دیروز،عصر با پسرا رفتیم پارک. تو سنی هستن که میتونم ازشون فاصله بگیرم ولی از دور حتما رصدشون میکنم. 

سه تا بچه دارن با هم حرف میزنن. یکیش شازده منه. یکیشون یه دختر چند سال بزرگتر از نیما ولی،فوق العاده با حجاب. شازده سرشو انداخت پایین .سرخ شد .هر چی نیرو داشتم گذاشتم رو پاهام دویدم سمتشون

ماجرا رو پرسیدم از دختر خانم فوق العاده با حجاب

گفت پسرت فحشمون میده!

حرف بد میزنه بهمون!

از راحت دروغ حرف زدن یه بچه شاخ درمیارم اونم انقدر مسلط،بدون تته پته

و قلبم مچاله شد که شازده من پرسید مامان فحش یعنی چی؟

مچاله شدم از،اینکه بهش یاد ندادم چکار کنه در این مواقع؟

مچاله شدم از،سرخ شدنش از سرشو پایین انداختنش!!!!

شب با باباش تلفنی حرف میزد 

گفت بابا دوستم تو پارک به من میگفت پر رو بیشووور

بمیرم برای دلپاکیت که هنوزم میگی دوستت هست.