ثبت لحظاتی از عمرم

عاجزم در برابر خودم

مفاله میخونم بازی برای پسرا سرچ میکنم تو ذهنم برنامه میریزم امروز چهارتایی بریم بیرون یا عصر پسرا تو بغلمون باشن و دوتایی صحبت کنیم و اونا هم تو بغلمون گوش بدن و کلی چیزای خوشگل اینطوری... ولی واقعیت چیز دیگه ای میشه... میرسم به یه خونه ای که بمب توش ترکیده. مشکلی نیست غذا رو میخوریم با حاشیه هاش که ناشی از خستگی همسریه و کاملا درکش میکنم چطوری پسرا سوهان اعصاب میشن گاهی و بعدش حتی وسایل صبحانه رو هم از میز جمع میکنم فقط در حدی که کمی آشپزخونه مرتب شه میرم سراغ شازده کمی بازی. شوشو یا میخوابه یا جلوی لپتابه یا سرش تو تبلته. هر چی که هست اون جمع چهارنفره نیست...

دو روزه اعصابم لهه. شوشو میگه بخاطر پروژه از پوشک گیری شازده هستش که خودم تو دلم برای شروعش کلی ذوق داشتم ولی اون نیست. روانیم میکنه با حرفای چرتش طوری که دوبار پشت تلفن خداحافظی کردم و سریع قطع کردم تا دیوانه نشم از چرتگویی هاش.

میخوام بدونم چیه؟که منو له کرده. گزینه ها زیادن

فالوو کردن پیج جهاز عروس این یکیشه چون خودم هیچی ندیدم الان میبینم وقتی از عروسی خوب و خوشگل برمیگردم حالم بده. وقتی حرف خرید جهاز و سنگ تمام گذاشتن میافته حالم بده. وقتی تشریفات عروسی و نامزدی اصولی رو میبینم و میشنوم حالم بده. چون هیچ کدومو ندیدم. هیچی هر چیم بگم من الم و بلم بازم یه زنم یه نیازهایی دارم . اولین حقوقم  رو که دو ماه بعد نامزدی گرفتم دو دستی دادم به همسرم و دلم نیومد حتی برا اولین عیدی که متاهل شده بودم یه حفت جوراب بخرم. اینطوری بار اومدم. اینطوری بارم آوردن.

البته این اخلاق تو خودم هم نهادینه شد و الان میبینم دوسش ندارم. از حقوقم هیچی صرف خودم نمیشه. چندتا ملک خریدیم که برا دلخوشیش هم که شده بنام من نیست. الانم که پسرا بزرگ میشن هزار جور هزینه در پیش رو داریم. همین مهد رو که با کلی وسواس دنبالش بودم خیلی راحت گفت هزینش زیاده و نزاریم مهد. نزاریم ههههه بگو نمیزارم

تو زندگیم چیکار کردم قراره چیکار کنم؟هیچی همش روزمرگی. تنها لطف این روزا اینه که مسایل سر کارم رو حل کردم و آدم دیگه ای شدم. دلم هزار بار میخواد همین اتفاق تو برخورد با پسرام بیافته. از خودم شرمم میشه که گاهی میگم خب برا چی پسرا رو به دنیا آوردم؟که چی بشه؟خودمو بدبخت کردم؟اصلن چه معنی داره؟

اینا اراجیف ذهن من تو این شب لعنتیه که دلم میخواست بالا بیارم. چون هیچ کس رو ندارم برای یه درد دل زنانه. بهترینام شدن یه گروه چهارنفره تو تلگرام با مادرایی که  از نزدیک ندیدمشون و قدمتش به تولد پسرم و نی نی هاشونه. حتی از خانواده و مادر هم شانس نیاوردم.

نمی دونم نمی دونم نمی دونم باید خودمو جمع و جور کنم زود زود تا اوضاع بهتر شه. وگرنه که تا حالاش نه ناز کشیدن دیدیم نه ناز خریدن. کلا انگاری بد عادت کردن اطرافیانم رو ملس انجام میدم. 

خدایا امشب بیا کنارم بغلم کن منی که حتی امشب لعنتی دوبار وضو گرفتم ولی سمت سجاده نرفتم. به شوشو اس دادم از حالم زنگ زد چرت و پرت و پوشک و شازده و سریع قطع کردم و موقع خداحافظی شنیدم میگه زر نزن!!! لهم لهم لهم از این کلامها از این حرفها. تو دلم فانتزی میچینم که بچه ها خیلی با ادب و محترم و مهربون به خانواده بزرگ شدن و چیزی که من نداشتم و شوشو هم نداشت رو خودمون چهارتایی به وجود آوردیم ولی زرشک با این اعصاب له من و ترکهاش و خوش حرفی های شوشو حتما آرزوم عملی میشه. اه این قسمتو نوشتم بیشتر حرصم گرفت

برم کمی روانشناسی سرچ کنم خود لعنتیموووو کمی آروم کنم بلکم بتونم بخوابم و صبح برم سرکار کمی فاصله بگیرم از این هیاهو و جنجال. کمک کمک کمک.   شازده من شرمنده گره کردن دستات دور گردنم هستم. یادم میافته خودمو از درون آتیش میزنممم مهربون و هدیه و معجزه من

۹۵/۰۱/۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰
مینو

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی