عصری شهرزادمونو دیدیم. شاممون رو خوردیم و بازیمونو کردیم و خونه رو واسه فردا صبح دسته گل کردیم و نشستیم به این آرزومون جامه عمل بپوشونیم. دوتا مداد و دفتر مثل همیشه دقیقا شکل هم دادم دست پسرا و خودم افتادم رو کتاب زبان و به خودم اومدم دیدم پسرا محل سگ به دفتر و مدادشون ندادن و دوتایی پشتم نشستن و الاغ سواری میکنن بلانسب و چه سروصدایی راه انداختن... یعنی همچین رفته بودم تو بحر آمال و آرزوهام و با جوگیری تمام زبان میخوندم که انگار شب امتحان تافل هست امشب...