رسیدم به روز بیست و دوم و هنوز یه سری از رفتارهایی که میخوام عادت نشده برام. وسطا وقفه داشتم و باید از اون روزا دوباره بیست و یک روز رو ادامه بدم.

امروز به معنی واقعی کلمه یه روز آبی آسمونی بود. همه چی اوکی با کلی حس خوب. ظهر خونه سعیده رفتنی نم بارون و آفتاب بود. شازده تو ماشین خوابش برد و با فسقلی رفتیم و تا شب اونجا بودیم. با اینکه بخاطر بچه ها بینهایت شلوغ و سروصدا بود ولی خوش گذشت. 

سه کیلو امسال زیاد شدم و دوستامم به روم آوردن چاق شدم. رسیدم خونه یه دور ورزش کردم و باید با جدیت پیش ببرمش. پسرا دلشون بابت چند ساعت دوری برای هم تنگ شده بود و حسابی بازی کردن. همسری چرت زدن و منم شکمم رو دادم تو و خونه رو تمیز و مرتب کردم. واسه شامم نصف نون پنیر و گوجه خوردم که خیلی حال داد. و نشستن کنار تخت فسقلی و باهاش حرف زدن حسن ختام این روزا قشنگ بود که راحت گرفتن خوابیدن