به روزایی هست اصلن از همون اول صبح معلومه که چه روز دل انگیزی در انتظارته. دیشب مهمونامون دیر رفتن و ساعت 1 شب تازه مقدمات خواب داشتیم و شازده یک و نیم خوابید و فسقلم تو تختش بود و با تبلت شازده جان مشغول بود. همسری خوابید و منم که خوابم نمیومد مشغول کتاب خوندن شدم و چند بارم فسقلیم صدام کرد و بهش سر زدم و دیکه دو و نیم واقعا نمی تونست چشماشو باز نگه داره و تو خواب و بیداری می گفت مامان دستمو بگیر بخوابم و به محض گرفتن دستش لالا کرد. منم که خواب از سرم پریده بود یه کم نشستم و زل زدم به صورت قشنگش که عجیب داره شبیه شازده میشه. نمی دونم کی خوابم برد ولی می دونستم صبح حسابی میخوابم. شازده جان سر وقت همیشگی بیدار شد و ازش خواستم خودش بره بازی کنه تا من بخوابم که تو این موارد بهش نمره بیست رو میدم که بی آزار و بی سروصداست. ساعت نه و نیم بیدار شدم و دوش گرفتم و لباس زیرای نوم رو پوشیدم که حسابی این چیزای کوچیک متحولم می کنه و کمی ورزش کردم و سیب زمینی و تخم مرغ آب پز کردم واسه صبحونه و اندازه شلوارمو کمی بلند کردم و وقتی میز رو چیدم فسقل جان هم بیدار شد و سه تایی توپ صبحونه خوردیم خصوصا که پسرا خودشون واسه خودشون لقمه میگرفتن و من از این دیدن این چیزای معمول کیف کردم- بعدم نشستم پای استانداردای سال بعدم و کمی خودمو مشغول کردم. کلا این روزا با زبان انگلیسی حال می کنم و خوشم میاد هر مطلبی میاد دستم لاتینشو بخونم و حتی یه کتاب قطور لاتین به نام هفت عادت مردمان موثر رو شروع کردم به زبون اصلی خوندنش. وسطا با بچه ها عکسای نوزادیشون رو دیدیم و پاشدم قورمه سبزی رو بار گذاشتم و یه کیک هم اون وسط مسطا ردیف کردم و رفت که آماده بشه واسه شب چهارنفرمون- ساعت یک ظهره و تا الان حتی یکبارم این وروجکا با هم درگیر نشدن و این خودش یعنی پیش به سوی یک روز هیجان انگیز صورتییییییییییییییییییی