وقتی شب جلوی تلویزیون سرتو میزاری رو پای همسری و با نوازش موهات خوابت میگیره عمیق و صبح با صدای وروجکا ساعت نه صبح بیدار میشی حس میکنی امروز بهترین روزیه تو زندگیت که منتظریشی. 

بلوز یاسیمو میپوشم با دامن چهارخونه بنفش دوست داشتنیم و برا صبحونه بچه ها به درخواست خودشون ساندویچ و توت فرنگی و شیر ردیف میکنم و با یه عشق و حس خوبی میرم پیازها رو خلال میکنم میریزم تو آب نمک، همزمان مرغ سرخ میکنم واسه مسما و بعدش میرم سراغ بادمجونا و میریزمشون تو آب نمک. وسطا درخواست های پسرا رو راست و ریس میکنم و هر کاری که دلشون میخواد میکنن و کل اسباب بازی های ریز و درشتشون پهن خونست. 

نهار به باسلیقه ترین حالت ممکن میکشم و سه تایی مشغول میشیم. پیازها تقریبا سرخ شدن و میریزمشون تو توری که روغنش بره. ظرفا رو میچینم تو ماشین و من میرم سراغ شهرزاد و پسرا میرن سراغ لگو بازی. بعد شهرزاد بادمجونا رو سرخ میکنم و مشغول بازی با پسرا میشم.

دارم فکر میکنم امروز چی باید به شازده یاد بدم؟؟؟ دلم میخواد با عشق حرف زدن دونفره نثارش کنم. فسقلی سرش گرمه با یه بشقاب میوه میرم اتاق پسرا که شازده تنهاست. میشینم کنارش بغلم میکنه بوسم میکنه خیلی کودکانه دونفری با هم حرف میزنیم و ذوق و خوشحالی رو تو برق چشماش میبینم. 

نزدیکه عصره و لبوی دوست داشتنی همسری رو میریزم تو بخارپز که شب دور هم بخوریم و کیف این روز دلنشین رو تکمیل کنیم.