اولین باره که تختمون رو تو این حالت چیدمان کردیم. میشه روش نشست و به رادیات تکیه داد مثل همین الان که یه عصر بارونی پاییزه، پسرا خوابن، شمع روشنه، هات چاکلت خوشمزم کنارمه همایون عزیز داره میخونه و من دارم فکر میکنم چه حسی دارم؟ 

حسم یه جور تولد دوباره همراه با هیجان زیاده. به کارم که فکر میکنم میبینم اون قسمتش که برای جند نفر کسب درآمد میشه بیشتر از همه قسمتهاش به دلم میشینه. قسمت بعدی سلیقه ای هست که باید تو کار بزارم و این منو ارضا میکنه. لقمه داره متولد میشه و حجم کار به تنهایی رو دوشمه. گذر ساعتها و روزها رو نمیفهمم. هر لحظم برای خودش برنامه داره. لیست کارایی که باید انجام بشه تو هر صفحه از دفتر یادداشتم ثبت شده و گزارش هر مرحله رو مینویسم که یادم نره. همسری به شدت مشوق منه و دوستایی دارم که عالی راهنماییم میکنن.

جمله های زیادی منو از راه به در میکنن ولی جمله ای که منو از راه به در کرد از کیوساکی بود:

" میگویند در گذشته کیمیاگران به دنبال راهی برای تبدیل نقره به طلا بودند و من میگویم کارآفرینان بهتر از کیمیاگران عمل میکنند و به دنبال راهی برای تبدیل ایده به پول هستند"

داشتن پول زیاد هیچ وقت جزو آرزوهام نبوده و نیست ولی ایجاد یک چالش جدید و یاد گرفتن تو این مسیر برای من خیلی ارزشمنده.