یکی از بزرگترین لذتهای پاییز برای من اینه که صبحا تو سرما برم زیرلحاف و آلارم رو هی پنج دقیقه پنج دقیقه بکشم جلو و تا میتونم از ترکیب سرما و صبح و لحاف استفاده کنم. امروز بعد از یک هفته مرخصی و تعطیلات باید میرفتم سرکار و میدونم رو میزم چیا انتظارمو میکشن. قبل از آلارم فسقلم بیدار شد اومد کنارم معلوم بود خوابش پریده خودم زدم به خواب که شازده با گریه شدید از خواب بیدار شد. دستشویی داشت. بردمش دسشویی و چون خوابش میومد بد اخلاق بود. بردمش تو تخت خودمون و حسابی لحاف پیچش کردم و بغلش کردم که گریش تموم شه و بخوابه. چشماش داشت گرم میشد که این فسقل ما با اون کامیون قراضه معشوقش هی سروصدا کرد و هی حرف زد و هی من هر میمون بازی ای درآوردم از اتاق بره بیرون که شازده بخوابه گوش نکرد و آخر سر به تندی واصل شدم که دیدم شازده جانم در کمال آقایی بی سروصدا بلند شد رفت تو تخت خودش و درم بست و گرفت خوابید. تا آماده شم فسقل جان بو برد قراره برم بیرون چسبید بهم. منتظرم مرستار برسه که برم دیدم دیرم شد زنگ زدم بهش دیدم خوابه و اصلن یادش رفته باید میومده اینجا. خولاصه که حسمو مثبت نگه داشتممممم ببینیم امروزمون چطور پیش خواهد رفت