من یک تغییری که کرده ام و مثبت است این است که راحت حرف میزنم. وقتی غمگینم. وقتی مشکلی هست راحت راجع بهش حرف میزنم. دیشب که پست را گذاشتم رفتم اتاق خواب پیش همسری و بیدار شدن. حرف زدیم حرف زدیم و بیدار ماندیم گرسنه شدیم میوه خوردیم و ساعت شد ۳ یک عدد هم نان تست در روغن زیتون سرخ کردیم و خوردیم و راهی جاده شدم.

میشود گفت با وجود اینکه ماموریت فشرده بود و یکسره تا ساعت ۵ عصر در جلسه بودم مثل همیشه خسته کننده نبود. مسیر رفت که دایما خوابم میبرد ولی خوابش مستمر نبود. در برگشت هم یک ربعی خوابیدم و وسط اتوبان نزدیکی قزوین به کافه لمیز رفتیم که دکور قشنگی داشت و باقی مسیر هم زیاد نفهمیدم. رسیدم خانه استقبال گرم خستگی را از تنم به در کرد. همسری شروع به جارو کشیدن کرد منم گردگیری و در عرص نیم ساعت خونه هم دسته گل شد و یه خواب راحت و عمیق را تا خود صبح تجربه کردم انقدر سرحال شدم که صبح چندتا کار بانکی را انجام دادم و بعدش رفتم سر کار.