رسما پاییز شد. خنکای بعد از ظهر و صبحای سرد بدجوری مستم میکنه. پاییز که میشه دوست دارم دکور خونه گرم باشه شلوغ باشه با چندتا جابجایی کوچیک میشه همونی که هر پاییز هست! صبح با جابجایی ساعتها که ازش بیخبر بودم فکر میکردم خیلی دیر کردم و راس ساعت رسیدم اداره! اتاق خلوت و تمرین و تمرین و تمرین گوش دادن

بعد از ظهر که هوا ابری شد دست به کار درست کردن لوبیا با گوشت نذری شدم. فسقلی وسط سالن خوابش برده و با شازده یه وقت دونفره نقاشی میگذرونیم که هیچ علاقه ای بهش نداره و از مهد اجبار کردن باید باهاش کار کنیم!

صدای رعدوبرق میاد. همسری میرن سرکار. قابلمه لوبیا رو میزنیم زیر بغل میریم خونه مادرم که امروز با کیفیتم با مهر مادری نوش بشه. تو راه شجریان میزارم. بارون شدید میشه. اس ام اس پرداخت پمپ بنزین نور گوشی رو روشن میکنه. منو پرت میکنه به 91. اولین پاییزی بود که اولین ال نودو رو میروندم. صاحب قبلیش یه ال سی دی بزرگ رو ضبش گذاشته بود و اون پاییز حس میکردم تنهاترینم و تنها نور تو زندگیم شاید نور همون ال سی دی بود. هنوزم یادمه عصر پاییزی که تنهایی دیدم چطور بازم برای چندمین بار امیدم ناامید شد و دیگه نکشیدم و رفتم بغل مامانم های های گریه کردم و حالا پاییز 97. عصری که مردم تو ترافیک بارون و محرم و این روزگار نه حوصله دارن نه آرامش و من حس میکنم آروم ترین و خوشبخت ترین آدم روی زمینم. 

بعد از شام از تی وی یه بیت نوحه نوستالژیک پخش میکنه...

گوناخ گلده کربلای حسین گوزنن اراخ یا رسول الله

و منی که تو کل این روزا اصلن قاطی محرم و عزاداری های سیاسی نشده بودم، زمزمه کردم نوحه رو و اشک ریختم برای حسین مظلوم.

مادرم با بغض میگه دیدی اهواز چه خبر شده؟؟؟و من فراری از خبر تو این مدت دلم نمیخواست هیچی بشنوم که تلویزیون با هایلایت میگه یه بچه چهار ساله هم فوت شده و من میمیرم برای کودک چهارساله ای که به هر دلیلی تو رژه ارتش بوده و درد کشیده اون لحظه و مادری که زجر هم نمیتونه گویای حالش باشه...

شازده خوابش برده بغلش میکنم و راهی میشیم. خیابونا بوی بارون میده و آهنگ مناجات ربنا که از رمضان تو فلش مونده پخش میشه و این شب زیبا خوش آواتر میشه.

ارامش نصیب همه مردمم که لایق ارامشن