تابستون بود و خوابهای بعداز ظهرش. تابستون بود و شب بیداری هاش. تابستون بود و عشق بچه ها به آهنگهای خندوانه... همین شد که کل تابستوت رو نه فقط بچه ها که ما هم ظهرا باهاشون یه دل سیر میخوابیدیم و نتیجش شب بیداری بود و صبح های خسته...

از دیشب روند پاییزی رو شروع کردیم ...

بعد از ظهر نرفتیم تو تخت. بچه ها که نهار دلخواهش رو به غایت خوردن تا جمع و جور کنیم و از خونه بزنیم بیرون شد چهار و نیم. پنج تو پارک بودیم. هوا خنک بود عالی. پارک خلوت خلوت. حسابی بازی کردن. خصوصا پسر کوچیکه که فقط دوست داره تو زمین بسکتبال برا خودش بچرخه. 

برگهای پاییزی رو چمن های سبز و هوای خنک و ویوی عالی پارک منو به وجد میاره و چندتا عکس میگیریم. کم کم خوابیده های ظهرگاهی بیدار شدن و پارک آسه آسه شلوغ شد. 

به سفارش پسر بزرگم رفتیم قنادی و مثل همیشه یه جعبه شیرینی از انواع مختلف به حالت جمعه بازاری خریدمممم پسرکم هم ناپلئونی انتخاب کرد. فقط ناپلئونی رو شیرینی می دونه...

راهی خونه مادرم شدیم تو راه فقط گفت شیرینی... به زور سرشو گرم کردیم تا دستاشونو بشورن و شیرینی بخورن

مامان و بابا به مناسبت عید غدیر روزه بودن. برامون چایی و شیرینی آوردن و دم اذان ازشون خداحافظی کردیم. بهمون لقمه سنگک و پنیر داد تو راه خوردیم. رسیدیم برا پسرا شام فوری ردیف کردم. خوابشون میومد نخوردن و خوابیدن. همسری دلش غذا میخواد من میگم سیرم. خودش کوکوسیب زمینی درست میکنه و بوش منو به هوس میندازه. میز رو میچینم با هم شام میخوریم. تازه ساعت یازدههههه... اووو چقدر وقت داریممممنمن... میریم اتاق مشغول کتاب خوندن و صحبت میشیم و من تصمیم میگیرم زود بخوابمممم ... صبح واقعا سرحال بودم و قبل صدای آلارم گوشی بیدار شدم... و نکته مهمتر اینکه کلی وقت دو نفره با همسری داشتیم.

خوابیدن ظهرگاهی به شدت وقت آدمو میگیرههههه رفت تو تصمیمات اجرایی که ممنوع بشه به حز پسر کوچیکه که اگه دلش خواست بخوابه و اگر دلش نخواست که چه بهترررر