! همسفرامونونم چند تا فوتبالیست و بازیگر بودن که واقعا جلف بازی هاشون رو مخمون بود!با اینکه من کلا ریلکسم ولی اینا گندشو دراورده بودن دیگه.

 

جمعه صبح قبل رفتن به فرودگاه رفتیم جلو ماشین وسایلامونو یه چمدون کنیم که دیدیم دزد به ماشینمون زده ولی نتونسته قفل فرمونو باز کنه. در عقب رو خم کرده بود و در ماشینو باز کرده بود .چمدون رو هم باز کرده بود ولی هیچی برنداشته بود. خدا رو شکر این بلا رفع شد از سرمون. دیگه ماشینو بردیم پارکینگ برادرم و راهی فرودگاه شدیم که خیلی عالی و زود رسیدیم مشهد.

 

نمی دونم چرا روز اول انقدر حالم بد بود. حال روحیمو میگم. هی میگفتم چرا اومدیم؟برا چی اومدیم؟همش باید به فکر غذا باشم و بشورم و اینا. مگه این مسافرته؟باید هتل رفت تو مسافرت که به منم خوش بگذره.نه اینکه مثل خونه تو مسافرتم در حال پختن و شستن باشم. دیگه پکیجم کار نکرد و من به شدت عصبی بودم. شب قبل هم بخاطر هزار جور فکر بابت بلیطا خوابم نبرده بود و خواستم بخوابم با فسقلی و همسری هم شازده رو بخوابونه که نگو همسری خودش خوابیده و شازده هم راهی در ورودی شده که درو باز کنه و بره بیرون. با عصبانیت اوردمش تحویل همسری دادم که همسری شروع کرد به سرزنش کردن شازده و حتی سرش داد کشید و منم که اتشفشان شده بودم دیگه منفجر شدم و از مهمانسرا زدم بیرون. که چند مین بعد همسری زنگ زد و ازم خواست برگردم.منم رفتم شیر و بستنی خریدم و برگشتم و بچه ها خواب بودن و من نتونستم بخوابم و عصر رفتیم حرم که به شدت شلوغ بود و سردردم به قدری اوج گرفت که تهوع داشتم و حتی نتونستم نماز بخونم. برگشتنی قرص خریدیم و خوردم و به محض رسیدن خوابیدم و صبح کمی بهتر بود سردردم ولی بازم قرص خوردم که تموم شه.

 

بعدش با همسری همدیگه رو بوسیدیم و ازش بخاطر بد بودن روز قبل عذرخواهی کردم و تصمیم گرفتم با دو تا وروجک حسابی بهمون خوش بگذره.

 

فقط حرم رفتیم و شازده تو حرم انقدر بدو بدو میکنه که برا خواب بیهوش میشه. فسقلی هم که خوابش تو مشتشه و مشکلی نیست.

 

ولی امروز نمی دونم چرا بازم نتونستم خودمو کنترل کنم!!موقع غذا خوردن شازده بداخلاق شدم و بعدش با موهام بازی کرد و خوابید عسلکم.

 

حالا منتظرم بیدار شه که ببریمش شهربازی یکی از این پاساژا که حالشو ببره. بلیط برگشتم احتمالا برا چهارشنبه صبح بگیرم که چهارشنبه تو تهران ببرمش باغ وحش و دور دور.بس که عاشق جک و جونوره

 

این پست در مشهد داخل مهمانسرا روز دوشنبه نهم شهریور ماه ساعت سه بعد از ظهر نوشته شد که پسرام و همسری دو ساعتی هست که خوابن.