دیشب به موقع خوابیدیم ساعتو رو پنج و نیم صبح تنظیم کردم که یکی دو ساعتی صبح واسه خودم باشم به ریز برنامه  چیدم که نیم ساعت ورزش کنم صبحانه ردیف کنم چند صفحه کتاب بخونم و لغتای دیشبو مرور کنم و بعد خوردن صبحانه مشتی برم سرکار...

با صدای دزدگیر ماشین همسایه بیدار شدم دیدم ساعت چهار صبحه و گویا خراب شده بود و هی صدا داد و هی قطعش کردن. رفتم آب خوردم و رو تخت دراز کشیدم خوابم ببره تا پنج و نیم که ساعت پنج فسقلممم با گریه بیدار شد و خواب بد دیده بود. بغلش کردم و واسه اینکه میشناسمش چه پدیده اییی هست اعتبار نکردم تنها بزارمش بمونه تو تخت. اوردمش تو تخت خودمون پیش خودم و بلیییییی من هی الارم گوشی رو نیم ساعت نیم ساعت جلو کشیدم  و خودمم عین مارمولک بدون حرکت کنارش دراز کشیدم که بخوابه ولی شواهد نشون میداد بیداره. اصولا اگه خوابم نیاد و بچه هم خوابش نیاد خودمون رو اذیت نمیکنم ولی وقتی من میرم سرکار بچه ها چند دقیقه ای رو تا همسری برسه خونه تنهان بنابراین باید یا هر دو خواب باشن یا فسقلم حتما باید خواب باشه. هیچی از پنج کشیک میدم بخوابه و خبری نیست آفتاب رسیده به اتاق و دارم به صبحی که قرار بود داشته باشم فکر میکنم و همزمان فسقل خانم با پاش میزنه بهم که هنوز بیدارمااااا😣